گفت‌وگو با ایرج صفاتی دزفولی

نفوذی منافقین کارت ورود اعضا را چک می کرد!

هنگام ورود به سالن،‌کلاهی مشغول کنترل کارت اعضا بود وقتی کارت را به او دادم نگاهی به کارت انداخت و گفت: شما را کمتر دیده ام که به جلسه بیایی؟
کد خبر: ۲۲۶۸۰
تاریخ انتشار: ۰۸ تير ۱۳۹۳ - ۱۶:۵۵ - 29June 2014

نفوذی منافقین کارت ورود اعضا را چک می کرد!

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ ایرج صفاتی دزفولی نخستین نماینده مردم آبادان در مجلس شورای اسلامی و یکی دیگر از جانبازان فاجعه تروریستی هفتم تیر، سال 1318 در شهر آبادان متولد شد. در کارنامه اجرایی صفاتی دزفولی ریاست دیوان محاسبات نیز دیده میشود.

 

آقای صفاتی دزفولی از دوران کودکی و نوجوانی تان برایمان بگویید؟

پنجم اسفند سال 1318 هجری شمسی در شهر آبادان متولد شدم. تحصیلات ابتدایی را در دبستان 15 خرداد ( مهرگان ) آبادان که در کنار اروند رود واقع است به پایان رساندم. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان های ابن سینا و فرخی به پایان رساندم. درمهرماه سال 1338 ( ه.ش) به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و در سال 1350 در دانشکده علوم دانشگاه جندی شاپور در رشته ریاضی پذیرفته شدم و از آن تاریخ به تدریس در دبیرستان های اهواز نیز مشغول شدم. کلاس دوم ابتدایی بودم که مکبر «مسجد نو» آبادان شدم. در آن زمان مرحوم آیتالله قائمی در آن مسجد نماز می خواند و من از همان دوران در کلاسهای اخلاق و عقیدتی ایشان شرکت کردم.

مسجد نو، ظاهراً مبدأ تحولات اجتماعی و سیاسی آن دوران در آبادان بوده است و آیا شما فعالیت سیاسی خودتان را آنجا شروع کردید؟

مسجد نو در آن دوران حساس و قبل از ملی شدن صنعت نفت کانون فعالیت گروه های سیاسی و مذهبی بویژه فدائیان اسلام بود. در این مسجد بود که با اعضا و برنامه های فدائیان اسلام و افکار آنها آشنا شدم.

در واقع می توان گفت نقطه آغازین فعالیتهای سیاسی من پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از مسجد نو که اکنون به مسجد قائم مشهور است آغاز شد. در دوران جوانی خیلی سریع تحت تأثیر فعالیتهای گروه فدائیان اسلام قرار گرفتم و توجه آنان نیز به من جلب شد. در این مسجد با شهید مظفر ذوالقدر که در سال 1334 ه.ش به همراه شهید حجت الاسلام و المسلمین نواب صفوی و دیگر یارانش که بدست جلادان رژیم پهلوی به شهادت رسید،آشنا شدم. من با شهید ذوالقدر به مدت 3 ماه به عنوان شاگرد در یک کارگاه خیاطی کار کردیم. مسجد نو، کانون فعالیتهای مذهبی بود. هر سال در ایام ماه های محرم،صفر و رمضان، روحانیونی مانند: حضرت آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله خزعلی، آیتالله سبحانی تبریزی، آیتالله فلسفی، حجت الاسلام و المسلمین شجونی از قم برای تبلیغ به آبادان میآمدند و در مسجد نو به ارشاد مردم میپرداختند. سالهای بعد شهید آیتالله دکتر مفتح و شهید آیتالله دکتر بهشتی، مرحوم شریعتی و مرحوم فخرالدین حجازی نیز برای تبلیغ به آبادان و این مسجد آمدند و از همین جا بود که من با آقای دکتر بهشتی آشنا شدم.

علت دستگیری شما پیش از پیروزی انقلاب اسلامی چه بود؟

در ششم بهمن ماه سال 1355 هجری شمسی، برادرم مهندس غلامحسین صفاتی دزفولی از بنیانگذاران گروه منصورون پس از پنج سال مبارزه با رژیم منحوس پهلوی، در یک درگیری مسلحانه در شهر اصفهان به شهادت رسید. روز بعد از آن ساواک آبادان به سراغم آمد و من را به جرم فعالیتهای ضد رژیم دستگیر و به تهران منتقل نمود. پس از تحمل 39 روز شکنجه در کمیته مشترک به زندان قصر منتقل شدم. من درخواست تجدید نظر کردم اما بدون دادگاه، رژیم پهلوی مرا به 3 سال زندان محکوم کرد. پس از صدور حکم به زندان قزل الحصار کرج منتقل شدم اما دیری نپایید و در پنجم آبان سال 1357 به دنبال قیام مردم مسلمان ایران به همراه یکهزار و 121 نفر از زندانیان سیاسی آزاد شدم.

پس از آزادی به چه کاری مشغول شدید؟

در کنار فعالیتهای روزانه،به مبارزات خود علیه رژیم پهلوی با هدایت روحانیت ادامه دادم. در بیشتر تظاهرات مردم تهران و سایر شهرها شرکت میکردم تا اینکه فجر بر سرزمین طاغوت زده ایران تابیدن گرفت و مردم از ظلم و ستم دستگاه خودکامه پهلوی رها شدند.

چطور به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمدید؟

پیش از انقلاب با شهید بهشتی آشنا شده بودم. با پیروزی انقلاب تأسیس حزب جمهوری اسلامی به عضویت این تشکل فراگیر در آمدم و در دفتر حزب در آبادان مشغول فعالیت شدم.

چطور شد کاندیدای نمایندگی مجلس شورای اسلامیشدید؟

با اعلام زمان برگزاری اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، حزب جمهوری اسلامی به طور گسترده وارد فعالیت انتخاباتی شد و در بیشتر شهرها کاندیدای خود را معرفی کرد. حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر فلاحیان به من پیشنهاد داد تا از حوزه انتخابیه آبادان به عنوان کاندیدای حزب نامنویسی کنم. و پس از این پیشنهاد با توجه به شناختی که مردم از ما داشتند در 24 اسفند سال 58 به عنوان نماینده مردم آبادان به مجلس شورای اسلامی راه یافتم.

روزنامه های سال 59 از اعتصاب غذای شما در مجلس نوشتند علت آن چه بود؟

کشور درحال جنگ بود، مردم بویژه در مناطق جنگی در شرایط سختی به سر می بردند جوانان غیور کشورمان در خط مقدم جبهه با کمترین تجهیزات دفاعی در برابر دشمن ایستادگی میکردند. در جبههها ایثار، از خودگذشتگی و یکدلی بود اما در تهران نفاق و تفرقه با محوریت بنیصدر و گروهک منافقین روز به روز ابعاد گسترده تری پیدا میکرد. بنیصدر هرچند وقت یکبار با برگزاری میتینگ، به طرح مسائل اختلاف برانگیز می پرداخت. این مسائل روح مردم را آزار می داد و ما نیز از اینکه می دیدیم بنیصدر روحیه و تفکر دفاع از میهن ندارد خیلی ناراحت بودیم. در کنار همه این مسائل، عدم تکمیل کابینه به موضوع چالش برانگیزی تبدیل شد. کمتر روزی بود که نماینده ای از پشت تریبون مجلس نسبت به این موضوع اعتراض نکند. سال 59 داشت به روزهای پایانی نزدیک میشد. به من ابلاغ شد که روز چهارشنبه ششم اسفند در صحن علنی مجلس نطق پیش از دستور دارم. من که از موضوع تکمیل نبودن کابینه بسیار ناراحت بودم و آن را به صلاح مملکت نمی دانستم، فکری به ذهنم خطور کرد و تصمیم گرفتم پس از ایراد نطق که به طور زنده از شبکه معارف پخش میشد، اعتراضم را علنی نمایم. تصمیم گرفتم 3 روز اعتصاب غذا کنم. برای حل مشکل شرعی مسئله و اینکه بعدها با اعتراض مواجه نشوم از آیتالله صانعی سؤال کردم «اگر کسی برای احقاق حقوق عمومی به 3 روز اعتصاب غذای محدود دست بزند از نظر شرعی چه صورتی دارد؟ ایشان در پاسخ گفت: اشکالی ندارد.» نکته ای که باید اینجا به آن اشاره کنم این است که پیش از این نیز 3 مرتبه در دوران پهلوی و در زندان دست به اعتصاب غذا زده و هر بار به ترتیب پانزده روز، یک هفته و سه روز دست از غذا کشیده بودم. سرانجام ششم بهمن فرا رسید و پس از نطق طوفانی، در پایان اعلام کردم به علت عدم تکمیل کابینه یعنی نداشتن وزرای امور اقتصادی و دارایی، بازرگانی و امور خارجه از این لحظه سه روز اعتصاب غذا میکنم. روز اول نیت روزه نداشتم اما از روز دوم اعتصاب غذا را به روزه عبادی تبدیل کردم.

اعتصاب غذای شما آیا بازتاب و نتیجهای هم داشت؟

بله. این اعتصاب غذا در داخل و حتی خارج از کشور نیز به طور گسترده منعکس شد و در داخل کشور موجب تحریک طرفداران نظام شد. مردم در قالب دستجات مختلف با حمل پلاکارد و تراکت و سردادن شعارهای انقلابی، با تجمع مقابل در شمالی ساختمان مجلس شورای اسلامی از خدمتگزار خود حمایت میکردند. در روز دوم آیتالله هاشمی رفسنجانی که ریاست مجلس شورای اسلامی را برعهده داشت به اتاق من آمد و از سر رأفت و مهربانی پیشنهاد کرد «شیر و عسل میل کنید و به اعتصاب غذا پایان دهید». اما من نپذیرفتم. گروه های مختلف رادیویی و تلویزیونی و مطبوعات در این 3 روز چندین گزارش و خبر تهیه و در اخبار سراسری رادیو و تلویزیون نیز پخش شد. حتی به خاطر دارم دو روز بعد از اعتصاب غذای من «بابی ساندز» نماینده ایرلند در پارلمان انگلیس دست به اعتصاب غذای نامحدود زد که منجر به مرگ او شد. سرانجام با فراگیر شدن موضوع اعتصاب غذای ما، بنیصدر که تا آن روز بطور مداوم با وزرای پیشنهادی نخست وزیر وقت آقای رجایی- فقط به جرم حزباللهی بودن - مخالفت کرد با انتصاب دکتر نمازی به عنوان وزیر امور اقتصادی و دارایی و حسین کاظم پور اردبیلی به عنوان وزیر بازرگانی موافقت کرد.

در خصوص وزیر امور خارجه نیز مجلس مصوبه ای را گذراند که در صورت استنکاف رئیسجمهور از معرفی وزیر، نخستوزیری میتواند رأساً وزیر را انتخاب و به مجلس معرفی کند. و شهید رجایی سرانجام با استفاده از این قانون میرحسین موسوی را به عنوان وزیر امور خارجه به مجلس معرفی کرد و او نیز تا عزل بنیصدر در این مسئولیت خدمت کرد.

غائله 14 اسفند سال 59 چرا رخ داد؟

چهارده اسفند همزمان با سالروز مرگ مصدق، بنیصدر با حمایت منافقین، میتینگی را در دانشگاه تهران برگزار و طی 3 ساعت سخنرانی طولانی مخالفین خود را به تلاش برای تضعیف جایگاه ریاست جمهوری متهم کرد. در نتیجه بین حاضران یعنی هواداران بنیصدر و منافقین از یک سو و مردم وفادار به انقلاب از سوی دیگر بودند درگیری شدیدی رخ داد. در آن روز جوانانی که صورت آنها محاسن داشت و اورکت پوشیده بودند،به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. منافقین در حضور بنیصدر، به حزب جمهوری اسلامی و شهید آیتالله بهشتی توهین کردند. و در مقابل مردم انقلابی این شعار را سر دادند: « سپهسالار پینوشه، ایران شیلی نمیشه.» دقیقاً از این تاریخ دشمنی بنیصدر و تضاد او با آرمانهای امام و انقلاب و حمایت او از گروهک منافقین و همراهی آنان با بنیصدر آشکارتر شد و در نتیجه منجر به سقوط و فرار بنیصدر از کشور شد.

علت عزل بنیصدر از مقام ریاست جمهوری چه بود؟

کارشکنی بنیصدر در مقابل آرمانهای انقلاب در اواخر سال 59 به اوج خود رسید. او با هر ترفندی مردم را علیه نظام تحریک میکرد، ضمنا می خواست بر موضوع جنگ سرپوش بگذارد. او یکشنبه 17 خرداد به مناسبت افتتاح دفتر همکاریهای مردمی با رئیسجمهور در میان هواداران خود در همدان به توقیف روزنامه انقلاب اسلامی اعتراض کرد و مردم را به مقابله با نظام فرا خواند. فردای آن روز تهران و برخی شهرستانها نیز صحنه درگیری میان هواداران بنیصدر و مخالفان او بود سرانجام در پی تشنج آفرینی های بنیصدر سیام خرداد سال 60 طرح بررسی عدم کفایت سیاسی بنیصدر در مجلس تصویب شد و فردای آن روز امام خمینی بنیصدر را از مقام ریاست جمهوری عزل کرد. در پی این رخداد انقلابی، بنیصدر در خانههای تیمی منافقین پنهان شد. آنها با توطئه چینی علیه نظام، تلاش کردند با ترور شخصیتهای برجسته نظام و حذف مدیران کارآمد، کشور را در اداره امور با مشکل مواجه کنند. بنابراین ابتدا در ششم تیر سال 60 رهبر معظم انقلاب اسلامی را که در آن تاریخ نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بودند درمسجد ابوذر تهران مجروح کردند و یک روز بعد، حادثه تروریستی هفتم تیر را به بار آوردند.

در شب حادثه چگونه به حزب دعوت شدید؟

تقریبا از بهمن سال 1359 جلسه هماهنگی قوای سه گانه کشور با ابتکار شهید بهشتی در ساختمان حزب جمهوری اسلامی برگزار میشد. روز یکشنبه هفتم تیر سال 1360 از آبادان به من تلفن زدند که شمار زیادی از رزمندگان بر اثر آتش پرحجم دشمن مجروح شدهاند و نیاز مبرم به پزشک دارند. فرصت را مغتنم شمردم،زیرا بهترین مکانی که میتوانستم آقای دکتر منافی وزیر بهداری را ملاقات و مشکلات را به او بازگو کنم همین جلسه هماهنگی حزب جمهوری اسلامی بود. خانه ما، در نزدیکی سرچشمه تهران و در خیابان ایران قرار داشت. پس از اقامه نماز مغرب و عشاء برای رفتن به جلسه با قرآن استخاره کردم که اتفاقاً خوب آمد. هنگام رفتن به قتلگاه سرچشمه تهران 2 بار تصادف کردم. پس از رسیدن به ساختمان حزب ابتدا با شهید دکتر عباس پور وزیر نیرو،شهید عینی و شهید محسن آقا زمانی که از کارمندان مجلس بودند مواجه و مشغول احوالپرسی با آنان شدم. هنگام ورود به سالن،کلاهی مشغول کنترل کارت اعضا بود وقتی کارت را به او دادم نگاهی به کارت انداخت و گفت: شما را کمتر دیده ام که به جلسه بیایی؟ البته راست میگفت،چون من علاقه فراوانی به جبههها داشتم و کمتر به جلسات حزب میآمدم.

از شب حادثه بگویید و اینکه چطور فاجعه رخ داد؟

هنگام ورود به سالن دکتر شیبانی را ملاقات کردم. ایشان به رسم موجود آن زمان که در آبادان به هریک از دوستان برخورد میکرد و از باب روحیه دادن میگفت: « البصره لنا» با مشاهده من تبسم کرد و گفت: « البصره لنا». وارد سالن شدم در ردیف سوم نشستم. در سمت راست من شهید ایرج شهسواری معاون وزیر آموزش و پرورش و شهید شرافت نماینده مردم شوشتر نشسته بودند. در ردیف جلوتر و در وسط سالن شهید محمد منتظری نماینده مردم نجف آباد در مجلس و سمت چپ وی نیز شهید عبدالکریمی نماینده مردم لاهیجان نشسته بودند. 10 دقیقه به ساعت 21 باقی مانده بود، خودم را به یکی از دوستان رساندم و گفتم: اکنون که بنیصدر برکنار شده است ضرورت دارد به مسئله جنگ توجه بیشتری شود. دقایقی بعد شهید رحمانی استکی دبیر جلسات حزب پس از قرائت قرآن کریم توسط شهید حجت الاسلام حسین سعادتی، کاظم پوراردبیلی وزیر بازرگانی و شهید بهشتی را به جایگاه دعوت کرد تا بحث خود را درباره تورم آغاز کنند. موضوع جلسه با پیشنهاد دوستان به مسئله انتخابات ریاست جمهوری تغییر کرد.

حدود ساعت 21 و 10 دقیقه بود که ناگهان فضای سالن تاریک شد و نور زرد رنگی به آسمان برخاست و فضا تاریک شد. در آن تاریکی احساس کردم در هوا معلق هستم و مانند کسی که از ارتفاع به درون آب سقوط کرده است با مشکلاتی مواجه شدم. بعد از دقایقی صدای برخی مجروحان را میشنیدم اما به تدریج صدای جانبازانی که در زیرآوار مانده بودند کمتر شد. پس از آنکه به خودم آمدم این حس به من دست داد که منافقین این فاجعه را به بار آورده اند. فشار وحشتناکی بر بدنم وارد میشد و احساس میکردم بدنم خیس عرق شده است درصورتی که این خون بود. صدای تکبیر از اطراف به گوش می رسید و این موضوع را ثابت میکرد که در دقایق اولیه حادثه افراد زیادی شهید و مجروح شدهاند.

آخرین خاطره شما از شهید شهسواری چیست؟

شب فاجعه شهید ایرج شهسواری در سمت راست من نشسته بود وقتی انفجار رخ داد او برای دقایقی زنده بود و به شدت پایش را تکان می داد. به طوری که درد شدیدی به مچ پای راست من وارد میشد. به او گفتم برادر پاهایت را تکان نده که موجب زخمیشدن پای من شده است و به شدت به درد بدنم افزوده می شود. بدون آنکه جوابی بدهد بعد از مدتی پای او بیحرکت ماند. گویا وی در حال جان دادن بود که پایش به پای بنده برخورد میکرد و هنوز آثار جان دادن شهید شهسواری روی پای راست من باقی مانده است.

چطور از زیر آوار بیرون آمدید؟

بر اثر شدت انفجار مچاله شده بودم و شکم من به زانوهایم چسبیده بود و تیر آهن عقب سالن و سقف بتونی فشار شدیدی بر پشت ستون فقراتم وارد میکرد اما بی هوش نشده بودم صدای برخی عزیزان همچون شهید محمد منتظری را میشنیدم. امدادگران آمدند و با استفاده از مته برقی شروع به شکافتن آوارهای پرحجم و بتنی کردند. در این هنگام صدای تهلیل و تکبیر یکی از جانبازان را میشنیدم از او پرسیدم شما چه کسی هستید وی در پاسخ گفت: باغانی هستم او را شناختم نماینده مردم سبزوار در مجلس شورای اسلامی بود. ساعت حدود 1 بامداد بود ناگهان جریان هوا را احساس کردم. دستان خود را حرکت دادم تا به این وسیله زنده بودن خود را به امدادگران اطلاع بدهم. کار برداشت آوارها خیلی سخت بود و به همین علت حدود ساعت 3 و 30 دقیقه بامداد از زیرآوار بیرون کشیده شدم. بر اثر این فاجعه، بدنم به خونریزی افتاده بود و چشمهایم جایی را نمیدید. لب پائین من حدود 3 سانتیمتر شکاف برداشته و 5 مهره کمرم و 2 دندانم شکسته بود.

چه کسانی در بیمارستان به ملاقات شما آمدند؟

دقیق به خاطر ندارم اما خوب یادم هست که مردم و مسئولان به طور مداوم از ما عیادت میکردند. حدود 3 روز بعد از فاجعه بود که آقای رجایی در بیمارستان طرفه به ملاقات ما آمد. با ایشان از سال 56 در زندان قصر آشنا بودم و دریک بند زندگی کرده بودیم. شهید بزرگوار رجایی به محض اینکه مرا دید غافلگیرانه دست مرا بوسید و شرمنده ام ساخت. در آن حالت از ایشان تقاضا کردم روی قبور شهدا و یا محل حادثه یادمان ساخته شود اما نمی دانستم حدود دو ماه بعد او نیز در ساختمان نخست وزیری بر اثر کینه دشمنان ملت و دین خدا به شهادت خواهد رسید.

چرا دشمن حادثه هفتم تیر را بوجودآورد؟

ببینید،شهدای هفتم تیر بازوان سترگ و پیروان مخلص امام در نهادهای قانونگذاری، قضایی و اجرایی کشور بودند که مانند کوه بر طوفان تهمتها، لبخندی میزدند و مردانه پایداری میکردند. آنان جمع یکدل و یکرنگی بودند که با برنامهای هماهنگ و منسجم کوشیدند تا راه نفوذ عناصر ناصالح خدا را به دستگاههای مختلف سد کنند اگرچه در اوج غربت و مظلومیت بودند اما سرسخت و مقاوم و عاشقانه برای اعتلای نظام و کشور جانفشانی میکردند.

شهید بهشتی چه ویژگی هایی داشت؟

در میان شهدای قتلگاه سرچشمه تهران، چهره روشن و مصمم بهشتی درخشش دیگری داشت. او شاگرد مبارز امام و بازوی مقتدر ایشان بود. او به عنوان چهره مقاوم و نماد بارز معتقدان به اسلام فقاهت و ولایت فقیه آماج فتنههای شوم امپریالیسم و صهیونیسم و مزدوران آنها قرار گرفته بود. شهید بهشتی به سرپنجه تدبیر و صلابت و اندیشه و اخلاص و تقوی در برابر انواع تهمتها مقاومت میکرد و پیروان خط امام را انسجام میداد. شهید بهشتی مظهر صداقت، صراحت، شجاعت و خدمت خالصانه بود. او با قدرت و بینش و احاطه و توانمندی خاص خویش توانست به یاری دیگر دلباختگان حریم ولایت در مجلس خبرگان قانون اساسی، اسلام را به رشته قانون بکشاند. شهید بهشتی برای اسلام ازآبروی خود میگذشت. دکتر بهشتی فقیهی تیزبین و روشن ضمیر و آگاه به زمان بود. بارزترین ویژگی او، قدرت، تسلط و توانمندیاش برای تحقق احکام اسلام در جامعه بود.

چرا نوک حملات دشمنان معطوف به شهید بهشتی بود؟

ایشان مسئولیت و هدایت قوه قضائیه را در سخت ترین شرایط به دستور حضرت امام خمینی(ره) به عهده گرفت و لایحه قصاص را با وجود مخالفتهای شدید معاندین، منافقین و لیبرالها تنظیم و به تصویب رساند. شهید بهشتی بیشترین تلاش خود را صرف مبارزه با کسانی کرد که با تأسیس حکومت اسلامی مخالف بودند. و بنابراین دشمنان انقلاب او را به اصطلاح مسئول همه نابسامانیها جلوه میدادند. این تبلیغات ضد انسانی به اندازهای بودکه خودفروختگان حتی برق خانه پیرزنی را قطع میکردند و به او میگفتند، بهشتی برق خانهات را قطع کرده است. به او تهمت سرمایهدار بودن میزدند. به دروغ میگفتند بهشتی قصری در شمال تهران دارد که ارزش آن هفت میلیون تومان است. او را انحصارطلب و قدرتطلب معرفی میکردند تا سرپوشی بر جنایات خودشان باشد. با این حال مظلومیت شهید بهشتی وقتی اوج گرفت و بیشتر دردناک شد که امر بر برخی دشمنان و آشنایان نیز مشتبه شد و آنان نیز درباره او همان را میپنداشتند که دشمن میپنداشت.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار