به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، گفت و گو با حجت الاسلام و المسلمین سید ابراهیم رئیسی فارغ از تشریفات اداری و در محل حوزه علمیه وی انجام شد. او از سویی ارتباطی طولانی با شهید لاجوردی داشت – سالهای ابتدای انقلاب و پیش از ملبس شدن به لباس روحانیت تا زمان شهادت لاجوردی – و از سوی دیگر با داشتن سمت های مختلف قضائی تسلطی کامل به وظایف محوله و نتایج عملکرد آن شهید دارد.
وقتی شرح محاکماتی را که با مسئولیت شهید لاجوردی انجام شده اند، مطالعه میکنیم، سئوالات دقیق و پخته وی، آن هم توسط کسی که ظاهراً در زمینه قضایی، تحصیلات آکادمیک نداشته، تحسین برانگیز است. اما مخالفین و موافقین درباره تسلط قضائی ایشان نظرات مختلفی دارند. به اعتقاد جنابعالی، میزان احاطه ایشان در زمینه کاری که به عهده گرفته بود تا چه حد بود؟
اولاً مرحوم شهید لاجوردی، ضمن آنکه در بازار کار میکرد، با مباحث فقهی و دروس حوزوی هم آشنایی داشت و تا پایان سطح خوانده بود و لذا از آموزشهای دینی حوزوی اطلاع داشت. میدانید که اطلاعات دینی در این سطح، قابل قبول است و فرد میتواند احاطه خوبی به مباحث فقهی اسلامی داشته باشد. از این گذشته در دوران زندان، با علمای بزرگی محشور بود و طی بحثها و پرسش و پاسخهای زیادی که با آنها صورت میگرفت، اطلاعات خوبی از مباحث دینی به دست آورده بود. ما در مباحث شرعی معتقدیم که قاضی باید مجتهد باشد، اما بعد از انقلاب اسلامی، هنگامی که امام فرمودند دستگاه قضایی باید اداره شود و در عین حال مجتهد به اندازه کافی نداشتیم، نظر ایشان این بود که مقلد هم میتواند قاضی باشد، به شرط آنکه با مباحث فقهی آشنایی کافی داشته باشد. شهید لاجوردی، هم آشنایی کافی با این مباحث داشت و هم به معنی واقعی کلمه، مقلد امام بود، یعنی اگر فتوایی از طرف حضرت امام(ره) صادر میشد و یا افرادی همچون آیتالله گیلانی در مسائل فقهی نظری میدادند، ایشان خود را متعهد میدانست که دقیقاً طبق آن نظر عمل کند. سوم برخورد مقتدرانهای بود که ایشان در اثر بحث و چالش با اعضای گروهکهای مختلف در زندان پیدا کرده بود و آگاهی کافی از این جریانات داشت. در مدیریت بحثی مطرح است و آن اینکه آیا مدیریت علم است یا هنر؟ عدهای معتقدند که مدیریت، هنر است. امکان دارد فردی دکترای مدیریت هم داشته باشد، اما نتواند خانه خودش را هم اداره کند. چنین فردی از بعد نظری مدیر است، اما در عرصه اجرا شاید نتواند نظریههای خود را پیاده کند. از آن طرف هم هستند کسانی که درس مدیریت نخواندهاند، اما بسیار در این زمینه، توانمند هستند. نمونههای بسیاری از این گروه، چه در مردان و چه در زنان، وجود دارد. البته من از کسانی هستم که معتقدم اصل مدیریت، هنر است، ولی اگر با علم و اطلاعات آکادمیک توأم شود، تأثیر آن صد چندان خواهد شد. شهید لاجوردی در ارائه یک مدیریت کارآمد و توانمند، آن هم به هنگام بحران، نمونه بسیار برجستهای بود، چون مدیریت در بحران، از پیچیدهترین انواع مدیریت است. ایشان دادستان تهران بود، اما تمام مسائل گروهکها را در سطح کشور تعقیب میکرد، چون آنها به صورت شبکهای عمل میکردند. در آن برهه، ما در تهران به دادستانی نیاز داشتیم که اولاً با جریانات سیاسی گوناگون، به ویژه منافقین، آشنا باشد و ثانیاً علاوه بر دشمنشناسی، روحیه عمیق دشمن ستیزی نیز داشته باشد. شهید لاجوردی، دشمن شناس بود و در دورانی که پی به ماهیت آنها برده و خواهان برخورد شدید با آنها شده بود، عدهای بودند که میگفتند باید با آنها برخورد کرد، ولی نه با این شدت و حدّتی که شهید لاجوردی در پی آن بود. او میگفت، « من اینها را عمیقا میشناسم، ولی شما نمیشناسید. من از ترفندها و پیچیدگیهای اینها آگاهم. » و بعدها هم کاملاً آشکار شد که ایشان درست میاندیشیده است. دشمنان خارجی انقلاب، خودشان دست به اعمالی میزدند، اما امیدشان به تقویت جریانات داخل کشور بود و اینها به عنوان دست و بازوی آنها در داخل عمل می کردند.
در حال حاضر هم ملاحظه میکنید که دشمنان همیشه دنبال ردپایی در داخل میگردند. مثلاً به قول خودشان دنبال ایجاد نافرمانی مدنی و بلوا و نارضایتی در مسائل اقتصادی و اجتماعی و شعلهور کردن جرقههایی هستند که در گوشه و کنار به دلیل نقصانها وجود دارند و با همان شیوهای که از اول انقلاب دنبال کردهاند، در داخل دنبال جریاناتی میگردند که توسط آنها، به این اهداف برسند. شهید لاجوردی سربازان دشمن را در لباس عادی و در جریانات چپ از جمله پیکار، راه کارگر، اقلیت، اکثریت، حزب توده و جریان بسیار خطرناک منافقین و روشها و کنشها و واکنشهایشان را عمیقاً میشناخت. انقلاب در آن برهه به چنین شخصیتی نیاز داشت. ممکن بود شما به عنوان دادستان تهران، یک دکتر حقوق هم میگذاشتید، ولی با این مسائل آشنایی و در عین حال شجاعت و شهامت رویارویی با این جریانات را نداشت و لذا به نظر من، شهید لاجوردی در آن برهه، یکی از بهترین گزینهها برای این منصب بود و توانست با درایت و جسارت تمام، جریانات ضد انقلاب داخلی را شناسایی و سرکوب کند.
به نظر شما این توانمندی ها، زمینه های فطری و شخصیتی داشتند یا فقط محصول تجربه بودند؟
شهید لاجوردی ویژگیهای فطری منحصر به فردی داشت. اولاً از هوش و ذکاوت بسیار بالایی برخوردار بود و ثانیاً صاحب بصیرت بود که من میخواهم روی این نکته، تکیه بیشتری کنم. بصیرت برای یک مرد مبارز و کسی که در صحنه است، از مهمترین نکات و اساسیترین ویژگی هاست. در روایت آمده است، «فقدالبصر احوط من فقد البصیره» اینکه انسان چشمش نابینا باشد، بهتر از آن است که چشم دلش کور باشد، چون انسان با چشم سر، اشیاء را تشخیص میدهد، ولی دشمن و دوست را از هم باز نمیشناسد؛ ترفندها و مکرهای طرف مقابل را متوجه نمیشود. از مهمترین امتیازات عاشورائیان این است که بصیرتشان بر شمشیرهایشان حاکم است، یعنی شمشیر را با بصیرت میزنند.در کربلا در جبهه مقابل این طور نبود که نماز نمیخواندند و روزه نمیگرفتند و خمس نمیدادند، بلکه مهمترین اشکال آنها این بود که بصیرت نداشتند. از مهمترین ویژگیهای شهید لاجوردی این بود که انسان بصیری بود و این بصیرت برای انسان، سرمایه بزرگی است. بد نیست یادی بکنیم از حضرت امام(ره). برخی از افراد، ایشان را چه در نوع مبارزه و چه در برنامهها، خیلی نصیحت میکردند، ولی بصیرت و بینش امام باعث شد که انقلاب را با دقیقترین شیوهها اداره کنند. این بحث بینش، بسیار اصل مهمی است. در شهید لاجوردی نیز، بینش بسیار عمیقی وجود داشت. ایشان با یک بار ملاقات با یک فرد میتوانست شناخت جامعی را از او به دست بیاورد و ذکاوت و بینش عمیقش، از او یک چهره سیاسی برجسته ساخته بود که حقیقتاً راه را میشناخت و دوست را از دشمن به درستی تشخیص میداد و با آنکه در کسوت روحانیت نبود، چه زمانی که سخن میگفت و چه در مرحله اقدام و چه در مقام موضع گیری، یک چهره عالم و مطلع و سیاسی توانا بود. برخی تصور میکنند انسان سیاسی کسی است که در احزاب سیاسی فعالیت میکند، در حالی که این گونه نیست. سیاسی بودن یعنی دشمنشناس بودن. یعنی کسی که فهم سیاسی دارد، راه را میشناسد و دشمن و مکرهایش را تشخیص میدهد. شهید لاجوردی با این تعریف، یک چهره سیاسی بصیر بود.
نوع برخورد شهید لاجوردی با جریان نفاق با بسیاری از مسئولین قضایی تفاوت داشت. اولاً این تفاوت از کجا نشأت میگرفت و ثانیاً در درون و بیرون حاکمیت چه بازتابهایی داشت؟
اگر بخواهیم قضیه نفاق را به شکل ریشهای بررسی کنیم، بد نیست برایتان مثالی بزنم. در آستانه پیروزی انقلاب و هنگامی که عدهای از زندانیان سیاسی، آزاد و وارد صفوف مردم شدند و پرچم مجاهدین را با آرم فضلالله المجاهدین. . . بالا بردند؛اکثر مردم میگفتند اینها زندانی بودهاند، آرم سازمان اینها هم که آیه قرآن است و عده زیادی از آنها هم در راه مبارزه کشته و زندانی و شکنجه شدهاند. در آن برهه، مرحوم شهید هاشمینژاد فریاد میزد، «من اینها را از داخل زندان میشناسم. اینها منافقند. » این حرف را چه موقع زد؟ قبل از پیروزی انقلاب و قبل از شروع فاز نظامی منافقین و حتی قبل از فاز سیاسی آنها. کسی که با آگاهی کافی، کتاب شناخت آنها را میخواند، همان اصول دیالکتیک را با پوستهای از اسلام در آن به خوبی تشخیص می داد. امثال ما هم که منافقین را در زندان ندیده و فقط همین کتاب را خوانده بودیم، متوجه این مسئله شده بودیم. شهید لاجوردی و شهید هاشمینژاد، از داخل زندان از آنها شناخت داشتند و میدانستند که منافقین یک جریان مارکسیستی با پوشش اسلامی هستند. امام در جایی فرمودند، «اگر من یک درصد احتمال هدایت اینها را میدادم، به جای اینکه بگویم آنها بیایند، خودم نزد آنها میرفتم. » شهید لاجوردی مبانی فکری آنها را از کتابهایشان، به خصوص کتاب شناخت و همین طور از عملکردشان در زندان می شناخت و می دانست که سمت و سوی آنها در مسیر روحانیت، اسلام و الله نیست. تمام مبارزان مسلمان، رهبری امام را پذیرفته بودند، اما منافقین این گونه نبودند. منافقین قبل از خرداد 60 که هنوز فاز نظامی را شروع نکرده بودند، با توسل به چهرههایی که آنها را شهدای انقلاب تلقی میکردند، در دانشگاهها و در میان نسل جوان شروع به یارگیری کردند. از گزارشاتی که از دفاتر آنها در سراسر کشور میآمد، کاملاً مشخص بود که از رهبری جدا هستند و طبق برنامههای مورد نظر خودشان فعالیت میکنند. آنها پس از پیروزی انقلاب، با استفاده از فضای باز سیاسی، بسیاری از جوانها را جذب کردند و توسط آنها در خیابانها و چهارراهها و دانشگاهها، آشوبهایی را به راه انداختند؛اما تازه بعد از آغاز فاز نظامی بود که همه پی به ماهیت اصلی منافقین بردند. آغاز فاز نظامی، تثبیت این نظریه بود که منافقین «رسماً» در مقابل انقلاب ایستاده اند. آنها از همان ابتدای انقلاب، هیچ همسویی و سنخیتی با جریان انقلاب نداشتند، منتهی رسماً اعلام نکرده بودند. از اینجا به بعد بود که بغی و افساد فی الارض این سازمان، بر ملا شد. شهید لاجوردی با بینش عمیقی که داشت، در این مسیر به شناخت کاملی از آنها رسیده بود. سید درباره فرقان هم چنین بینش عمیقی داشت، در حالی که ما قبل از انقلاب، گروه فرقان نداشتیم. جریان فرقان در برهه کوتاهی راه افتاد و زیربنای فکریاش مثل منافقین بود، اما سازماندهی و تشکیلات آنها را نداشت. یک کار هستهای بود که چهرههای بزرگی را هم از ما گرفت. شهید لاجوردی چون دارای شناخت و بینش بالایی بود، به سرعت ریشه این جریان را قطع کرد، وگرنه فجایع بیشتری را به بار میآوردند. این هم یک جریان منافق بود با آرم و نام دیگری. البته بعد از پیروزی انقلاب، جریانات مختلفی با اسامی جدید، اما با همان رسم قدیم پدید آمدند. اینها با عناوین مختلفی، همان اهداف سازمانهای چپ را دنبال میکردند و شهید لاجوردی توانست به موقع و سریع با آنها برخورد کند.
نکته برجسته دیگر در شخصیت شهید لاجوردی، «زمانشناس» بودن اوست. گاهی انسان بصیرت دارد، اما زمان درست را تشخیص نمیدهد. ایشان زمان شناس بود، یعنی میدانست که اگر این کار، یک روز به تأخیر بیفتد، آسیبهای زیادی به انقلاب وارد خواهد شد. او برای جمع کردن جریان منافقین، افراد باانگیزه را جمع کرد و به این نکته توجه نکرد که آیا آن فرد حقوق میداند یا نمیداند، بلکه بر این نکته تکیه داشت که آیا آن فرد، بصیرت و انگیزه کافی برای این کار را دارد یا نه و با این نگاه بود که افراد مناسب زیادی را به عنوان همکار جمع کرد. در میان آنها، فقط عدهای قاضی بودند و حقوق میدانستند و بعضیها بازاری و اداری بودند. آنچه که برایش مهم بود، داشتن انگیزه و بصیرت و شناخت در باره جریان نفاق بود. ایشان با همین زمان شناسی بود که توانست بساط جریانات مختلفی چون فرقان، راه کارگر، حزب توده، اقلیت و به خصوص منافقین را جمع کند. ریشه کن شدن حزب توده کار سادهای نبود، چون جریان بسیار ریشهدار و عمیقی بود.