گفت‌وگو با علی موسی رضا

می خواستند در بیمارستان ترورم کنند

وقتی در بیمارستان شفا یحیائیان برای جراحی روی پا بستری بودم، اعضای انجمن اسلامی بیمارستان به من خبر دادند که گروهک منافقین به شدت در بیمارستان فعال شده‌اند و هر آینه احتماًل دارد دست به اقدام شیطانی بزنند. به همین دلیل چند ساعت پس از جراحی روی من اعضای انجمن اسلامی شبانه برق ساختمان بیمارستان را برای چند لحظه قطع کردند و...
کد خبر: ۲۲۷۹۷
تاریخ انتشار: ۰۹ تير ۱۳۹۳ - ۱۹:۱۰ - 30June 2014

می خواستند در بیمارستان ترورم کنند

علی موسی رضا در سال 1323 هجری شمسی در تهران و در نزدیکی مسجد لرزاده در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. پدرش از خادمان هیأت های مذهبی بود و فرزندانش را با عشق به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بزرگ کرد. در عنفوان جوانی با مرحوم شیخ رضا سراج از وعاظ معروف تهران آشنا و همین سرمنشأ فعالیت اجتماعی و سیاسی او شد. در سال 1342 هجری شمسی پس از اخذ مدرک تحصیلی دیپلم به عنوان سپاه دانش به یکی از روستاهای محروم شهرستان نیشابور اعزام شد و در سال بعد با قبولی در آزمون رشته خدمات اجتماعی « مدرسه عالی خدمات » توانست به دانشگاه راه پیدا کند. او در این زمینه میگوید: « با شرکت در کنکور دانشگاه موفق به قبولی در چند رشته از جمله دندانپزشکی شدم. اما به علت مشکلات مالی نتوانستم در این رشته ادامه تحصیل دهم. بنابراین رشته خدمات اجتماعی را که تحصیل آن رایگان بود برگزیدم و این سرآغاز فعالیتهای عمده ما در زمینه های مختلف شد.» موسی الرضا پس از پیروزی انقلاب مسئول شورای ارزشیابی و پیگیری شورای انقلاب، معاون سازمان بهزیستی، معاون برنامه ریزی و خدمات وزارت کشور، معاون وزارت کار و امور اجتماعی، مدیر عامل بیمه ایران و مدیر عامل بیمه سینا بوده است.

 

از چه تاریخی با نهضت عاشورایی امام خمینی (ره) آشنا شدید؟

قبل از سال 1342 هجری شمسی هنگامی که حدود 15 سال سن داشتم، در مدرسه ناصر خسرو در خیابان امین الدوله که امروز ایران نام دارد مشغول تحصیل بودم. یک روز پدرم از من خواست تا همراهش به قم سفر کنم. پس از رسیدن به قم به بیت حضرت امام خمینی رفتیم. وقتی به محضر ایشان شرفیاب شدیم، دو زانو کنار پدرم نشسته بودم. پدرم پس از گفتوگو با ایشان، سهم امام را تقدیم کرد. خوب به خاطر دارم که مرحوم امام، شیخ احمد را که کارگزارشان بودند صدا زدند و فرمودند: « یکی از آن اطلاعیه ها را بیاورید و به این آقا ( اشاره به من ) بدهید». و از اینجا بود که من با قیام ایشان آشنا شدم. اطلاعیه را با جان و دل گرفتم و مدت ها در میان همکلاسیهای خود چرخاندم. بعد از آن با مرحوم شیخ رضا سراج از وعاظ صریح اللهجه تهران آشنا شدم که او نیز در تربیت روحیه مبارزاتی من نقش مؤثر داشت. به گونهای که دوستان انقلابی مان در خلال گفتوگوها میگفتند: «تو مرید شیخ رضای سراج هستی و به همین علت میتوانی این طور صحبت بکنی.» بعد در حسینیه ارشاد در کلاسهای درس شهید استاد مرتضی مطهری و مرحوم شریعتی شرکت میکردم که این کلاس ها نیز به نوبه خود موجب تحول عظیمی در وجود من شد. سال 1352 انجمن اسلامی مددکاران را بنا نهادیم و در این مرحله با شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی آشنا شدیم. ایشان هر ماه مبلغی را در اختیار ما میگذاشتند و ما نیز با تهیه غذا و لباس آنها را میان مددجویان توزیع میکردیم. با وجود این فعالیت سیاسی من بطور منسجم از سال 1348 ( ه.ش) و همزمان با دوران دانشجویی آغاز شد.

همکاری شما پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با شهید بهشتی حول همین محور بود؟

بله،ما در قالب فعالیتهای امدادی با شهید بهشتی همکاری میکردیم تا انقلاب پیروز شد و من پس از مدتی به محل کارم در وزارت بهداری بازگشتم. مدتی بعد شهید بهشتی که در شورای انقلاب بود نامهای را صادر کرد که براساس آن من به همراه کاروان سازمان حج و اوقاف به زیارت خانه خدا مشرف شدم. در این مرحله نیز مسئولیت امداد حج نیز بر عهده من بود. دراینجا بود که با شهید آیتالله محلاتی و حضرت آیتالله (محی الدین) انواری آشنا شدم.

شهرت شما به نام موسی رضا علت خاصی دارد؟

علت خاصی مانند انتساب به سلسله جلیله سادات ندارد. منتهی جد ما یکی از روحانیون و مراجع خوشنام منطقه سبزوار به نام موسی رضا و مشهور به میرزای بزرگ بود. ایشان در دوره رضاخانی به نجف اشرف مهاجرت کرد. خاطره زیبایی از پدربزرگم برای شما نقل میکنم و فکر میکنم خلی جالب باشد. جد ما در نجف اشرف به رحمت خدا رفت. در آن زمان رضا خان هنوز مبارزه علنی خود علیه مظاهر اسلامی را آشکار نکرده بود. به حساب رضاخان مراسم ختمی را برای وی در مسجد شاه تهران برگزار می کنند. پدر بزرگوارم از این موضوع مطلع میشود و درصدد شرکت در آن مجلس برمیآید. وقتی به مسجد میرود از ورود او به داخل جلوگیری میکنند و علت آن نیز فقط هیبت روستایی پدر بزرگم بوده است.

در زمان پیروزی انقلاب اسلامی و ورود امام راحل به میهن اسلامی مشغول چه کاری بودید؟

در آن تاریخ اینجانب مسئول خدمات اجتماعی منطقه 7 بهداری تهران بودم که در عین حال در کمیته امداد رسانی به مجروحین و خانواده شهدای حوادث انقلاب زیر نظر حضرت آیتالله دکتر بهشتی فعالیت داشتم.

حزب جمهوری اسلامی چگونه تشکیل شد؟

پس از سقوط رژیم پهلوی و در راستای تصمیمات سیاسی و حتی رفتارهای مدنی عملاًً به اثبات رسید که گروه ها و تشکیلات شبه احزاب در جلب نظرات مردم موفق تر عمل مینمایند. به همین علت سران انقلاب اسلامی پس از رایزنی و استمزاج از حضرت امام خمینی(ره ) مصمم به تشکیل حزب جمهوری اسلامیشدند و این حزب به سرعت گسترش یافت و می بینیم که نقش بسزایی را در انتخابات همان زمان ایفا نمود.

نقش امام در پیدایش احزاب و به ویژه حزب جمهوری اسلامی را بیان بفرمایید؟

تمایل حضرت امام خمینی (ره) و بعضی مجوزات خاصی که ایشان به آیتالله دکتر بهشتی عنایت فرموده بودند و همچنین تمایل ایشان به تشکیل حزب به محوریت دکتر بهشتی موجب تشکیل حزب جمهوری اسلامیشد.

چگونه و توسط چه کسی به حزب جمهوری اسلامی دعوت شدید؟

دوستانی مانند حسن اجارهدار من را به عضویت در حزب تشویق کردند. در ابتدای ورود به حزب در گروه گزینش جنوب در تهران مستقر و مشغول به انجام وظیفه شدم و سپس مسئولیت اینجانب در حزب جمهوری اسلامی به عنوان عضو حوزه مستقر در سازمان بهزیستی کشور بود.

روند تشکیل جلسات حزب چگونه بود؟

روند تشکیل جلسات خوب و در ابتدای فعالیت بسیار جدی و تکاملی بود ولی پس از واقعه هفتم تیر این روند متوقف شد.

چند ساعت از وقتتان در حزب سپری میشد؟

روزهای جمعه بیش از 4 ساعت و بطور رسمی روزانه دو ساعت از وقت من در حزب سپری میشد.

علت دشمنی و جبهه گیری گروههایی مانند نهضت آزادی، لیبرال ها و سازمان مجاهدین خلق در برابر حزب جمهوری اسلامی چه بود؟

علت دشمنی گروه های خاص از قبیل نهضت آزادی و سازمان مجاهدین،ریشه در اختلاف شدید اعتقادی داشت و عملاًً جنبه ایدئولوژیکی را ایجاد کرده بود. بدین معنی که حزب جمهوری اسلامی چه در اساسنامه و چه در مرامنامه و رفتارهای حزبی، به ارزشهای اصیل اسلام تقید داشت و شعار سیاست ما عین دیانت ما است را عمیقاً انتخاب و باور نموده بود، در حالیکه گروه های التقاطی و لیبرال، یا لیبرال مذهبی، سیاست و دیانت را از هم جدا دانسته و جنبه اعتقادی آنها به دین اسلام شبیه اعتقاد رایج در کلیسا است.

نکته ای که باید به آن اشاره کنم این است که جریان التقاط قبل از تشکیل حزب جمهوری اسلامی نیز با شهید بهشتی مخالف بود. آنها حتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی قصد داشتند آقای بهشتی را ترور کنند.

اولویت های حزب جمهوری اسلامی چه بود؟

اولین اولویت حزب جمهوری اسلامی، همان گونه که از روح اساسنامه و مرامنامه حزب مستفاد میشود،پیشبرد اهداف مقدس شریعت اسلام بود و پس از آن بقا و اعتلای انقلاب اسلامی و عواملی که موجبات اعتلای انقلاب را فراهم کرده بود مورد نظر قرار میگرفتند. به عنوان مثال اگر هماهنگی بین قوا یکی از اولویت های بارز به شمار می رفت به دلیل اعتلای انقلاب و پیشبرد اهداف مقدس اسلام مورد تأکید قرار میگرفت.

شورای ارزیابی و پیگیری شورای انقلاب چگونه تشکیل شد؟

در سفر حج که بودیم رادیو ایران ساعت 24 خبر مهمی را مبنی بر استعفای دولت موقف منتشر کرد. شنیدن این خبر با توجه به شناختی که از دولت موقت پیدا کرده بودیم در عین مهم بودن چندان هم غیرمنتظره نبود. به هرحال پس از چند روز از اعلام این خبر،موسم حج پایان یافت و ما به تهران بازگشتیم. آقای ابوالفضل اجارهدار به سراغ من آمد و گفت: از سوی شهید بهشتی حکمی مبنی بر تشکیل شورای ارزیابی و پیگیری شورای انقلاب دریافت کرده است و از من خواست به عضویت این شورا در آیم. بالافاصله شورا تشکیل شد. مأموریت اصلی این شورا انجام وظایف نخست وزیری و هماهنگی میان وزارتخانه ها و پیگیری امور مردم بود. این شورا تا زمان انتخاب نخستین رئیسجمهوری کشور زیر نظر آیتالله بهشتی اداره میشد. بعد از آن،شورا زیر نظر رئیسجمهور که حالا رئیس شورای انقلاب نیز شده بود درآمد. با انتخاب بنیصدر آقای اجارهدار مسئولیت شورا را واگذار کرد و من سرپرست آن شدم. به دفتر رئیسجمهور رفتم، دیدم شرایط با قبل خیلی تفاوت کرده است و دیگر نمی توان کار کرد. بهعنوان مثال عرض کنم اعضا و سرکردگان سازمان تروریستی مجاهدین خلق خیلی راحت به نهاد ریاست جمهوری رفت و آمد داشتند و ما دیگر نمیتوانستیم مانند گذشته فعالیت کنیم. در مقابل کارکنان دفتر رئیسجمهوری نیز این حس را نسبت به ما داشتند. خوب به خاطر دارم اوایل انقلاب ما در گفتمان خود حضرت امام را با کلمه « آقا» یاد میکردیم اما کارکنان دفتر رئیسجمهوری برای مقابله با ما کلمه « آقا » را برای بنیصدر بکار می بردند. یک روز بنیصدر خائن سرزده به ساختمان شورا که در محل وزارت دادگستری کنونی مستقر بود آمد،عصبانیت از چهره او هویدا بود. به سراغ بخش فرهنگی شورا رفت و با یکی از اعضای آن به نام حسین تبریزی که بعدها از روزنامه نگاران انقلاب و متعهد شد به مباحثه و بعد مشاجره لفظی پرداخت و در نهایت اوقات تلخی گفت: چه بخش فرهنگی بی فرهنگی. بعد از آن من نامهای را به بنیصدر نوشتم و در آخر گفتم اگر وضعیت به این شکل باشد، دیگر وجود شورا ضرورتی ندارد که بلافاصله ایشان نیز پذیرفت و رای انحلال شورا را ابلاغ کرد.

شخصیت شهید بهشتی را چگونه توصیف می کنید؟

شخصیت شهید بهشتی آن قدر قوام یافته و اثر بخش بود که جمله ای از زبان رقیب سیاسی او آقای مهندسی بازرگانی نخست وزیر دولت موقت می تواند سایه ای از شخصیت ایشان را ترسیم کند. بازرگان در یک سخنرانی اعتراف کرده بود که در جای جای کشور سایه سنگین دکتر بهشتی بر مردم افتاده است. به هرحال در اوقاتی که در خدمتشان بودم شخصیت این بزرگوار را چنین دریافتم که بارقه هایی از شخصیت عظیم علوی و حسینی در ایشان مشهود و متبلور بود. چرا که در عین شهامت و شجاعت،مهربان و دلسوز، نکته سنج و منظم و برنامه ریز بود. او مدیر و مدبر و متفکر، عالم و عادل و متبحر و مانند اجداد بزرگوارش همیشه جان برکف در مقابل خدای خود تسلیم بود. این شخصیت را کمتر کسی مانند حضرت امام خمینی ( ره ) وحضرت آیتالله العظمی خامنهای و آیتالله هاشمی رفسنجانی شناخته بودند.

شخصیت شهدای هفتم تیر را چگونه توصیف می کنید؟

شهدای هفتم تیر کم و بیش تحت تأثیر شخصیت بارز آیتالله بهشتی تربیت و فعال شده بودند. تا آنجائیکه این حقیر شناخت دارد همگی از خانواده ای متدین و انقلابی و در واقع، همه از فرزندان با استعداد و تحصیلکرده انقلابی و از طبقه متوسط و پائین جامعه انقلابی ما برخاسته بودند. همه آنها از سرچشمه فیاض علوی و حسینی و از بستر جویبار بهشتی سیراب شده بودند. هریک به نوبه خود در موضعی که انجام تکلیف میکردند بدون چشمداشت و بهره های مادی از حداکثر توان خود بهره میگرفتند و با فداکاری کشور را اداره میکردند. در این باره میترسم نام احدی از شهدا را ببرم که نتوانم حقوق جمعی آنها را ادا کرده باشم. آنقدر باید گفت که انفجار آن شب حزب عجیب نبود و انتظار آن میرفت و شرایط روز ایجاب میکرد تا این اتفاق بوقوع بپیوندد. آنچه که عجیب بود حضور این شخصیت های والا در آن جلسه بود.

حزب چه برنامه هایی را برای جذب جوانان داشت؟

جامعه آن روز ایران تحت تأثیر شخصیت الهی حضرت امام خمینی و پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی قرار گرفته بود و جوانان در راه تقرب به حق متحول شده بودند. طبیعتاً تحزب و تشکل حزبی آن روز یعنی حزب جمهوری اسلامی،همخوانی و همنوایی بسیار زیاد با جوانان روز خود داشت و اینجانب به عنوان یک عضو در هیأت گزینش برای پذیرش اعضای جدید شهادت می دهم که جوانان با عشق و علاقه و بدون چشمداشت و انتظار مادی به حزب جمهوری نیز این اقبال بی شائبه را بی پاسخ نگذاشت و آنها را در حوزههای مختلف و در سطح کشور متشکل نمود بطوریکه همه رابطین و اعضای شواری حوزه ها را جوانان تشکیل میدادند. نشریه عروه الوثقی را جوانی بهنام شهید حسن اجارهدار اداره میکرد. بهتر است بگوییم همه برنامه های حزب باب میل جوانان بود.

شهید بهشتی برای انتقال مفاهیم و ارزشها و رسیدن به اهداف حزب از چه شیوه هایی استفاده میکرد؟

آیتالله دکتر بهشتی (ره ) برای انتقال مفاهیم و ارزشها و رسیدن به اهداف حزب از شیوه های زیر استفاده میکرد:

1- در حد مقدور و فرصت، با تشکیل کلاس به صورت هفتگی و با سخنرانی های مختلف با بیان شیوا که در جان و دل شنونده اثر داشت مفاهیم مورد نظر را در سطوح مختلف و با حدود معلومات شنوندگان تطبیق می داد و با بهکارگیری مثال و نمونه های عملی، آنها را در ذهن افراد جایگزین میکرد.

2- شیوه دیگر استفاده از قلم روان ایشان بود. خیلی از مفاهیم، مانند مالکیت اسلامی بدین ترتیب در سطوح حزب نشر یافت.

3- شیوه پسندیده و شاید کم نظیر ایشان، انتقال مفاهیم متناسب با رفتار و کردار و اعمال ایشان بود. به عنوان مثال: ایشان مظهر نظم و ترتیب بود. جلسات را در رأس ساعت مقرر شروع میکرد و پایان می داد. قرارهای ملاقات ایشان بطور کامل منظم و طبق زمان انجام میشد و تبعیت این امر در رفتار همه اعضای حزب مشهود بود. نماز را اول وقت اقامه میکرد و نشان میداد که اعضا باید نماز را در اول وقت بخوانند. لباسهایش بسیار تمیز و مرتب بود که اعضا با دیدن هیأت مرتب ظاهر ایشان را در مییافتند که باید خود را منظم و مرتب نمایند. زبان ایشان آرام،مطمئن و مهربان بود بطوری که شنونده را دلالت بر پیروزی از این سبک مینمود و نگاهش دور و عمیق بود. آنطور که مخاطب را به تفکر و تعمق فرو میبرد. صبرش زیاد و فراوان بود بطوریکه کاسه آن هرگز لبریز نشد در این خصوص مخاطبین گاهی به ستوه میآمدند و به ایشان اعتراض میکردند. آنگاه ایشان با کمک آن لسان متین آنها را به راه مستقیم الهی دلالت میکرد. نقش پدری ایشان در منزل همچنین سمت همسری ایشان در خانه الگو و نمونه بود و به هر حال در یک کلمه میتوان گفت که تمام ابعاد وجودی ایشان مبنای پیام الهی و ارزشهای خدایی او بود.

در برگزاری انتخابات دور اول مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری،حزب چه نقشی داشت؟

نقش حزب در برگزاری انتخابات دوره اول مجلس شورای اسلامی، نقش بی بدیل بود چرا که در ابتدای پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی همه سازمانهای رسمی و بیشتر سازمانهای غیر رسمی زمان رژیم منحوس پهلوی متلاشی شده بودندو هیچ نهاد یا تشکل دیگری جایگزین نشده بود. بنابراین افکار و اندیشه مردم از قفس طاغوت آزاد و در زیر سایه شعارهای اسلامی و انقلاب پرواز میکرد. در این زمان گروهک های سیاسی به ویژه آنهایی که به نوعی تظاهر در اعتقادات اسلامی را با خود داشتند،فرصت بی نظیری برای صید افکار و اندیشه های آزاد مردم و بویژه شخصیت های جوان، به دست آورده بودند و این خطر بیش از هر زمان در اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی به چشم میخورد. چرا که به هر حال هر تشکل میتواند بر افکار و اندیشه های آزاد ولی پراکنده، ماهیت وجود خود را تحمیل و تعداد زیادی را جذب و تعداد بیشتری را جهت دهی کند. حزب جمهوری اسلامی توانست در مقابل تشکل های لیبرالیستی و التقاطی و گروه های چپ، با ماهیتی اسلامی و متناسب با شعارهای انقلاب و اسلامی این تشکل را بوجود آورد به همین لحاظ با محوریت شخصیت های روحانی از جمله شهید بزرگوار آیتالله دکتر بهشتی خیلی زود پایگاه خود را برجسته نمود. و توانست مجلس اول را به گونهای تشکیل دهد که همسو و همراه با منویات حضرت امام و انقلاب باشد. اما در انتخابات ریاست جمهوری گروه های لیبرال در یک اتحاد نامقدس هماهنگ شده و یکصدا کاندیدای مورد نظر خود را تبلیغ نمود تا اینکه موفق شدند فرد مورد نظر را به عنوان اولین رئیسجمهور به انقلاب اسلامی تحمیل نمایند. آسیب های ناشی از این انتخاب نامیمون سرگذشت فضاحت بار آن،مقوله ای طولانی است که از حوصله این مقال بیرون است به وقت خود می توان به آن پرداخت.

نگاه و تعامل امام با حزب جمهوری اسلامی چگونه بود؟

تا آنجا که به خاطر دارم اعضای برجسته شورای مرکزی حزب از جمله آیتالله شهید بهشتی، حضرت آیتالله العظمی خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی و حجت الاسلام و المسلمین باهنر، بدون اخذ نظر حضرت امام برای حزب اقدامی انجام نمی داند همچنین بخاطر دارم که در اساسنامه حزب این مفهوم گنجانده شده بود که اگر حزب از مسیر انقلاب و ایمان که مورد قبول امام بود خارج شود حزب منحل و اموال آن به ولی فقیه منتقل شود.

تاکنون درباره چگونگی نفوذ جریان نفاق به درون حزب با هدف ضربه زدن اندیشیده اید؟

در گزینش اعضای حزب سخت گیری کامل داشتیم. این طور نبود که حزب تشنه عضو جدید باشد. اینجانب به عنوان یکی از اعضای گزینش دفتر تهران شاهد رعایت همه نکات گزینشی بودم. پرسشنامه دقیق و جامعی تهیه شده بود که افراد به هنگام ارائه درخواست عضویت آن را تکمیل میکردند. ما برای تحقیق به محل سکونت و کار آنها می رفتیم. با این وجود جریان نفاق که تشخیص آن بسیار مشکل است،با هدف تخریب و ضربه زدن وارد حزب شده بود و محمد رضا کلاهی که یکی از این افراد بود توانست وارد حزب شود و آنگاه آن جنایت هولناک را رقم بزند.

محمد رضا کلاهی چگونه وارد حزب شد؟

درباره کیفیت آن اطلاع دقیقی ندارم و تصورم براین است که قبل از معمول شدن مراحل گزینش وی جذب شده بود. کلاهی توانست با فعالیتهای تصنعی خستگی ناپذیر و تلاش های ظاهری و ریاکارانه نظر مسئولان حزب را جلب کند و به اندازه ای پیش رفته بود که کارگردانی جلسات هفتگی مسئولان سه قوه حزب را مانند دعوت، دستور جلسه،پذیرایی و... را برعهده بگیرد. این آفت ( جریان نفاق ) در اوایل انقلاب در برخی دستگاه های رخنه کرده بود و یک تهدید جدی علیه مردم و انقلاب به شمار میآمد. به خاطر دارم کلاهی ملعون مقابل درب ورودی جلسات می ایستاد و اگر کسی کارت دعوت نداشت با جدیت که آن هم از روی نفاق بود مانع از ورود افراد به جلسات میشد.

در شب حادثه چگونه به حزب دعوت شدید؟

طبق معمول با دعوت هفتگی و به صورت رسمی به جلسه دعوت شدیم. کلاهی همانطور که گفتم همیشه مقابل درب ورودی سالن میایستاد و اگر کسی دعوتنامه نداشت از ورود به جلسه جلوگیری میکرد. اما در شب فاجعه از روی محبتی که داشت همه را وادار میکرد تا در جلسه حاضر شوند. بعد از اینکه جلسه شروع شده بود طبق گفته برادران انتظامات، کلاهی به بهانه خریدن بستنی برای شرکت کنندگان در نشست، ساختمان حزب را ترک میکند. کلاهی به هنگام خروج از ساختمان به اندازه ای مضطرب بوده است که کنترل خود را از دست میدهد و 3 مرتبه به زمین می خورد. روز هفتم تیر ما در سازمان بهزیستی واقع در خیابان پارک شهر تهران جلسه انجمن اسلامی مددکاران را که پیش از انقلاب تأسیس شده بود داشتیم. بعد همه اعضای جلسه به اتفاق به محل حزب آمدیم. شب عجیبی بود هرچند ما به هر آینه منتظر وقوع فتنه ای بودیم. اما در آن لحظه این مسئله به ذهن ما متصور نبود. آن شب ساختمان حزب خیلی شلوغ بود. یک کلاس توجیهی تشکیل شده بود و آیتالله هاشمی رفسنجانی مشغول پاسخگویی به سؤالات بودند و برای نخستین بار در پشت بام حزب، نگهبان گذاشته بودند. حسن اجارهدار سردبیر روزنامه عروه الوثقی رفته بود روی یکی از خودرو ها و داشت از لابه لای شاخه درختان رشته های چراغ را عبور می داد و به او گفتم حسن آقا ماشین خراب میشود گفت: حاج آقا امشب خیلی حساس است از این حرف ها گذشته است و افزود: باید مراقب بود.

نشست شب واقعه درباره چه موضوعی بود؟

در شب واقعه جلسه حزب درباره وظایف وزارت بازرگانی و چگونگی ذخیره سازی کالاهای اساسی و توزیع کالا و مقابله با تورم بود. به همین علت سرپرست وزارت بازرگانی با همه معاونان این وزارتخانه در جلسه حضور داشتند. بنابراین اگر در شناسنامه کاری شهدای فاجعه دقت کنیم به وضوح متوجه میشویم که بیشترین شهدا و جانبازان حادثه از وزارت بازرگانی بودند. آقای حسین کاظم پور اردبیلی که در آن زمان سرپرست وزارت بازرگانی بود به همراه معاونان خود در جایگاه حاضر شد و تصمیم داشتند بحث خود را شروع کنند. در این هنگام دکتر بهشتی با صدایی رسا و آرام گفت: چنانچه اعضای جلسه مصلحت بدانند به جهت ضرورت موضوع انتخابات ریاست جمهوری، پیشنهاد میکنم این بحث را جایگزین دستور جلسه نماییم. پس از گرفتن رأی، اکثریت افراد به تغییر موضوع نشست را رای دادند. بنابراین آقای بهشتی در جایگاه قرار گرفت و سخن را این چنین آغاز کرد: « ضرورت دارد تا در زمان حیات پربرکت حضرت امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، رئیسجمهور در کسوت روحانی انتخاب شود تا این سنت حسنه و این مفهوم که روحانی میتواند رئیسجمهور باشد قوام یابد.» بعد گفت: «من خودم به علت اینکه با رئیسجمهور قبلی مقابله داشتهام نمیخواهم با رفتن او کاندیدا شوم. بنابراین باید بین شخصیت ها، روحانی قابل و ارزشمند انتخاب و حمایت صورت گیرد.

لحظه انفجار را توضیح دهید.

هنوز بیست دقیقه از آغاز سخنان دکتر بهشتی نگذشته بود و همه اعضاء جلسه محو بیانات جذاب و کارساز ایشان بودندکه ناگهان نور زرد رنگی در سالن پیچید و سپس تاریکی محض همه جا را فرا گرفت و پس از آن لحظاتی سکوت و آنگاه مناجات و ناله دوستان جانباز و آنهایی که نیمه جانی داشتند بلند شد. زمانی زیادی را درآن فضای تاریک و غم آلود به سر بردم تا کم کم صداها خاموش شد و گرمایی طافت فرسا فضای محدود زیر آوار را پر نمود. همه بدنم خیس عرق و آغشته به خون شهدا بود تا اینکه روزنه ای کوچک پدیدار شد و امدادرسانان متوجه زنده بودن من شدند و پس از تلاش زیاد خود را به من رساندند و با احتیاط پیکر نیمه جان مرا از زیر آوار خارج ساختند. بی اغراق عرض میکنم که پس از خروج از زیر آوار دچار لرزشی شدید شدم. و درآن حال از ناجیان به التماس سؤال کردم حضرت آیتالله بهشتی چه شد و آنها به اینجانب دلداری دادند و گفتند وجود ایشان سالم است و من به این مژده دلخوش شدم. پس از نجات از این مرحله در حالی که استخوانهایم شکسته بود و صدمات جدی دیده بودم مرا به یکی از بیمارستان ها منتقل کردند. متاسفانه در آن بیمارستان افرادی نفوذی در کسوت کادر پزشکی بیمارستان حضور داشتند که برخوردهای بسیار ناگواری با من نمودند. درآن حال احساس کردم در جایی آمده ام که خطرش از انفجار حزب و بروز صدمات دیگر بیشتر است به عنوان مثال سرمی که به اینجانب وصل شده بود موجب تورم و کبودی عضله دستم شد که وقتی به پرستار تذکر دادم با تمسخر و رفتاری مایوس کننده با من برخورد کرد. در این افکار و اندیشه بودم که دوستی از همفکران انقلابی به صورت اتفاقی مرا دید و گفت: « کاری داری که انجام دهم». به او گفتم اگر می توانی مرا از این بیمارستان منتقل نما و او پس از تلاش و مشاجره زیاد مرا به بیمارستان شهید مصطفی خمینی، که آرامش و امنیتی در آن بود منتقل کرد.

آخرین جمله ای که از شهید بهشتی در سالن حزب به خاطر دارید چیست؟

ایشان گفتند: « من نمیخواهم با تقابلی که با رئیسجمهور قبل داشتم، در این دوره نامزد رئیسجمهور شوم..»

گروهک تروریستی منافقین بعد از فاجعه هفتم تیر تا حدودی تلاش میکند از این خیانت خود را مبری کند و به عبارت دیگر سکوت میکند علت آن چه بود؟

علت آن آگاهی بود که مردم بهواسطه برکت خون شهدای هفتم تیر بدست آوردند. منافقین با تحلیل هایی که داشتند تصور میکردند بعد از انفجار حزب مردم به سراغ آنها خواهند رفت. مجلس از اعتبار ساقط و دولت ناکارآمد خواهد شد، اما هوشیاری مردم و حضور آنان در صحنه و تشکیل مجلس و جلسات دولت،منافقین را به عجز کشاند و آنان ناگزیر شدند ابتدا سکوت کنند اما به برکت خون شهدا، پرده از خیانت و نقاب روی چهرهشان برداشته شد.

آیا منافقین بعد از فاجعه هفتم تیر دست از جنایت برداشتند؟

خیر. آنها حتی درصدد بودند جانبازان فاجعه هفتم تیر را نیز ترور کنند و به عنوان مثال یکسال بعد از هفتم تیر سال 1360 وقتی در بیمارستان شفا یحیائیان برای جراحی روی پا بستری بودم، اعضای انجمن اسلامی بیمارستان به من خبر دادند که گروهک منافقین به شدت در بیمارستان فعال شدهاند و هر آینه احتماًل دارد دست به اقدام شیطانی بزنند. به همین دلیل چند ساعت پس از جراحی روی من اعضای انجمن اسلامی شبانه برق ساختمان بیمارستان را برای چند لحظه قطع کردند و من با کمک برخی دوستان با حال نامساعد بیمارستان را ترک کردم. در راه متوجه شدیم یک موتور سوار در حال تعقیب ماست و ما ناگزیر با رعایت نکات ایمنی، توانستیم مسیر خود را تغییر و آن عنصر خود فروخته را از ادامه تعقیب ناکام نماییم.

به چه علت فعالیت حزب جمهوری اسلامی بعد از فاجعه هفتم تیر متوقف شد؟

فکر میکنم در آن شرایط دیگر نیازی به فعالیت یک تشکیلات منسجم با ویژگی حزب جمهوری اسلامی نبود و ضرورت تأسیس دیگر احساس نمیشد چرا که سازمانهای دولتی و حکومتی منسجم بودند، شرارت ضد انقلاب کاهش یافته بود و معاندین نظام از سوی ملت طرد شده بودند.

نظر شما
پربیننده ها