حجت الاسلام سید باقر خسروشاهی:

شهید مجتبی هاشمی منش والایی داشت

یکی از افرادی که در آن زمان خیلی به ما کمک می کرد، مرحوم هاشمی بود. مرحوم هاشمی از خیابان شاپور ابتدای بازارچه نو مغازه پوشاک فروشی داشت. ایشان جثه خوبی داشت و بلند قد بود و به همان حسینیه نزد ما می آمد و بسیار فعال بود.
کد خبر: ۲۶۷۷۳
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۱:۵۱ - 02September 2014

شهید مجتبی هاشمی منش والایی داشت

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، تشکیل کمیته مرکزی با همت مرحوم آیت الله خسرو شاهی و به کارگیری نیروهای مردمی در آن پایگاه این کمیته را به قوی ترین مرکز برای مبارزه با پسمانده های رژیم و ضد انقلابیون تبدیل کرد و بخشی از کار آمدترین نیروها را برای جبهه ها فراهم ساخت. این گفتگو با فرزند آیت الله خسرو شاهی، شرح مبسوطی از این تلاشها و نقش موثر شهید هاشمی در آن است.

چه شد که آیت الله خسرو شاهی کمیته 9 را راه اندازی کردند؟
 
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که پادگان ها و کلانتری ها غارت شدند و اسلحه های زیادی غارت شدند و به دست مردم افتادند، امام دستور دادند اسلحه ها جمع آوری شوند. یکی از راههایی که برای جمع اسلحه ها از دست مردم اندیشیده و توسط مسئولین ابلاغ شد، این بود که مردم اسلحه ها را بیاورند و به مساجد تحویل بدهند.
مسجد الزهرای فعلی که در سابق به آن مسجد شازده خانم می گفتند، در خیابان وحدت اسلامی (شاپورسابق) کوچه زیر دفتر بود و مرحوم پدرم در آنجا نماز می خواندند. در آنجا اتاقی را به جمع آوری اسلحه تخصیص داده بودیم و بنده خودم از صبح تا شب در آنجا بودم و اسلحه ها را جمع آوری می کردیم. تا اینکه دیدیم مسجد و فضای آن پاسخگویی این جمعیت نیست. در خیابان شاپور جنب خیابان ارامنه حسینیه بزرگی هست، که به آنجا نقل مکان کردیم و بنای اولیه کمیته در آنجا نهاده شد.
در آنجا در عین حال که باز هم اسلحه ها را جمع می کردیم، گاهی به نزاع هایی هم بین مردم در می گرفت، رسیدگی می کردیم. آنروزها مردم بیش از هر کس دیگری به روحانیت رجوع می کردند. مرحوم ابوی هم چون از سالهای 42 به بعد در نهضت امام شرکت فعال داشتند و اعلامیه های آن زمان حاکی از این معناست. که سخنرانی های ایشان در هیئت های مختلف به خصوص در هیئت های آذربایجانی ها در همان مسجد الزهرا و در مکانهای دیگر تاثیر زیادی درروند انقلاب داشته است. لذا هنگامی که طرح امنیتی در تهران مطرح شد و مسئولین رده بالا تصمیم گرفتند در این مورد برنامه ریزی کنند، ابوی بنده از جمله شخصیتهای مورد نظر ایشان بودند.
من خودم در جلسه ای که در خیابان شهید بهشتی در پادگان عباس آباد تشکیل شد، آیت الله مهدوی کنی نیز حضور داشتند. در آنجا افرادی که از نواحی مختلف آمده بودند آمادگی خود را برای تشکیل کمیته اعلام کردند، و من هم که از طرف پدرم حضور داشتم آمادگی خود را اعلام کردم. به یاد دارم آن کسی که پشت تریبون بود، مثل اینکه قبلا مناطق را شناسایی کرده بود. چون به من گفت شما بروید و کارهایتان را شروع کنید.
ما آمدیم و در حسینیه ای که مستقر بودیم، تعداد نیروهایمان را بیشتر کردیم و نظمی به کارهایمان دادیم. تا اینکه به ما ابلاغ شد ،که منطقه ما منطقه 9 هست. عرض و طول آن را نیز برای مشخص کردند که از خیابان کارگر تا خیابان 17 شهریور(شهباز سابق) و خیابان انقلاب تا خیابان شوش را در بر می گرفت. بعد از مدتی ما دیدیم که فضای حسینیه جوابگوی کارهای ما نیست. نیروها زیاد بودند و ثروت زیادی در منطقه جمع شده بود، که به بیت المال تعلق داشت و در معرض غارت بود. یک بار به ما گزارش دادند که یک نیم تنه شاه در مدرسه ای نظامی در خیابان پارک شهر بوده که مفقود شده است. از این نوع دزدی ها و سوء استفاده ها زیاد می شد. یک روز صبح با عده ای از پاک سازها به ساختمان پیشاهنگی بعد از خیابان بهشت که در حال حاضر دیوان عدالت اداری در آنجا مستقر است رفتیم، و آنجا را تصاحب کردیم. در آنجا وسایل کار و ماشین زیادی وجود داشت، که همه را در اختیار گرفتیم. در آنجا حتی فرستنده هایی هم بود،که برای ما بسیار مغتنم بود و ما طبقه آخر را به این امور اختصاص دادیم. پس از آنکه مشغول کار شدیم، دامنه کار گسترده ترشد. به یاد دارم که بعد از نماز صبح کار را شروع می کردیم و تا ساعت 10 شب ادامه می دادیم و تازه بعد از صرف شام برای بازدید و بازرسی از مناطقی که نگهبانانی را در آنجا گماشته بودیم ،از جمله کلانتریها و ساختمانهای خالی می رفتیم. خاطرات تلخی هم از آن برهه دارم. از جمله اینکه در شهرداری حسن آباد نگهبانانی گذاشته بودیم و عده ای می آیند و به آنها کمپوت تعارف می کنند. ولی متاسفانه کمپوتها با مواد سمی مخلوط شده بود و همانجا سه چهار نفر از نگهبانان فوت میکنند و یا در کلانتری چهار راه کالج که خیلی هم بزرگ بود، دو نگهبان گذاشته بودیم که با یکدیگر شوخی می کنند و فشنگ از اسلحه یکی از اینها در می رود و به قلب دیگری می خورد و فوت می شود. بطور کلی حوادثی از این قبیل رخ می داد، که دلخراش بود.
 

چگونه با شهید هاشمی آشنا شدید؟
 
یکی از افرادی که در آن زمان خیلی به ما کمک می کرد، مرحوم هاشمی بود. مرحوم هاشمی از خیابان شاپور ابتدای بازارچه نو مغازه پوشاک فروشی داشت. ایشان جثه خوبی داشت و بلند قد بود و به همان حسینیه نزد ما می آمد و بسیار فعال بود.
ما برای ماموریت اکیپهایی داشتیم که اگر مثلاًً می گفتند از فراریهای حکومت شاه کسی در جایی پنهان شده و یا منزلی را خالی و فرار کرده اند، اینها را می فرستادیم. اینها اساس خانه را جمع می کردند و به ساختمانی روبروی وزارت امور خارجه موزه آثار باستانی می آوردند که انبارهای بسیار بزرگی داشت. نخست وزیری در آنجا نماینده ای گذاشته بود و ما اموال را می بردیم و تحویل می دادیم. یادم هست پارچه بزرگی را از خانه دکتر ایادی (پزشک مخصوص شاه) آورده بودند که بسیار قیمتی بود. همین طوری یک کاسه پر از سکه های پهلوی بود، که همه را بردیم به همان ساختمان نخست وزیری و تحویل دادیم. شهید هاشمی از جمله این نیروها بود و به عنوان سرپرست عمل می کرد و فردی امین ومطمئن بود. تا اینکه جنگ شروع شد و ایشان به جبهه رفت.

فعالیتهای کمیته در آن زمان چه بود؟ آیا درگیریهای مسلحانه هم داشت؟
 
هر چند دانشگاه تهران در محدوده ما بود، درگیری مسلحانه در منطقه ما کم بود. البته ما بسیار منظم عمل می کردیم. اکیپ های سیاری داشتیم که منظم در خیابانها گشت داشتند.
مرحوم آقای خسرو شاهی هم از نظر سن و هم از لحاظ مقامی که داشتند امکان حضورشان در کمیته وجود نداشت و این امر باعث شد که من خودم کل امور را اداره کنم. تا اینکه کمیته ها رو به افول رفتند. من هم دیگر خسته شده بودم، چون کلانتریها دیگر احیا شده بودند و فقط جنبه نظامی کمیته ها باقی مانده بود، که با تشکیل سپاه پاسداران این جنبه کمی تضعیف شد و تا اینکه در کلانتریها ادغام شدند.

فرصت مغتنمی است. که یادی هم از مبارزات مرحوم ابوی بفرمایید. آیا شهید هاشمی قبل پیروزی انقلاب خدمت آقای خسرو شاهی می رسیدند؟
 
قبل از پیروزی انقلاب مرحوم ابوی سخنرانی های آتشینی میکردند. شبی ما در منزل نشسته بودیم و نوار سرود یک زندانی را که اسمش یادم نمی آید گوش می کردیم، که ساواکی ها ریختند در خانه ما و من نوار را سریع پنهان کردم. آنها دنبال آقا می گشتند. ولی پدرم به قم رفته بودند .روزهای حکومت نظامی بود. یکی از ساواکی ها با فحشهای رکیکی با اشاره به من گفت: «از جاش بلند نمی شه» در حالی که من به خاطر نوار بلند نمی شدم. البته نوار را نتوانستند پیدا کنند .ما به آقا زنگ زدیم و گفتیم که نیایند و ایشان دو هفته ای در قم ماندگار شدند.
مسجد الزهرا و مدرسه حضرت حاج شیخ عبدالحسین مرکز فعالیت انقلابیون بود. قبل از انقلاب آقای هاشمی رفسنجانی یک ماه در آنجا منبر رفتند. آیت الله خامنه ای در آنجا منبر رفتند. یادم میآید آقای آصف طاهری ظهرها منبر می رفتند. همچنین مرحوم شهید مطهری و بهشتی نیز به کرات در آنجا سخنرانی داشتند. غالباً هم تا جلوی در مسجد پر از جمعیت بود.
قبلاً امام جماعت مسجد الزهرا (شاهزاده خانم)، مرحوم برقعی بود که مرحوم آقا ایشان را بیرون کردند. قبل از انقلاب وقتی که من از قم به تهران آمدم، خودم در آنجا نماز می خواندم. یک شب در حال قنوت بودیم که ساواکی ها ریختند داخل مسجد. من قنوت را طول دادم و هر آنچه که دعا در ذهن داشتم در قنوت خواندم و اینها دیگر با نمازگزارها کاری نداشتند. ولی آنهایی را که نماز نمی خواندند کلاغ پر تا سر خیابان بردند و مفصل کتکشان زدند. مرحوم آقا هم در آنجا حضور داشتند و سخنرانی های شدیداللحنی داشتند. شهید هاشمی نیز یکی از آن افراد و کارگردانانی بود که در این مسجد فعالیت داشت.

مردم خیابان کم و بیش روحیات و رفتار لوتی منشی داشتند. ارتباط بچه های کمیته علی الخصوص شهید هاشمی با اینها چگونه بود؟
 
در خیابان شاپور معمولاً طبقات پایین جامعه سکونت داشتند و سطح فرهنگشان چندان بالا نبود. ولی انقلاب اکثر طبقات را جذب کرد و محبت امام همه را به حرکت وادار کرد و افراد به قول شما داش مشتی به عنوان پشتیبان روحانیت وارد میدان شدند. در حال حاضر هم اگر خدای ناکرده جنگی رخ بدهد، همان جوانانی را که ممکن است ما به عنوان مخالف تصور کنیم، به عشق امام حسین به جبهه می روند.

آیا بچه های کمیته منطقه 9 با این افراد هم درگیری داشتند؟
 
بله گاهی اوقات. درست است که کمیته به عنوان یک سازمان نظامی مطرح بود، ولی جنبه های عاطفی قوی در آن وجود داشت، و ما افرادی را که خلاف می کردند خیلی زود به دادسرا نمی فرستادیم. بلکه خانواده هایشان را می خواستیم، صحبت می کردیم. درعین حال که این جو اعتماد باعث می شد که گاهی سرمان کلاه برود! شایان ذکر است که شهید هاشمی با اینکه با این داش مشتی ها دم خور بود، اما فرهنگ بسیار بالایی داشت.

یکی از اتهاماتی که به بچه های کمیته منطقه 9 وارد می کنند این است که در برخوردهایشان خیلی خشن رفتار می کردند. آیا اینطور بود؟
 
خیر. این اتهام را به همه کمیته ها می زدند و مختص ما نبود. آقای عزت شاهی هم در خاطراتشان نوشته بودند که در منطقه 9 بلبشو حاکم بود. در منطقه 9 علمای بزرگی بودند و اینها بعضاً در انقلاب دخیل بودند و نمی شد با اینها برخورد تندی داشته باشیم. مثلاًً مرحوم آقای شاه آبادی برای خودشان کمیته ای ایجاد کرده بودند و ما با ایشان کار می کردیم و گاهی که می خواستیم به وظیفه خود عمل کنیم، متهم به خشونت می شدیم. در اوایل انقلاب منافع شخصی مطرح نبود و بچه ها از روی عرق مذهبی کار می کردند و البته شیاطینی هم بودند و نمی شود این موضوع را انکار کرد. ولی این اتهام جنبه فراگیر نداشت.

چه اتفاقی رخ داد که شهید هاشمی به جبهه رفتند؟ آیا اختلافی پیش آمد؟
 
خیر،کمیته فعالیتش کمتر شد و آن ابهتی که در سابق داشت کم کم تبدیل به یک کلانتری محترمانه شد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار