به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، گفتگو با کسی که اتاق به اتاق شهید لاجوردی بوده است اما همچنان گمنام به ایفای مسئولیت می پردازد، در شرایطی رخ داد که در 16 سال گذشته وی با هیچ رسانه ای گفتگو نکرده بود. بخش دوم گفتگو را تقدیم می کنیم:
منافقین مسئلهای را ادعا میکنند ـ و شهید لاجوردی را به عنوان سمبل نظام عامل آن می دانند ـ که برای مجاهدین خلق تلهای گذاشت و با فشارهایی که به سازمان آورد، اینها را به فاز نظامی کشید و به تبع آن هزینههای فراوانی به کشور وارد شد.
این تحلیل آشکار خود منافقین است.
این تحلیل عمدتاً هم تحلیل نهضتیهاست.
پنهانش چیز دیگری است. تحلیل آشکار آنها این است که 30 خرداد را نظام به ما تحمیل کرد. یکی از بحثهایی که رجوی در فاصله سالهای 60 تا 70 داشت، این بود که رژیم این را به ما تحمیل کرد و حال آن که اسنادی که از مباحث درون گروهی وجود دارد و فقط در یک جا بروز پیدا کرد و آن هم در قضایای سال 64 بود که بحث انقلاب ایدئولوژیک را مطرح کردند، از مباحثی که در فرانسه بودند و مریم قجر و اینها در آنجا در بحث انقلاب ایدئولوژیک سیدالمحدثین یا ابریشمچی که در آنجا میخواهد از رجوی اسطورهسازی کند، مطرح میکند که رجوی همواره اولین و آغازگر بوده است. در آنجا حواسش نبود و این گریز را زد که بحث سرنگونی و مبارزه با [امام]خمینی ـ دارم از تعابیر آنها استفاده میکنم ـ همیشه آغازگر بوده است، حتی در زندان و قبل از انقلاب بحث ماهیت روحانیت را مطرح میکند. این بحثها نشان میدهند تفکر اصلی آنها چه بوده است و اینجا بیرون زد. اگر بتوانید مباحث انقلاب ایدئولوژیک در روزنامه به اصطلاح مجاهد (منافق) آن دوره را پیدا کنید، همه اینها آمده است. دورهای است که مریم قجر از ابریشمچی جدا شد و به ازدواج رجوی در آمد. اسناد و مدارک بحثهای داخلی سازمان هم که هست.
ببینید قبل از 30 خرداد چه اتفاقاتی افتاد. خیلی قبلتر از سال 60، شهریور و مهر سال 58 که هنوز از نظر ظاهر و عوام مرزبندی بین منافقین و نظام ایجاد نشده بود و خیلی هم داشتند از نظام سرویس میگرفتند. از قضیه سفارت شوروی و سرهنگ مقربی، اینها در فاز نفوذ رفتند، یعنی اگر سوابق کشمیری، فخار، کلاهی و... را در بیاورید، میبینید تا شهریور و مهر 58 منافق بودند و یکمرتبه تغییر فاز دادند و جذب انجمن اسلامی و حزب جمهوری اسلامی و به تعبیری حزباللهی شدند. کسی که این تغییر رویکرد را پیدا میکند، دارد یک کار اطلاعاتی میکند. اگر با نظام هیچ مشکلی نداری و همراه نظام هستی، اول نظام باید روی شما کار اطلاعاتی بکند، نه این که برعکس باشد. این را شنیدم، ولی خودم شاهد و ناظرش نبودم. دوستان میگفتند قبل از 30 خرداد، بچههای عملیات اوین داشتند در اتوبان مدرس میآمدند. تقریباً سر ظفر تصادف میکنند و میزنند پشت ماشینی که رجوی در آن بود. تماس میگیرند که آقا! این اینجاست. آن موقع رجوی پنهان و آشکار بود. یعنی فرار نکرده، اما مخفی بود. 14 اسفند سپری شده بود و موضعگیریها تقریباً مشخص بودند. دوستان گفتند ما با اوین و آقای لاجوردی تماس گرفتیم که آقا! این اینجاست. او را بگیریم؟ نگیریم؟ با شهید قدوسی تماس گرفته بودند و ایشان گفته بود نه، الان دلیلی نداریم. فکر میکنم فروردین یا اردیبهشت سال 60 بود. این نشان میدهد نظام به دنبال صیانت از خودش بود و اجازه نمیداد اینها مظلومنمایی و روحانیت را مشوّه جلوه کنند و دیکتاتور جلوه بدهند، ولی اینگونه نبود نظام آنها را به این سمت کشانده باشد. قبل از 30 خرداد دو لشکرکشی میکنند.
دادستانی انقلاب برای مواجهه با 30 خرداد آمادگی داشت؟
اصلاً نداشتند. قبل از 30 خرداد، فکر میکنم در خیابان طالقانی تظاهراتی تحت عنوان مادران راه انداختند. امروز که تجربه داریم این چیزها را میفهمیم و اگر دو باره یک جریان سیاسی بخواهد آن حرکت را انجام بدهد، متوجه میشویم مقدمه کار دیگری است. یا نفوذ در دفتر بنیصدر و جدا کردن او از پیکره نظام مال سال 59 بود. غائله 14 اسفند در سال 59 بود. بهرغم همه اینها به دلیل بیتجربگی نظام باز حواسمان نبود.
آنها همچنان داشتند کار میکردند، ولی ما تجربه نداشتیم. 14 اسفند اتفاق میافتد، 26 اردیبهشت اتفاق میافتد، بعد قضایای جبهه ملی در بحث لایحه قصاص در میدان فردوسی اتفاق میافتند. بعد 30 خرداد پیش میآید. اولین شهید 30 خرداد، شهید سید خلیل حسینی است که شاهرگش را در خیابان سهروردی زدند. اولین کسی که در مبارزه مسلحانه با منافقین به شهادت رسید، این فرد بود. بچه طلبه بسیجی که ملبس هم نبود و اتفاقاً شر و شور مقابله با منافقین را هم نداشت. معلم قرآن و همیشه در خودش بود. در چهارراه سهروردی، تقاطع خیابان بهشتی شاهرگش را زدند. اگر قرار بود نظام برخورد کند، باید اولین کشته از آنها میبود. در تظاهرات 30 خرداد با چاقو، فلفل و اینها آمدند.
چطور با اسلحه گرم نیامدند؟
کار اینها مرحله به مرحله بود. انتظار نداشتند نظام یکباره در آنجا قفل کند. مثلاً میگفتند در 26 اردیبهشت مادران را آوردیم. قبل از آن در امجدیه تجمع کردیم. 14 اسفند ریاست جمهوری را درگیر کار کردیم. بهتدریج آمدند. شعارسازی کردند. مرگ بر [شهید مظلوم] بهشتی را مطرح کردند. نظام دیکتاتوری را مطرح کردند. یعنی اول فرهنگسازی میکردند. هوادارانش که در همان وهله اول کشش نداشتند به آنها بگویند بیایید سلاح بگیرید. انبارهای سلاح طوری نبود که بگوییم بعد از 30 خرداد جمعآوری و دپو شد. سلاحهایی بودند که حتی در پیروزی انقلاب جمع کرده بودند. خاطرم هست حدود 50 تا سلاح شکاری بود که اینها را در انقلاب از پادگان خلیج آورده و دپو کرده بودند. اینها از بهمن 57 تا 30 خرداد 60 فرصت داشتند که این سلاحها را بیاورند و به حکومت تحویل بدهند، ولی این کار را نکردند. آنها داشتند مرحله به مرحله جلو میآمدند. تیزهوشی، ذکاوت و بصیرت شهید لاجوردی و عنایت الهی که آن روز این توجه را ایجاد کرد که ما یکباره در فردای 30 خرداد، عملیات مهار آنها را اجرا کنیم. در 30 خرداد افرادی بودند که با سلاح دستگیر شده بودند. بر اساس حکم، چون شورش شده بود، اعدام شدند. این شورش بود. حالا اگر 50 نفر یک گوشه خیابان شلوغ میکردند و شیشهای هم میشکستند، وضع فرق میکرد.
خود شما در 30 خرداد بودید؟
من در میدان فردوسی بودم.
درگیری مسلحانه بود؟
بیشتر با فلفل و چاقو بود ولی تک و توکی هم تیراندازی کردند.
چون دادستانی یکی دو تا شهید سر خیابان رشت میدهد که تیراندازی شده بود. اعلام شده بود فقط سلاح سرد استفاده میشود، ولی سلاح گرم هم به کار برده بودند.
سلاح گرم عام نبود.
مثل 5 مهر نبود.
نه، 5 مهر و 24 شهریور که دیگر در خیابان درگیری مسلحانه بود. میخواستم بگویم اینها مرحله به مرحله جلو آمدند. در 14 اسفند یک گام جلو آمدند. قبل از آن در 17 شهریور در سخنرانی بنیصدر در میدان شهدا یک گام جلو آمده بودند. بعد از آن روز عاشورا بود و حسینیه ارشاد. بهتدریج شعارها را تند کردند و کمکم در لاک کارهای پنهان رفتند و ردههای اصلی را بهتدریج به خانههای تیمی بردند. اینها اطلاعاتی بودند که بعد به دست آمدند، لذا راهپیمایی 26 اردیبهشت را راهاندازی میکنند. فکر میکنم 29 خرداد هم راهپیمایی کردند که فردای آن فراخوان عمومی دادند. گام بعدی آنها بحث ترورها و اقدام مسلحانه بود. خوشبختانه نظام در همان 31 خرداد توقف داد، یعنی وقتی دید اینها ارادهشان برخورد با نظام است، گفت حداقل افراد اصلی را بزنیم تا اینها توقف کنند.
اینجا به کُد بالاتری از قول مرحوم حاج احمد آقا اشاره میکنم که برای خود من تعریف کرد. بعد از رحلت حضرت امام بود که خدمت ایشان رسیدم و برایشان موضوعی پیرامون بیت امام را تعریف کردم. حاج احمد آقا از خود حضرت امام برایم تعریف کرد. گفت اینها را که گفتی این مطالب به ذهنم رسید. وقتی هفت تیر اتفاق افتاد، هشت یا نه تیر مسئولین شورای امنیت کشور خدمت حضرت امام آمدند. شهید رجایی، شهید باهنر و سایر اعضای شورای امنیت کشور. ایشان میگفت هر روز برنامه امام اینطور بود که بین پنج دقیقه به هشت تا هشت امام زنگ میزد و من خدمت ایشان میرسیدم و برنامه آن روز را با هم تنظیم میکردیم. اولین مسائل هم بحث وجوهات بود و سئوالات شرعی که اعضای دفتر مقید بودند از خود ایشان سئوال کنند که من میپرسیدم. آن روز امام در ساعت هفت یا هفت و نیم زنگ زد. هراسان شدم و گفتم لابد ایشان طوریش شده است. دویدم و دیدم امام خیلی آرام نشسته است و گفت احمد! امروز به بچههای سپاه بگو بیشتر مراقب باشند. حرف دیگری هم نزد، ولی با شناختی که از امام داشتم، باور و یقین داشتم میخواهد اتفاقی بیفتد که امام این را به من گفت. ایشان گفت سریع بچههای سپاه را صدا کردم و گفتم این حوادث اتفاق افتاده است. امروز هم امام این حرف را به من زده است. هیچ حرف، دلیل و مدرک دیگری هم ندارم، اما باورم این است. میگفت ساعت هشت و نیم شهید رجایی، شهید باهنر و کشمیری (به واسطه مسئولیتی که در شورای امنیت کشور داشت) با هم آمدند.
بچههای حفاظت در اول جماران میگویند باید بازرسی بدنی بشوید. کشمیری کیف دستش بود. استنکاف میورزد و میگوید اسناد سرّی است و نمیشود. حاج احمد آقا از قول بچههای سپاه میگفت حتی شهید رجایی و شهید باهنر به اندازه 20 قدم بالاتر رفتند و ایستادند که او بیاید. حتی پیش ما وساطتی هم کردند، ولی چون امام اینطور گفته بودند قبول نکردند. کشمیری برمیگردد و کیف را هم با خود میبرد. این همان کیفی بود که بعداً در نخستوزیری بمب را در آن گذاشته بود. اگر آن روز تجربههای امروز را داشتیم... تو داری پیش امام میروی، باید همه جای تو را بگردند. بحث ندارد. آن هم در شرایطی که در کشور یک شبه کودتا شده است. عرضم این بود که آنها هم مرحلهبندی داشتند، هم ما تجربه نداشتیم. ابریشمچی در آنجا میگوید "حتی در 30 خرداد این برادر مسعود بود که آغازگر بود."