گفت‌وگو با دکتر مرتضی محمودی

گمان می‌کردند آن شب کار نظام را یکسره می‌کنند

منافقین با نقشه ای که کشیده بودند، گمان می‌کردند آن شب کار نظام یکسره خواهد شد اما خداوند خواست برخی عزیزان مانند مقام معظم رهبری که روز قبل براثر سوء قصد به ایشان مجروح شده بودند و نیز برخی شخصیت ها مانند آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، شهید باهنر، عسگراولادی و موسوی اردبیلی در آن جلسه حاضر نباشند.
کد خبر: ۲۲۷۹۲
تاریخ انتشار: ۰۹ تير ۱۳۹۳ - ۱۸:۲۳ - 30June 2014

گمان می‌کردند آن شب کار نظام را یکسره می‌کنند

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ دکتر مرتضی محمودی از نمایندگان دور اول مجلس شورای اسلامی است که در فاجعه هفتم تیر به افتخار جانبازی نائل آمد. او در کارنامه اجرایی اش سابقه نمایندگی مردم قصرشیرین در مجلس شورای اسلامی، سفیر جمهوری اسلامی ایران در سیرالئون، معاون و استاد دانشگاه آزاد اسلامی و عضو هیأت امنای بنیاد فرهنگی هفتم تیر را دارد.

 

برای آشنایی خوانندگان خودتان را معرفی کنید.

در سال 1332 در روستایی از توابع شهرستان گیلان غرب در استان کرمانشاه متولد شدم. این روستا به دو نام کلاشک یا بلاشک خوانده میشد. کلاشک در زبان محلی به نام « ملاها» است. وجه تسمیه این روستا به نام ملاها به این جهت بود که از گذشته دور اهالی این روستا اهل علم و دین بودند. بیشتر آنها سواد خواندن و نوشتن داشتند. پدرو عموی من نقل میکردند که آن زمان در استان کرمانشاه افراد با سواد کم بودند. به همین علت استاندار کرمانشاه هر از گاهی اسب و سوار می فرستاد و پدر بزرگم را به مرکز استان می بردند تا نامه های رسیده به استانداری را مطالعه و پاسخ آنها را تهیه کند. حدود 17 سال پیش دولت آنجا سدی ساخت که براثر آن این روستا و همه زمین های کشاورزی اطراف آن به زیر آب رفت. پدرم کشاورزی میکرد و اهل دیانت و بسیار نزد مردم صاحب منزلت بود. او با همه سختی،ما را تشویق میکرد تا در پی کسب دانش باشیم و بهواسطه تلاشهای او همه فرزندان پسر خانواده توانستند تحصیلات تکمیلی خود را تا سطوح عالی دانشگاهی طی کنند. البته دختران خانواده به لحاظ بینش اجتماعی آن روز نمیتوانستند ادامه تحصیل بدهند، بنابراین خواهران من حدود شش کلاس سواد دارند. تحصیلات دوران ابتدایی را در همان زادگاهم گذراندم و به علت محرومیت هایی که وجود داشت ناگزیر شدم برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه قدیم به گیلان غرب که درآن زمان شاهآباد نام داشت سفر کنم. لیسانس خود را در رشته فلسفه از دانشکده الهیات دانشگاه تهران گرفتم و کارشناسی ارشد را نیز در رشته علوم سیاسی در دانشگاه سیرالئون طی کردم و هم اکنون مشغول تهیه پایان نامه دکترای علوم سیاسی از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

چطور وارد فعالیتهای سیاسی شدید؟

در دوران دبیرستان با یک روحانی اهل اصفهان به نام آقای امین آشنا شدم. ایشان من را با آثار شهید مطهری و دیگر نویسندگان اسلامی آشنا کرد. در کنار تحصیل در جلساتی که او برپا میکرد شرکت می جستم. در این جلسات بود که درکنار فراگیری احکام شرعی با تفکرات سیاسی و مبارزاتی اسلامی نیز آشنا شدم. در سال آخر متوسطه به کرمانشاه آمدم و پس از آن در سال 1343 به عنوان سرباز معلم پذیرفته شدم. از این تاریخ، تدریس در مدارس روستاهای منطقه را آغاز کردم. بعد از پایان دوران سربازی، به شهر ( کرند ) در نزدیکی های شاهآباد رفتم. براساس بینش مذهبی و سیاسی که داشتم، بطور مداوم دنبال این بودم تا با افرادی که با من هم عقیده هستند و اشتراکاتی داریم دور هم جمع شویم و هرگز درآن شرایط خفقان به عواقب آن نمیاندیشیدم. بعد از فوت آقای بروجردی،در سال 1343 مقلد حضرت امام خمینی (ره) شدم. از آن سال نظریات ایشان را درباره موضوعات مختلف دنبال میکردم. وقتی کتاب «ولایت فقیه» ایشان چاپ شد، آن را تهیه کردم و پس از مطالعه چند جلد دیگر نیز خریداری و در میان اهالی منطقه توزیع کردم. رژیم از انتشار کتاب « ولایت فقیه » سخت هراسان شده بود و آن را در دست هرکس که می دیدند بازداشت میکردند. اما من بدون هیچ ترسی آن را در میان دوستان و آشنایان که هنوز هم عده ای از آنان خوشبختانه در قید حیات هستند،توزیع میکردم. یکی از این افراد که کتاب ولایت فقیه را از من گرفته بود بعدها نقل کرد: « بعد از مطالعه کتاب، از ترس اینکه مبادا گرفتار شوم، آن را داخل نایلون پیچیدم و در داخل محوطه باغ خانه دفن کردم». خب شرایط آن زمان بهویژه در مناطق خیلی کوچک پلیسی و امنیتی بود و مردم ناگزیر بودند، برخی نکات را رعایت کنند. بعد از مدتی با وجود اینکه مدرک دیپلم داشتم برای تدریس در مقطع متوسط در شهرهای شاه آباد و قصرشیرین و گیلان غرب دعوت شدم. درآنجا به همراه برخی جوانان مذهبی، جلساتی را برپا میکردیم. در این جلسات ضمن آموزش احکام و قرآن به نوجوانان و جوانان علاقهمند، برخی مسائل سیاسی روز را نیز به آنان منتقل میکردیم. رژیم از فعالیتهای سیاسی جوانان بویژه اگر رنگ و بوی مذهبی داشت نگران بود و اگر کسی را دستگیر میکردند بسیار اذیت میشد. به خاطر دارم بعد از انقلاب سفید شاه یکی از همین جوانان عضو جلسه به نام پاشایی دستگیر و برای همیشه مفقود شد. در طول این سالها چند بار بازداشت شدم، اما هر بار با اخذ تعهد من را آزاد میکردند. در طول مدتی که در شاه آباد بودم،که بهتر است دیگر بگویم اسلام آباد، با یک روحانی به نام حجت الاسلام بهشتی آشنا شدم، او با محبوبیتی که داشت توانسته بود جوانان زیادی را جذب خود کند. با کمک ایشان در مسجدی به نام قمربنیهاشم (ع) کلاسهایی را برگزار میکردیم و جوانان از آن استقبال میکردند. یکبار در شب عاشورای حسینی پس از سخنرانی در مسجد قمر بنی هاشم، هنگام بازگشت به خانه توسط مأموران شهربانی که یکی از آنها محلی بود و بعدها فامیل هم شدیم، دستگیر شدم. دیری نگذشت که خبر دستگیری من در شهر پیچید و عده زیادی از مردم منطقه شامل جوانان، بازاریان و معتمدان محلی، مقابل شهربانی اجتماع کردند. آنها ناگزیر با گرفتن تعهد از من اجازه دادند که آزادم کنند اما من بلافاصله پس از خروج از بازداشتگاه شهربانی دوباره فعالیتهایم را از سرگرفتم. در اینجا خاطره جالبی را برای شما نقل میکنم که آن زمان خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد. هنگامی که در قصرشیرین بودم در یکی از دبیرستان های شبانه نیز تدریس میکردم. در کلاسهای شبانه، افراد بزرگسال و بیشتر کارمندان شرکت میکردند. حتی در میان آنان افرادی از ارتش نیز بودند که برخی از آنها در رکن 2 کار میکردند. در این کلاسها بدون هیچ توجهی به حضور نیروهای ارتش سعی میکردم در قبال مسائل اعتقادی آنها را با معارف اسلامی و اصول مبارزه و بویژه دیدگاههای امام خمینی آشنا کنم. برخی از شاگردان،که سن بالایی هم داشتند،از من خواستند جنبه احتیاط را رعایت کنم اما من هیچ واهمهای نداشتم.

درهمین ایام بود که فرد یا افرادی در چند نقطه شهر، شعار مرگ بر خاندان پهلوی را نوشته بودند. فردای آن روز شهربانی من را دستگیر و بازجویی سختی کرد. من که از همه جا بی اطلاع بودم قسم خوردم هیچ چیز نمیدانم. به آنها گفتم من در قصر شیرین هستم و چگونه میتوانم در اسلام آباد شعارنویسی کنم. بنابراین وقتی دیدند چیزی عایدشان نمیشود آزادم کردند. شب که آمدم در دبیرستان شبانه، در کلاس درس دیدم یکی از شاگردان که ارتشی هم بود دست خود را باند پیچی کرده است. از او سؤال کردم چه شده است؟ در پاسخ گفت: « دیشب دستم سوخته است». بی تفاوت از کنار موضوع گذشتم، چند روز گذشت اما این جوان همانطور دست خود را بسته بود. یک شب هنگام بازگشت به خانه با او همراه شدم و گفتم چرا باند دست خود را باز نمیکنی؟ معمولاً روی زخم سوخته را نمی بندند. او خوب اطراف را نگاه و باند دستش را باز کرد. دیدم دست راستش نسوخته اما رنگی است. به او گفتم موضوع از چه قرار است. او در پاسخ گفت:« من در کلاس براثر صحبت های شما به ظلم و ستم رژیم پهلوی پیبردم بنابراین شبانه به اسلام آباد رفتم و در چند نقطه شهر نوشتم «مرگ برخاندان پهلوی ». اقدام این جوان مرا بسیارتحت تأثیر قرار داد. به او گفتم خطر بزرگی را مرتکب شدی چرا که شما نظامی هستی و اگر دستگیر میشدی حتماًً اعدامت میکردند. اما او گفت: اصلاً برای من اهمیت ندارد.

چرا از تدریس درکلاس درس محروم شدید؟

در سال 1352 رژیم به بهانه اینکه در کلاس درس، مسائل سیاسی مطرح میکنم،مرا از رفتن به کلاس درس محروم کرد. آنها ادعا میکردند صحبت های شما موجب انحراف دانش آموزان میشود. بنابراین میرفتم فقط دفتر مدرسه می نشستم و سرماه حقوق میگرفتم. همین موضوع توجه ام را به ادامه تحصیل معطوف کرد. بنابراین با جدید فراوان خود را برای کنکور آماده کردم و پس از شرکت در آزمون، در دو دانشگاه اصفهان و تهران،در دو رشته ادبیات عرب و الهیات پذیرفته شدم. ازآنجایی که به اندیشه های شهید مطهری علاقه مند شده بودم. دومی را برگزیدم. در روز مصاحبه در دانشکده الهیأت دانشگاه تهران، مصاحبه کننده ها شهیدان مطهری و مفتح بودند. همین موضوع موجب شد آشنایی من با شهید مطهری که پیش از این سابقه آن به حسینیه ارشاد باز میگشت تقویت شد. من تحصیل خود را در رشته فلسفه آغاز کردم. در طول تحصیل در جلسات خصوصی شهیدان مطهری و مفتح نیز شرکت میکردم. درسال 1353 شهید مطهری من را فراخوانده و اجازه داد در کلاس درسی که در منزل ایشان واقع در خیابان دولت، چهار راه قنات برپا میشود، شرکت کنم و این برای من افتخار بزرگی بود. در این کلاس که بطور هفتگی برگزار میشد و تا لحظه شهادت هم ادامه داشت دانشجویانی مانند آقای حداد عادل حضور داشتند.

شهید مطهری در این کلاس چه مسائلی را مطرح میکردند؟

بیشتر درسها حول محور جهان بینی توحیدی بود که بعدها در قالب کتابی منتشر شد. بعد از آن شهید مفتح نیز از من دعوت کرد تا در کلاس درس ایشان نیز که در مسجد جاوید واقع در خیابان شریعتی تهران تشکیل میشد شرکت کنم.

در جلسات شهید مفتح چه موضوعاتی مطرح میشد؟

شهید مفتح ابتدا تفسیر قرآن را آموزش میدادند، در کنار آن نهج البلاغه را نیز تدریس میکردند. آقای توسلی عضو نهضت آزادی هم برای ما درس جامعهشناسی میگفت. استادی هم بهنام آقای دقونی ادبیات عرب را براساس متن نهج البلاغه آموزش می داد. درسال 54 و 55 هم در مسجد جلیلی در کلاس تفسیر حضرت آیتالله مهدوی کنی شرکت میکردم.

سابقه آشنایی شما با مقام معظم رهبری به چه تاریخی باز میگردد.

از سال 52 وقتی که به تهران آمدم و در جلسات مسجد جاوید شرکت میکردم، حضرت آیتالله خامنهای در آن ایام هفته ای دو شب در این مسجد سخنرانی میکردند. ایشان در آن سال همزمان با میلاد حضرت رسول اکرم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در مسجد جاوید دو شب سخنرانی بسیار ارزشمندی داشتند، که بعدها این سخنرانی به جزوه تبدیل شد. شب اول بعد از سخنرانی ایشان، ساواک و شهربانی به مسجد هجوم آوردند و عده ای از جوانان را دستگیر کردند. من آن شب توانستم از دست آنها بگریزم. شب دوم با فشار دانشجویان سخنرانی ایشان برگزار شد و مطلبی که معظم له بیان کردند،بسیار مفصل تر از شب قبل بود. ایشان در این جلسه پیرامون مسائل اقتصادی و مذهبی و مسئله امامت سخنان بسیار ارزشمندی را ایراد کردند که خیلی با استقبال مواجه شد. بعد از سخنرانی ایشان رژیم شاه مسجد جاوید را تعطیل کرد و دکتر مفتح نیز دستگیر و چند ماه زندانی شد. بعد از تعطیلی مسجد جاوید هر جایی که رهبر معظم انقلاب سخنرانی داشتند حاضر میشدم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم به همراه ایشان در مجلس شورای اسلامی بودیم درآنجا فرصت حاصل شد بیشتر از بیانات و اندیشه های گهربار ایشان بهره مند شدیم. ایشان وقتی به ریاست جمهوری انتخاب شدند من سفیر ایران در سیرالئون بودم. در مقطعی به تهران بازگشته بودم، خدمت ایشان شرفیاب شدم و خود را معرفی کردم. ایشان فرمودند: «شما فکر میکنید ما دچار ضعف حافظه شده ایم، آقای محمودی ما شما را می شناسیم.» بعد از پایان دور نخست مأموریتم در سیرالئون، هنگامی که در وزارت خارجه بودم،وزیر خارجه یکی از کشورها آمده بود و با ایشان ملاقات داشت. حضرت آیتالله خامنهای در آن جلسه فرمودند: « ما یکی از دوستان خود را به عنوان سفیر در کشور شما انتخاب کرده ایم». که اینها همگی بیانگر عنایت معظم له به امثال بنده است. بعد از تعطیلی مسجد جاوید خود ما نیز کلاسهایی را در خانه مان واقع در خیابان خزانه بخارایی تشکیل دادیم و شماری از جوانان مسجد و برخی دانش آموزان نیز در این کلاسها حاضر شدند.

یک هفته پس از پیروزی انقلاب اسلامی،حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد و با وجود اینکه مردم با مسئله تحزب چندان آشنا نبودند به این حزب گرایش پیدا کردند علت این استقبال چه بود؟

سؤال جالبی بود و میتوان با پاسخ به آن خیلی از مسائل انقلاب را به هم وصل کرد. انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره ) شکل گرفت و کسانی که اطراف ایشان بودند بیشتر روحانیونی بودند که حقیقتاً نقش تعیین کنندهای را در آگاه سازی مردم و پیروزی انقلاب داشتند. مانند رهبر معظم انقلاب اسلامی،حضرات آیات هاشمی رفسنجانی،بهشتی،باهنر و... علت گرایش مردم به حزب جمهوری اسلامی را نیز باید در وهله اول در همین موضوع جستوجو کرد. برای اینکه رهبری حزب با کسانی بود که سابقه درخشان مبارزاتی و انقلاب داشتند و برای استقرار نظام جمهوری اسلامی زحمات فراوانی کشیده بودند که در رأس آنها شهید بهشتی حضرت آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی،موسی اردبیلی، شهید باهنر قرار داشتند. این عزیزان افراد شاخص حزب بودند و به همین علت مردم به آن با دید مثبت نگریستند. دلیل دیگری که موجب استقبال مردم ازحزب شد، حمایت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران از چهره های شاخص این حزب و به تبعآن حزب جمهوری اسلامی بود. سومین عامل، ضعف برخی جریانها در اداره امور کشور و توانمندی حزب جمهوری اسلامی در ارائه برنامه پیشبرد امور بود. در ابتدای پیروزی انقلاب گروهک های مختلفی برای به چنگ در آوردن نظام دندان تیز کرده بودند. گروهک هایی مانند نهضت آزادی،جبهه ملی و... تصور میکردند نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران به علت نداشتن تشکیلات قوی و منسجم و نبود نیروهای خبره و آگاه جمهوری اسلامی ایران در اختیار آنهاست و بنابراین جریانهایی مانند نهضت آزادی و جبهه ملی که در رأس آنها بازرگان بود همه امور را در دست گرفتند. اما حزب جمهوری اسلامی به صحنه آمد و با وجود اینکه گفته میشد حزب به تخصص اهمیت نمیدهد،توانست نیروهای متخصص و متعهدی را به سرعت تربیت و تحویل جامعه دهد و در این خصوص می توان به پاسخ شهید بهشتی به ادعاهای حسن نزیه اشاره کرد. با روی کارآمدن حزب و ارائه توانمندی های آن رفته رفته، ضعف دولت موقت و نخست وزیر وقت نمایان و بحق بودن تشکیلات حزب جمهوری اسلامی برای تقویت نظام عیان گشت و همین موجب تمایل مردم به حزب جمهوری اسلامیشد.

چطور به حزب جمهوری اسلامی دعوت شدید؟

وقتی حزب جمهوری اسلامی تأسیس شد اعلام کرد که در کانون توحید عضوگیری میکند. با توجه به شناختی که از اعضای مؤسس آن داشتم برای عضویت اقدام کردم. در روز نام نویسی آیتالله هاشمی رفسنجانی حضور داشتند، پس از نام نویسی چندین نفر، ایشان سخنرانی مبسوطی درباره ضرورت شکل گیری حزب در کشور داشتند. ما در حزب بیشتر با آقایان میرمحمدی، هاشم رهبری، حسین شمسایی،علم الهدی و متولیان که اکنون عضو حزب تمدن اسلامی هستند فعالیت میکردیم و برنامه های خود را نیز با حضرت آیتالله خامنهای هماهنگ میکردیم. نخستین ابلاغ رسمی ما را حضرت آیتالله دری نجف آبادی صادر کرد و به عنوان مسئول هماهنگی امور شهرستان ها فعالیت خود را ادامه دادم. در بخش آموزش هم با دکتر اسدالله بادامچیان نماینده کنونی مردم تهران در مجلس هشتم همکاری داشتم. پس از آنکه مجلس اول شکل گرفت و ما نیز به مجلس راه پیدا کردیم، یک گروهی را درحزب تشکیل دادیم که به شعبه معروف شد و مسئولیت آن نیز به عهده ما بود. سپس در مجلس کانونی بهنام کانون حزب تشکیل و اداره آن نیز به عهده من واگذار شد.

فعالیت این کانون حول چه محورهایی بود؟

این کانون هفته ای یکبار و در روزهای سه شنبه تشکیل میشد و نمایندگان حزبی در آنجا به طرح مسائل مختلف میپرداختند عملکرد این کانون مانند فراکسیون های امروزی مجلس است.

غیر از حزب جمهوری اسلامی احزاب دیگری هم عضو این کانون بودند؟

خیر. البته افراد غیر حزبی مانند اعضای نهضت آزادی و سلامتیان که هوادار بنیصدر بودند درجلسات این کانون حاضر میشدند و ممنوعیتی درآن نبود. البته ناگفته نماند در مجلس اول چهره هایی مانند مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی نیز حضور داشتند اما از کانون و یا به عبارت دیگر فراکسیون برخوردار نبودند.

چرا با وجود اینکه برخی جریانهایی التقاطی و لیبرال بر سر راه حزب جمهوری اسلامی کارشکنی میکردند،این تشکل میثاق وحدت را منتشر میکند؟

حزب جمهوری اسلامی هیچگاه قصد ایجاد اختلاف در جامعه را نداشت و درصدد بود تا در جامعه اسلامی و در نظامی که به برکت اسلام شکل گرفته است وحدت واقعی ایجاد کند. اما بسیاری از این گروهکها در فعالیت خود صادقانه رفتار نمیکردند. آنها با اصل نظام و اعتقادات اسلامی مردم و در یک کلام با حکومت اسلامی موافق نبودند. آنها دنبال قدرت بودند و میخواستند نظام را بشکنند. بنابراین سر ناسازگاری با حزب را بنا نهادند حتی میثاق وحدت را نیز نپذیرفتند. آنها به خوبی میدانستند پذیرفتن میثاق وحدت به معنی ایجاد فرصت برای حزب می باشد و در نتیجه مردم بیشتری جذب اصول حزب که برخاسته از اسلام بود خواهند شد. بنابراین با شایعه پراکنی درصدد ترور شخصیتی چهره های بسیار ارزشمند حزب مانند شهید بهشتی برآمدند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی چه مسئولیتی به شما واگذار شد؟

اساس فعالیت ما در پیش از انقلاب اسلامی آموزش و پرورش بود و توانسته بودم ارتباط خوبی را با دانشآموزان و فرهنگیان که چندان دلخوشی از هم از رژیم پهلوی نداشتند ایجاد کنم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز این ارتباط قطع نشد و در ایامی که گروهکهای معاند مانند،منافقین و... تلاش میکردند با ایجاد فتنه در مدارس آشوب به پا کنند، من در مدارس حاضر میشدم و بویژه در مدارسی که در خیابان دوراهی قپان، مهرآباد جنوبی و دیگر مناطق جنوب شهر تهران قرار داشت،توطئه ها را با ایراد سخنرانی خنثی میکردم. بعد از یک مدتی با حکم وزارت آموزش و پرورش به اندیمشک منتقل و عهدهدار مسئولیت آموزش و پرورش این شهرستان شدم. آنجا نیز طی 8 ماهی که حضور داشتم با گروهکهای معاند درگیر بودم و اجازه نمیدادم توطئههای آنان به نتیجه برسد. در یکی از سخنرانیهایی که علیه گروهک منافقین داشتمآنان به من حمله کردند و دستم را شکستند. مردم با دیدن این صحنه به دفاع از من پرداختند و تک جانانه ای به آنان زدند. طی مدتی که در اندیمشک به سر میبردم ضمن اداره آموزش و پرورش،مسئولیت کمیته انقلاب اسلامی این شهرستان نیز به عهده من بود. پس از ورود به کمیته انقلاب اسلامی برخی افراد ناباب را که با ریاکاری وارد این نهاد مقدس شده بودند، پس از ارشاد و اینکه متوجه شدم آنها دست از برنامه های غلط خود برنمی دارند، از کار در کمیته برکنار کردم.

چطور شد به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کردید؟

هنگامی که در اندیمشک بودم بحث تشکیل نخستین دوره مجلس شورای اسلامی و انتخاب آن مطرح شد. درمجلس اول، شهرستان های اندیمشک و شوش یک حوزه انتخابیه به شمار میآمدند. بنابراین عده ای از معتمدان و جوانان حزب اللهی منطقه خواستند که نمایندگی آنان را در مجلس بپذیرم. اما در پاسخ آنان گفتم علاقه مند هستم افراد بومی از این حوزه نام نویسی کنند و با وجود اصرارآنان درخواست شان را نپذیرفتم. به دعوت برخی همشهری ها از منطقه قصرشیرین، گیلانغرب و سرپل ذهاب کاندیدای انتخابات شدم. ازاین حوزه انتخابیه چند شخص دیگر از جمله آیتالله انواری و فردی بهنام خاکسار که از اعضای سازمان منافقین خلق بود نام نویسی کرده بودند. پس از برگزاری انتخابات بنده و آقای خاکسار بالا آمدیم و به مرحله دوم راه یافتیم و حضرت آیتالله انواری و دیگر داوطلبان از عرصه رقابت بازماندند. بنده و خاکسار برای ورود به مجلس باید 51 درصد آرا را به دست می آوردیم. درمرحله دوم آرا شماری از افرادی که در مرحله اول به خاکسار رأی داده بودند به سوی ما متمایل شد و توانستم به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کنم.

در انتخابات آیا شما نامزد حزب جمهوری اسلامی بودید؟

خیر. با وجود اینکه عضو حزب جمهوری اسلامی بودم، اما حزب تشخیص داده بود که از آیتالله نمازی حمایت کند. بنابراین بدون هیچگونه رنجشی از حزب به عنوان کاندیدای مستقل وارد رقابت انتخاباتی شدم و بعد از پیروزی باز فعالیتهای حزبی خود را با قوت بیشتر ادامه دادم.

شما در مجلس دوم هم نامزد انتخابات شدید؟

خیر، در پایان مجلس اول شمار زیادی از مردم و معتمدان منطقه و نیز اندیمشک دوباره از ما خواستند کاندیدای این حوزه انتخابیه شوم اما نپذیرفتم. در دوره دوم حجت الاسلام رسول منتجبنیا از اعضای مجمع روحانیون مبارز، از حوزه انتخابیه اندیمشک و شوش نامنویسی کرده بود. وی پس از اینکه اطلاع حاصل کرد که من قصد ورود به عرصه رقابت انتخاباتی ندارم به نزد ما آمد و گفت: در صورت امکان از وی حمایت کنم و اظهار داشت محبوبیت شما منجر میشود تا موقعیت اش بهتر شود. رقیب آقای منتجب نیا روحانی خوشنامی به نام آقای صفایی بود. وی برخلاف آقای منتجب نیا بومی اندیمشک بود. اما نامه من به جوانان منطقه اندیمشک موجب شد تا منتجب نیا رأی بیاورد و آقای صفایی هم از ما گله کرد.

جنگ تحمیلی یکی از چالش های اساسی نظام بود،حزب جمهوری اسلامی در مدت فعالیتش چه نقشی در دفاع مقدس داشت؟

جنگ تحمیلی رژیم بعثی صدام علیه ایران 31 شهریور 1359 حدود سه ماه پس از تشکیل نخستین مجلس شورای اسلامی آغاز شد. رژیم صدام قبل از اینکه جنگ را بطور رسمی آغاز کند، به پاسگاه های مرزی ما در استان های کرمانشاه و خوزستان و... حمله میکرد. هواپیماهای صدام به حریم هوایی کشور تجاوز و با تهیه فیلم و عکس خود را برای تهاجمی گسترده آماده میکردند. من در آن زمان نماینده مردم قصر شیرین در خانه ملت بودم. به همین دلیل از نزدیک در جریان اخبار جنگ قرار داشتم. مزدوران بعثی، هر از گاهی با تجاوز به مناطق مرزی استان کرمانشاه عده را به شهادت می رساندند. به خاطر دارم در یکی از روزها که برای سرکشی به مسائل حوزه انتخابیه قصر شیرین سفر کرده بودم، مشاهده کردیم توپخانه رژیم بعثی صدام با شلیک گلوله مردم بی دفاع قصر شیرین را به شهادت می رساند. آنها حتی چند بار نیز با حمله به پاسگاه مرزی و تصرفآنها چند تن از سربازان مرزی ما را به شهادت رساندند. یک بار در قصر شیرین بودم، که خمپاره از بالای سر ما عبور کرد و به یک فروشگاه نانوایی اصابت کرد که در اثر آن چند نفر شهید و زخمیشدند. هدف صدام از حمله به مناطق شهری و غیر نظامی این بود که مردم ناچار شوند شهرها را تخلیه کنند و در نتیجه امکان مقاومت در این مناطق از بین برود تا آنها بتوانند بعد با یک حمله بزرگ به اهدافشان دست پیدا کنند. نکتهای که لازم است بیان کنم این است که جنگ کاملاً در شرایط نابرابر بر ما تحمیل شد. امکانات نیروهای مسلح ما بسیار پایین بود و علاوه برآن بنیصدر در آن مقطع به عنوان رئیسجمهور اجازه نمی داد نیروهای جان برکف ارتش و سپاه از آن تجهیزات اندک نیز استفاده کنند. بنیصدر در آغاز جنگ تحمیلی معتقد بود که ما باید به روش اشکانیان با رژیم صدام روبهرو شویم. در تاریخ آمده است که سلسله اشکانیان، در صورت مواجهه با تجاوز دشمن این فرصت را به آنها میدادند تا وارد شهر بشوند، آنگاه با محاصره و حمله بهآنان، دشمن را شکست میدادند. بنابراین میتوان اینگونه دریافت که اشکانیان معتقد بودند که باید زمین داد تا زمان گرفت. حال در شرایط کنونی و تعدد و تنوع اسلحه و مهمات بنیصدر معتقد بود که باید از این روش استفاده کرد و تحت هیچ شرایطی حاضر نبود از روشهای کلاسیک و غیره استفاده کند. و به همین دلیل است که می بینیم رژیم صدام توانست در همان روزهای نخست جنگ، مناطق قابل توجهی از کشورمان را به تصرف خود در بیاورد. در حالی که اگر بنیصدر این اجازه را می داد که نیروهای مسلح و نیروهای مردمی به دفاع از کشورمان بپردازند،قطعاً ما این همه خسارت نمی دیدیم. روزهای نخست جنگ تحمیلی عشایر غیور قصر شیرین نزد من آمدند و از اینکه جان،مال و ناموس خود را در خطر میدیدند سخت نگران و عصبانی بودند. آنها گفتند آقای محمودی شما به ما حداقل تجهیزات را بدهید ما از جان و مال خود دفاع میکنیم. ما این موضوع را به حضرت آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی رفسنجانی گزارش کردیم. با مساعدت آنها قرار شد در حد امکان اسلحه در اختیار ما و نماینده مردم ایلام که وضعیتی مشابه ما داشتند قرار داده شود. اما بنیصدر با آن بینش و دشمنی که با حزب جمهوری اسلامی داشت، چون من عضو این حزب بودم مانع از آن شد که اسلحه و مهمات به قصر شیرین منتقل شود و اسلحه فقط به ایلام رفت. بر اثر این کارشکنی ها تنش میان من و بنیصدر بالا گرفت. یک روز در ساختمان ریاست جمهوری با بنیصدر مواجه شدم و از این اقدام او و ملاحظات سیاسی اش به شدت انتقاد کردم. بحث میان من و او بالا گرفت. در آن لحظه مرحوم شهید چمران به نزد ما آمد و من را به گوشه ای کشید و گفت: « جوان این بابا رئیسجمهور است، حواس خودت را جمع کن.» در پاسخ این شهید سرافراز گفتم: گمان نمیکنم به او بیاحترامیکرده باشم، من از اینکه می بینم مرز با خطر مواجه شده و قصر شیرین درمعرض سقوط است، ناراحت هستم. در این شرایط حزب هم امکانات خود را که از نوع تبلیغی بود، صرف آماده سازی جوان های متدین برای دفاع از میهن و کیان ایران اسلامیکرده بود. ما هم به عنوان یک خدمتگزار با روحیه تشکیلاتی، همه توان خود را بکار گرفتیم من به طور مداوم اصرار میکردم حال که آقای بنیصدر اجازه نمی دهید اسلحه در اختیار مردم منطقه و نیروهای نظامی قرار بگیرد، حداقل مناطق مرزی را مین گذاری کنید تا بدینوسیله مانع از پیشروی نیروهای بعث و خودروهای زرهی آنان شویم. سرانجام با وجود اینکه امکان رویارویی با دشمن بعثی وجود داشت اما بر اثر خیانتهای بین صدر قصرشیرین و بعد از آن سرپل ذهاب سقوط کرد. دشمن بعثی وارد گیلان غرب نیز شد اما دیری نگذشت با پایمردی دلیران ارتش و سپاه و ایستادگی مردم مناطق جنگ زده، قصر شیرین و سرپل ذهاب آزاد شد و دشمن مجبور شد بر اثر مقاومت مردم کوچه و بازار گیلانغرب، که یک مجاهدت وصف ناپذیر از خود به یادگار گذاشتند عقب نشینی کند. بنابراین میتوان گفت: نقش حزب جمهوری اسلامی در مسئله دفاع مقدس بیشتر تبلیغی و پشتیبانی به لحاظ جمع آوری نیازهای اولیه و... بود.

هنگامی که شما نماینده مجلس بودید، نامهای را به حضرت امام خمینی تهیه کرده بودید، لطفاً بگویید موضوع این نامه چه بود؟

سوء تدبیر و خیانت های بنیصدر موجب شده بود تا وضع جبههها و مقاومت بسیار سخت شود. رزمندگان هر روز دچار خسارت میشدند. فرماندهی کل قوا که در آن مقطع بنیصدر بود نسبت به جبههها خیلی بی مهری میکرد. مردم مناطق جنگ زده و رزمندگان بسیار از بنیصدر گله میکردند. بنابراین من به عنوان یکی از فرزندان امام امت، نامهای را به محضر ایشان تقدیم کردم. در این نامه با برشمردن برخی خیانت ها و بیتدبیریهای بنیصدر از امام خمینی درخواست کردم، وی را از کار ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا برکنار کند. بطور اتفاقی تهیه این نامه مصادف شد با رأی انقلابی مجلس شورای اسلامی مبنی بر عدم کفایت سیاسی رئیسجمهوری و در جراید و اخبار صدا و سیما نیز انعکاس پیدا کرد. فردای آن روز حضرت امام، بنیصدر را از این مسئولیت برکنار و دوستان تصور کردند نامه من در تصمیم بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران تأثیر داشته است.

حزب در مسئله انتخابات چگونه ظاهر شد؟

من معتقدم که حزب جمهوری اسلامی بیشترین نقش را در انتخابات و در شکل گیری عرصه نمایش ملی و تبلیغ مردم برای حضور در انتخابات داشت. حزب جمهوری اسلامی تنها حزبی بود که مردم را با موازین انتخابات آشنا کرد و با ارائه آگاهی به مردم بهویژه نسل جوان از آنها خواست که نسبت به سرنوشت خود بیتفاوت نباشند. به همین دلیل در همه انتخابات نقش بی بدیلی را ایفا میکرد. در انتخابات مجلس شورای اسلامی و حتی خبرگان قانون اساسی حزب جمهوری اسلامی نقش مهمی داشت. هنگامی که انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی برگزار شد من در اندیمشک به سر می بردم. شاهد بودم که حزب توانست یک وحدت و انسجام عالی برقرار کند و افراد شاخص را برای این که اهمیت انتخابات و خبرگان قانون اساسی را تفهیم کند بسیج کرد. در این انتخابات بیش از 95 درصد نامزدهای مورد حمایت حزب جمهوری اسلامی انتخاب شدند. در انتخابات مجلس شورای اسلامی، حزب در قصر شیرین آیتالله نمازی را کاندیدا کرد. و من که بومی منطقه بودم به صورت مستقل داوطلب شدم. مردم درباره علت معرفی آقای نمازی از من سؤال میکردند و من در پاسخ میگفتم: ما هر دو عضو حزب جمهوری اسلامی هستیم، اما از آنجا که سیاست حزب معرفی یک کاندیدا برای هر یک از حوزه هاست،بنابراین من به تصمیم حزب احترام میگذارم. بعد ا

نظر شما
پربیننده ها