روایت حسین همدانی از شهید لاجوردی / 4:

خدمت طلب بود نه قدرت طلب

اگر هم حکمی صادر می‌شد که به پرسنل تحویل داده شود، این طور نبود که بگوید این یکی مدیرکل است باید این قدر بگیرد، آن یکی پاسدار دم در است این قدر. نه، عدالت‌خواهی وجود داشت.
کد خبر: ۲۸۹۶۷
تاریخ انتشار: ۰۱ مهر ۱۳۹۳ - ۱۳:۱۵ - 23September 2014

خدمت طلب بود نه قدرت طلب

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، طراوت صبحگاهی وی در مصاحبه که پس از آبیاری گلدانهای محل کار بود؛ کمک کرد تا ساعت 7 صبح روایت متفاوتی از شهید لاجوردی را بشنویم. بخش چهارم گفتگو با حسین همدانی را در ادامه می خوانید:

خصلت های روحی شهید لاجوردی چگونه بود؟
شهید اسدالله لاجوردی غیر از کارهای قضائی و دادستانی که کار سنگینی بود، بسیار انسان شوخطبعی بود. در مجالستهای خصوصی و ساعات غیراداری، خیلی اهل بذلهگویی و شوخیهای در حد شرع بود.
اوضاع بسیار بدی بود و شاید در تهران فقط روزی 40، 50 ترور موفق انجام میگرفت. شماره ترورهای ناموفق را که نداریم و از حد بیرون است. فشارهایی که عناصر داخلی، خارجی، گروهکها، ترورها و شهادتها وارد میکردند، ولی آقای لاجوردی آن روحیه شوخطبعی را هیچوقت فراموش نمیکرد و موارد خیلی زیادی بود. هرگز هم از جاده اخلاق خارج نمیشد و در چهارچوبهای موجود شوخطبعیاش را حفظ میکرد، طوری که انسان گاهی احساس میکرد شاید ایشان جای دیگری است و این سختیها و مشکلات ندارند. موارد شوخی را شاید راضی نباشند بازگو کنم، ولی کلاً این روحیه را داشت.
خاطرهای که میخواهم عرض میکنم نشان از روح خدمتگزاری و یادآوری این نکته است که ایشان «من» را در خودش کشته بود. یک بار کار در دادستانی به پایان رسیده بود که ایشان به من گفت: «حسین! بیا برویم». پرسیدم: «کجا برویم؟ چه کار بکنیم؟» جواب داد: «خیلی علاقمندم به شهرداری بروم. نه این که کارمند شهرداری شوم. برویم ناحیهها و بخشهایی از شهرداری تهران را در اختیار بگیریم و در آنجا کمکی به مردم و شهر را نظافت و گلکاری کنیم. چه خدمتی از این بالاتر که انسان به همشهریان و امالقرای تشیع کمک کند تا شهر تهران زیبا، قشنگ و تمیز باشد. زبالهها را جمع کنیم. گلکاری کنیم و اصلاً به مردم خدمت کنیم». ببینید در کسی که دادستان است هیچگونه منیّتی وجود ندارد که برویم پست بالاتری بگیریم. به لحاظ تفکری و آنچه که در جامعه مطرح میشود که کار دون پایهای است، برویم فرضاً ناحیه 3 منطقه 12 را در اختیار بگیریم و زبالهها را جمع و درختکاری و جدولها را درست و در و دیوارهای شهر را تمیز کنیم تا امالقرای اسلام و شهر اسلامی تمیز باشد. ایشان واقعاً با جان و دل این مطالب را میگفت و هدفش خدمت به مردم بود.

ریشه این روحیه شهید لاجوردی چه بود؟
آقای لاجوردی اهل هوی و هوس نبود. خیلیها اخلاق را به صورت تئوریک توضیح میدهند، ولی اخلاق عملی در بسیاری از افراد، مخصوصاً کسانی که پست و ریاست میگیرند وجود ندارد. در قضایای 88 در محفلی بودیم و عزیزی گفت چیزی که دارد سقوط میکند اخلاق عملی است، وگرنه خیلی از بزرگان و مدعیان، از جمله کسی که ادعای عدالتخواهی میکرد یا کسی که نخستوزیری امام را یدک میکشید و بسیاری از افراد دیگر در تئوری، اخلاق را خوب تعریف کردند، اما اخلاق عملی یا خیلی در آنها کمرنگ بود یا اصلاً وجود نداشت. جناب آقای سید اسدالله لاجوردی، شهید بزرگوار اخلاق عملی را جلو میبرد. این موضوع در کجاها مشخص بود؟ در این که اصلاً برای خودش خودی قائل نبود، منی قائل نبود. ممکن است کسی این را در شعار بگوید، با دست پس بزند و با پا پیش بکشد.
یکی از مصادیقش هم این بود که وقتی در بهمن 63 به ایشان گفتند باید بروی، در جلسه تودیع در قسمت موتوری دادستانی اوین که حقکشی جامع و کاملی انجام گرفت، پشت تریبون رفت و گفت: «سَلاَمٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ. مطلب برای گفتن خیلی زیاد است، اما به نفع انقلاب، نظام و امام سکوت میکنم. ». ممکن است بخواهیم دهها، صدها و هزاران بار سر یک خودکار حرفمان را به کرسی بنشانیم، ولی ایشان وقتی کارش در دادستانی تمام شد، رفت خانه و پشت چرخخیاطی نشست و روسری دوخت.

در مقطع خانه نشینی ایشان هم این سکوت ادامه داشت؟
بعضی از افراد به ایشان مراجعه و از مسئولین وقت دادستانی سعایت میکردند. شاید طرف دو ساعت حرف میزد، اما جمع کلمات حاج اسدالله شش کلمه بود یا اصلاً جواب نمیداد. گاهی هم اگر پا میداد به طرف میگفت اینجا بیربط آمدهای. که چه؟ در صورتی که بسیاری از افراد اشتهای بالایی دارند که وقتی صاحب قدرت میشوند، سعایت و تخریب کنند، اما ایشان حتی در مورد کسانی که به ایشان ظلم هم کرده بودند، سکوت میکرد. عرض کردم انقلاب مدیون آقای لاجوردی است و باید دینش را به ایشان ادا کند. این امنیتی که الان داریم، موشکی است که سوختش را این شهید بزرگوار تأمین کرد و دارد پیش میرود. هوی و هوسی نداشت. وقتی هم دو باره به سازمان زندانها آمد بر حسب تکلیف و تکلیفگرایی عمل کرد و وقتی هم که رفت با همان دوچرخهاش میرفت. یک بار سر پامنار داشت با دوچرخه 28 میرفت و من سوار موتور بودم. به او گفتم خطرناک است همان طور که با دوچرخه پا میزد، گفت ما کسی و چیزی نیستیم. چیزی برای خودش قائل نبود. هوی و هوسی نداشت، در صورتی که حاکم جان، مال و ناموس مردم بود و با یک حکم ایشان کسی زنده میماند یا جانش گرفته میشد. اینها مصادیق خیلی کوچکی هستند. جلسهای بود و 60، 70 نفر جمع شده بودند و ایشان گفت این میزهای ریاست بوی عفونت و گندیدگی میدهند. اینها جیفههای دنیا هستند. درگیر جیفه دنیا نشوید.

برخی از اقدامات شهید لاجوردی برایش هزینه زیادی داشت؛ چرا از این هزینه ها نمی کاست؟
به دنبال انجام وظیفه بود و به صورت هزینههای یک تصمیم نگاه نمیکرد. الان خیلیها به صورت هزینه یک تصمیم نگاه میکنند که این موضع یا تصمیم چه هزینههایی دارد، اما ایشان چنین نگاهی نداشت. وظیفهای را احساس کرده بود یا ولایت، مرجعیت، روحانیت و رهبری برایش تعیین کرده بودند و ایشان بدون این که شعار بدهد یا اظهار کند، تکالیف را انجام میداد، بدون این که به این بپردازد که صورت هزینهاش چقدر هست. یکی دیگر از ویژگیهای شهید عزیزمان آقای لاجوردی خود نگهدار بودن بود. خیلی چیزها را میدانست و میفهمید. همیشه میگفت ندانستن و به تعبیر عامیانهاش نفهمی نعمت بسیار بزرگی است. خیلی چیزها را میدانست، ولی بهرغم دانستن اظهار نمیکرد، بلکه اگر صاحبدل یا صاحبدردی پیدا میکرد که گفتن آن حرفها به او تأثیری داشت، اظهار درد میکرد. خودش را نگه میداشت. در پروندههای قضایی حواشی اعم از سفارشها و صحبتها وجود دارند. خیلیها بسیاری از اطلاعات را برای روز مبادا و کوبیدن افراد نگه میدارند، اما ایشان بهرغم اطلاعات بالایی که داشت و سوابقی که از افراد میدانست، خویشتندار بود. نکته دیگر این که از کار سخت نمیهراسید. یک روز گفت یک عده به وزارت داخله و خارجه و جاهای دیگر رفتند و این کار صعب هم که گیر دنیا و آخرتش زیاد و سر و کار آدم با زندانی، جرم، جنایت و اعدام است، سهم ما شد. کار زمین مانده این بود که هیچکس قبول نمیکرد. چنین روحیهای داشت که میگفت باید کاری را که هیچکس انجام نمیدهد انجام بدهیم، نه کارهایی که همه میخواهند انجام بدهند. انقلاب که شد خیلیها آماده بودند و به وزارت امور خارجه و وزارت بهداشت و درمان بروند. سختترین آن همین بخش قضا، درگیری و این مسائل بود. بنباراین ایشان از کار سخت نمیهراسید.
 ویژگی دیگر ایشان مهابت، جسارت  خستگیناپذیری ایشان بود. پروندههای متعدد. یک وقت شمردم نزدیک به 80 گروه معارض نظام وجود داشت و ایشان یک تنه با آنها مبارزه میکرد. خستگی سرش نمیشد. روز و شب نمیشناخت. شب و نصف شب و جمعه و تعطیلی را نمیشناخت. مرحوم آقای قدیریان هم به همین صورت بود. این گروه سنی و این تعداد دوستان که بعضیهایشان هستند، برای انجام کار و ادای تکلیف وقت و زمان نمیشناسند.
شهید لاجوردی در انجام کارها و پیگیری امور و در اجرای احکام و اجرا عدالت ـ نه به صورت شعاری و کیلویی، بلکه به صورت حقیقی ـ فعالیت میکرد. متأسفانه شعار عدالت تبدیل به ابزار سیاسی شد، اما ایشان به مفهوم واقعی کلمه به دنبال عدالتخواهی بود. متهم درجه 4 اجتماع با متهم درجه 1 اجتماع برایش فرقی نمیکرد. پسر مسئول فلانی بود، صادق قطبزاده بود یا هر کس دیگری، عدالت را به معنای واقعی کلمه در موردش اجرا میکرد، نه این که عدالت را ابزار سیاسی کند. در حفاظت از بیتالمال بسیار دقیق و پیگیر بود.

در بحث عدالتطلبی مثال و مصداقی یادتان هست که مثلاً پروندهای به ایشان ارجاع شده باشد؟
اگر بخواهم از مصادیق صحبت کنم، باید به پروندهها رجوع کنیم که اسامی و مصادیق را دقیق بگویم، ولی در حاشیههای وصیتنامه وجود دارد که یکی از گیرهای ایشان این بود که مثلاً سعادتی از کادرهای بالای سازمان هست که باشد، صد تا سفارش از صد جا در بارهاش شده است، بشود، وقتی جرمش که جاسوسی علیه کشور است، مسلم و محرز است، بر اساس فرآیند قانونی پرونده و محاکمه باید به سزای اعمالش برسد. مثلاً کسی دستگیر میشد و پس از محاکمه معلوم میشد باید یک سال در زندان بماند، ایشان در اجرای آن حکم کوچکترین تزلزلی نشان نمیداد. یا وقتی قطبزاده شانه به شانه امام از پلههای هواپیما پایین آمد و زمانی که صحبت از بمبگذاری منزل امام شده بود، میشد یک جورهایی قضیه را نادیده بگیرند...

برای قطبزاده از بیت امام تماسی گرفته بودند؟
شنیدم سفارشهایی شده بود، ولی ایشان میگفت چطور فردی که درجه 4 اجتماع است و یک حرکت مسلحانه انجام داده که حکمش اعدام است، اعدام شود، ولی آقای فلانی که وابسته به سابقهای است، در بارهاش حکم اجرا نشود؟ کسانی فرزندان مسئولین بودند و با موقعیتهای اجتماعی، سیاسی، مالی و پولی داشتند. ایشان آنها را درجهبندی نکرده بود که بگوید این آدم مال طبقه دون اجتماع است و میشود با او هر کاری کرد و بروید حکم را اجرا کنید. اتفاقاً در این جور موارد حساسیت ایشان خیلی بیشتر بود و میگفت فرقی نمیکند.
عدالتخواهی در موارد دیگر، مثلاً استفاده از امکانات در مدیریت در این که مقید باشد خودش هم غذای زندان را بخورد. مقید به این باشد که اگر به کسی میگوید برو فلان کار را بکن، خودش هم این کار را انجام بدهد. بارها دیده بودم پشت کمپرسی نشسته بود و خاک میآورد. طرحهای عمرانی داشت و به فضای سبز خیلی علاقمند بود. میگفت اگر اسممان دادستان شده است کسی و چیزی نیستیم و باید بتوانیم همپای کارگرها کار کنیم. اگر امروز این حرفها را بزنی اصلاً در ذهنها نمیگنجد و میگویند داستانسرایی است، ولی وجود داشت.


کارهای شخصیاش را خودش انجام میداد. میگفت چه معنایی دارد سربازی را کنار دستم بگذارند که آب و نان دستم بدهد؟
عدالتخواهی در توزیع امکاناتی که وجود داشت. این همه اموال و اجناس مصادرهای وجود داشت. اگر هم حکمی صادر میشد که به پرسنل تحویل داده شود، این طور نبود که بگوید این یکی مدیرکل است باید این قدر بگیرد، آن یکی پاسدار دم در است این قدر. نه، عدالتخواهی وجود داشت.

در میان همکاران شهید لاجوردی از سلایق مختلف سیاسی دیده می شود. در حالی که او خود چهره شاخص سیاسی بود. چرا؟
ایشان زیاد هم به دستهبندیهای رایج بها نمیداد. اگر شخصی برادر خوبی بود، متدین و علاقمند بود و از فیلتر گزینش رد شده و آمده بود، برایش فرق نمیکرد جزو طیف ما، آن طرف قبیله و این طرف قبیله باشد، برایش مهم نبود و به این چیزها بها نمیداد و خودش را با آن شخص تطبیق میداد. این طور نبود که بگوید هر کسی که میآید باید حتماً از نفرات من و گروه من باشد. حتی عدالت را در این بخش هم رعایت میکرد و میگفت اگر فرد استعداد دارد و از فیلتر گزینش رد شده و بچه مخلصی است، با او کار میکنم. ایشان در همکاری با افراد سماجتی داشت. هیچوقت خاطرات نمیگفت و چیزی به نام خاطرات از ایشان کمتر به یاد دارم، در صورتی که مطالب بسیاری در سینه داشت.

نظر شما
پربیننده ها