گروه فرهنگ وهنر دفاع پرس، رسول حسنی: نمایشنامه «ملودی شهر بارانی» از آثار زنده یاد اکبر رادی بود که توسط علیرضا پارسی در تماشاخانه سنگلج روی صحنه رفت. اثری کلاسیک از نمایشنامه نویسی که تاثیری غیر قابل انکار بر تئاتر این مملکت داشت. حاوی مضامینی است که برای زمانه خودش قابل توجه بود.
این ملودی برای کدام شهر بارانی است
«ملودی شهر بارانی» در این روزگار چه حرف تازهای برای گفتن دارد. پدر خانوادهای متمول فوت میکند و پسر کوچک خانواده بعد از سالها از لوزان به رشت میآید. برادر بزرگ میخواهد جای پدر را بگیرد و خانواده دیگر آن اعتبار و پیوستگی سابق را ندارد و .... همه با زبان کنایه با هم حرف میزنند. از همه چیزمیگویند اما چیزی نمیگویند.
به دلیل عدم تناسب آنچه متن میخواهد بگوید با شرایط فعلی درک آن برای مخاطب سخت میشود. مسئله امروز ما دیگر بحران هویت و تجدد خواهی و مدرنیته و این موارد نیست. همه دنیا در برزخی از بیوطنی به سر میبرند. به دلیل کوچک شدن جهان از بعد ارتباطات هیچکس برای پیدا کردن مدینه فاضله کوچ نمیکند. چرا که ایمان دارد چمن آنطرف پرچین سبزتر نیست. انسان معاصر اصلا چمنی نمیبیند. برای همین مطمئن است که با کتاب نوشتن و عشق و ... چیزی حل نمیشود.
او به این ایمان رسیده است که باید همه معادلاتی که تاکنون دور خود تنیده را به هم بریزد و از نو معادلاتی جدید طراحی کند. و همه اینها به ایرانی بودن ارتباطی پیدا نمیکند. همه جهان انسانی دچار این درد است. «ملودی شهر بارانی» مربوط زمانی است که مردم به دلیل محدودیت ارتباط قصد داشتند با متجدد بودن و تظاهر به این امر برای خود اعتبار کسب کنند. با همه احترامی که برای اکبر رادی قائلم باید بگویم نمایشنامههای اجتماعی قدرت ادامه حیات ندارند. چرا که اجتماع مثل شنهای کف رودخانهاند. هیچ زمانی شبیه زمان قبلی خود نیستند و دائما در حال تغییر و تحولند.
وجه قالب زمانه ما مفاهیم سیاسی است تا اجتماعی. مردم این زمانه بیشتر از سیاست صحبت میکنند تا هویت و تنهایی و ... کارگردان باید توجه به این موارد متن را انتخاب کند. اگر خالق اثر نمایشی یا هر اثر هنری دیگری خوانش درستی از جریانات روزش نداشته باشد چگونه میخواهد برای آدمها اثری خلق کند که آنها را وادار به مطالعه کند.
روزگاری که مردم ایران محسور سیاستزدگی بودند و طرفداری از هیتلر و چاپلین و فلان کشور را تفاخر میدانستند، گذشت. مردم امروز ایران طیفهای متنوعی دارند با سلائق گوناگون.
عدم نسبیت جهان متن با جهان بیرون متن باعث گسستی میشود که مخاطب با اثر ارتباط برقرار نمیکند؛ هر چند که نمایش نامی ایرانی با آدمهای ایرانی و قصهای ایرانی داشته باشد. من به راحتی میتوانم با هنریک ایبسن و جهانی که در «دشمن مردم» خلق کرده ارتباط بگیرم. چون قدرت طلبی و حذف آدمهای آرمانگرا در این تفکر ریشه ازلی و ابدی دارد. این مسئله همیشه و به هر شکلی و در هر جامعهای نمود دارد. اما دنیای «ملودی شهر بارانی» چنین نیست.
این اثر حتی حس نوستالژیک ما را هم تحریک نمیکند. قرار نیست اثر نمایشی حرفهای عمیق فلسفی بزند میتواند به زبان مردم کوچه بازار حرف بزند میتواند وجه سرگرم کننده داشته باشد. اما نمیتواند واپسگرا باشد و از چیزهایی بگوید که تاریخ مصرفشان سالها است گذشته. به صرف اینکه من متنی از نمایشنامه نویسی بزرگ را بردارم و بعد از مدتی تمرین روی صحنه ببرم نشانه فرهیختگی نیست.
میشود «هملت»، «اتللو»، «گوژ پشت نتردام» را به صحنه برد اما آیا میشود در اتمسفر این آثار نفس کشید یا به درکی تازه از جهان دست پیدا کرد. یا حتی میشود از درامهای کهنی چون «پرومته در زنجیر» یاد کرد و روی صحنه برد. وجه انطباق این آثار با مخاطب امروز چیست؟ نمیخواهیم اثری مینیمال خلق کنیم به این دلیل که مخاطب حوصله متنی سنگین را ندارد. اما باید ما به ازای نشانههای متن را در زندگیاش جستجو کند.
نکته دیگراینکه در فرم «ملودی شهر بارانی» کمترین خلاقیتی به چشم نمیخورد. شخصیتهنریای به نام طراح صحنه و لباس در این گروه وجد دارد اما در عمل نشانهای از حضور چنین کسی نمیبینیم. چیدن چند مبلمان با لوستری در مرکز صحنه و آینه و ... قرار است چگونه مرا به دنیای «ملودی شهر بارانی» ببرد. همینطور طراحی لباس چه وجهی از شخصیت را عیان میکند.
متاسفانه «ملودی شهر بارانی» قرار بوده ایرانی باشد و از نشانههای ایرانی استفاده کند و مخاطب را برای ساعاتی از آثار فرمالیستی و یا آثاری که متنی غربی داشتهاند دور کند، اما موفق نبوده است. این اثر حتی در فضاسازی دوره خودش هم نزدیک نبوده است. نورپردازی، موسیقی، گویش و دهها نکات دیگر میتوانستند وجود داشته باشند که ما را به دهه 20 و در یک خانواده قجری ببرند.
حتی عشقی که در جریان است به قدری خام دستانه بروز میکند که بیشتر شبیه به یک شوخی کودکانه میماند. دریغ از این همه وقت و انرژی و سرمایه، زمانه ما و مردم ما به چیزهای دیگری فکر میکنند هنرمند باید به سمت مردم بیاید نه اینکه مردم به طرف هنرمند برود. این عدم درک درست و همسو نبودن با مردم جشنواره تئاتر را به یک امر فرمایشی تبدیل کرده که نه متولیان فرهنگی به فکر هستند که آن را به سمت فجر بودن و انقلابی بودنش پیش ببرند و نه هنرمند حاضر است زحمت مطالعه به خود بدهد.
این مطالعه با نشستن در خانه و پرسه زدن بین کلمات کتاب بدست نمیآید باید بین همه طبقات جامعه رفت با آنها حرف زد دردهایشان را شنید و آنها را در خلق اثر مشارکت داد. این حرف به معنای این نیست که در خلق اثر مردم نقشی عینی داشته باشند. وقتی ما دغدغه مردم را در اثری نمایشی روی صحنه میبریم و مخاطب خود را روی صحنه میبیند آنها را در اثر نمایشی مشارکت دادهایم.