خاطرات روزانه پاسدار شهید مهدی محمدباقری (۱۲)/ انهدام میگ عراقی در آسمان اسلام آباد

پاسدار شهید «مهدی محمدباقری» در خاطرات خود شرح حالی از شناسای منطقه جنگی و انهدام میگ عراقی در اسلام آباد کرمانشاه را بیان می‌کند.
کد خبر: ۳۳۸۳۱۶
تاریخ انتشار: ۱۵ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۶:۰۰ - 04April 2019

به گزارش خبرنگار ساجد، پاسدار شهید «مهدی محمدباقری» در تاریخ یکم تیر ۱۳۳۷ در تهران چشم به جهان گشود. وی در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی منطقه فکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

خاطرات روزانه پاسدار شهید مهدی محمدباقری (۱۲)/ انهدام میگ عراقی در آسمان اسلام آباد

تصاویر دفترچه خاطرات پاسدار شهید «مهدی محمدباقری»

خاطرات روزانه پاسدار شهید مهدی محمدباقری (۱۲)/ انهدام میگ عراقی در آسمان اسلام آباد

ادامه متن دفترچه خاطرات را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید:

«پنج شنبه ۱۳۶۰/۱/۲۰
الان ساعت حدود ۱۰/۵۵ است در آسایشگاه نشسته‌ام دیدیم یکی از برادران نامه آورده که دیدم دست خط محمود است خیلی خوشحال شدم فوری خواندم و جواب آن را ساعت ۲ بعداز ظهر با چهار قطعه عکس فرستادم به وسیله یکی از دوستان؛ و امشب من و پروین و عنبری و قاسمیه می‌رویم برای شناسایی منطقه و آماده شدیم برای حمله به عراقی‌های مزدور.

ساعت ۵ بعدازظهر تلفنگرام بدستم رسید که گفته شد با خانواده‌ات تماس بگیر من هم فکر‌هایی به سرم خطور کرد که به من مرخصی ۶ روزه دادند برای تهران حدود ساعت ۷ از پادگان آمدم بیرون به شهر اسلام آباد رسیدم که دیدم میگ عراقی در حال پرواز است و زد هوایی‌های ما در حال زدن و خلاصه سواری ماشین شدم به کرمانشاه رسید و ساعت ۱۰/۵ و عده‌ای از دوستان که می‌خواستند به تهران بیایند دیدم در حال استراحت هستند شام را خوردم و الان ساعت ۱۱/۵ است که من هم می‌خواهم استراحت کنم تا فردا ساعت ۶ حرکت کنیم برای تهران.
جمعه ۱۳۶۰/۱/۲۱
صبح ساعت ۵ بعداز نماز از در پادگان آمدیم بیرون و ساعت ۷ صبح با اتوبوس به سمت تهران حرکت کردیم و ناهار را در آوج خوردیم و حدود ساعت ۳/۵ الی ۴ بعدازظهر به میدان آزادی رسیدیم که از همان جا سوار ماشین شدم به سمت میدان انقلاب و باز با همان ماشین به میدان امام حسین (ع) حرکت کردیم که در بین راه با راننده آشنا و دوست شدم که ایشان هم افسر پیاده در پادگان حمیدیه بود و روز بود که از جبهه آمده و در بین راه موضوع خود را گفتم و ایشان هم که نامش رهبر بود مرا آورد نزدیک منزل (اتوبان) که دیدم یک ماشین سفید که مال پدر یدالله طاهری یکی از همسایگان بود».

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار