گفت‌وگو با دکتر محمدرضا محمدخان

برای اداره کشور به زور ۱۰۰ نفر لیست شد

اوایل انقلاب از من خواسته شد برای اداره اموراصلی کشور 400 اسم معرفی کنم ما هم از دوستانی که می‌شناختیم شاید حدود 40 نفر را معرفی کردیم. اما وقتی به اسامی معرفی شده از سوی 20 نفر نگاه می‌انداختید متوجه می‌شدید که به زحمت می‌توان یکصد نفر را شمارش نمود. گفتوگو با دکتر محمدرضا محمدخان دو چمدان پول از پاریس به تهران آوردم
کد خبر: ۲۲۷۵۶
تاریخ انتشار: ۰۹ تير ۱۳۹۳ - ۱۷:۰۸ - 30June 2014

برای اداره کشور به زور ۱۰۰ نفر لیست شد

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس دکتر محمدرضا محمدخان که نام و امضای او به عنوان وزیر امور اقتصاد و دارایی روی اسکناسهای دهه 70 کشور مشاهده میشود در سال 1324 در تهران متولد شد، او هنگام تحصیل با نهضت بیداری بخش امام راحل آشنا شد و خیلی زود به صف مبارزان اسلامی پیوست. او در نوفل لوشاتو به دفتر امام پیوست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با اعلام موجودیت حزب جمهوری اسلامی به عضویت در این تشکل درآمد و عضو شورای مرکزی آن نیز شد. وی پس از فاجعه تروریستی هفتم تیر در مشاغل مختلف سیاسی، اجرایی، پژوهشی و فرهنگی عهدهدار مسئولیتهای کلانی شد که از آن جمله میتوان به معاونت وزارتخانه مهم کشور،پست و تلگراف و تلفن و نیز مقام عالی وزارت امور اقتصادی و دارایی اشاره کرد. او هم اکنون عضو هیأت علمی دانشگاه صنعتی خواجه نصیر الدین طوسی است و در سال 1387 و پس از برگزاری انتخابات کارشناسان رسمیدادگستری برای یک دوره چهار ساله به عنوان رئیس شورای عالی کارشناسان رسمیدادگستری انتخاب شده است.

 

   آقای محمد خان در کدام محله از شهر تهران متولد شدید و دوران نوجوانی خود را چگونه گذراندید؟

سال 1324 در یکی از کوچه های منتهی به میدان منیریه واقع در خیابان ولی عصر (عج) کنونی و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدم. پدرم در بازار تهران به خواربار فروشی اشتغال داشت. ما چهار برادر و یک خواهر هستیم. پدرم 20 سال قبل به رحمت خدا رفته است و مادرم حدود 90 سال سن دارد و 75 سال است که در خانه پدریمان در میدان منیریه زندگی میکند. مقطع ابتدایی را در مدرسه علامه که در میدان منیریه بود پشت سر نهادم و دوره متوسطه را در دبیرستان شرف و ابومسلم که از مدارس خوب آن زمان به حساب میآمد گذراندم.دوران نوجوانی ما به لحاظ شرایط اجتماعی و سیاسی آن زمان و تلاش رژیم منحوس پهلوی برای دور نگه داشتن جوانان از فرهنگ اصیل اسلامی بسیار حساس بود. شرایط چندان برای پرورش تعالی نوجوانان مهیا نبود و افراد متعهدی هم که میخواستند با فراهم کردن امکانات جوانان را به سوی کمال هدایت کنند با سختگیری های رژیم مواجه میشدند. در چنین شرایطی ما با هدایت پدر و مادرم به سوی مسجد تشویق شدیم و همین کانون عظیم اسلامی بود، که در شکلگیری شخصیت اجتماعی و مذهبی ما نقش مهمی داشت 16 ساله بودم که با انجمن اسلامی جوانان آشنا شدم. جلسات انجمن در منزل حجت الاسلام والمسلمین علوی داماد مرحوم آیتالله العظمی بروجردی (ره)تشکیل میشد. به واسطه حضور در بیت آقای علوی با آقازاده ایشان هم دوست شدم و حضور در این جلسات بسیار در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی ما نقش داشت.

   پس از اخذ مدرک دیپلم به چه کاری مشغول شدید؟

پس از گرفتن دیپلم ناگزیر شدم به خدمت سربازی بروم و پس از منقضی شدن از خدمت برای ادامه تحصیل به امریکا سفر کردم. در آنجا تحصیلات خود را در رشته مهندسی صنایع آغاز نمودم و سپس موفق شدم دانشنامه کارشناسی ارشد خود را در رشته اقتصاد اخذ کنم. سال1355 در آزمون ورودی مقطع دکترای رشته اقتصاد شرکت کردم و با نمره خوب پذیرفته شدم اما علاقه من به پدر ومادرم مانع از حضور در امریکا و ادامه تحصیل در آن مقطع شد. پدر و مادرم از اینکه من در امریکا بودم و آنها به من دسترسی نداشتند بسیار ناراحت بودند و ناخرسندی خود را با نامهای اعلام کردند. ما هم به تبع تربیت دینی که داشتیم به خودمان اجازه ندادیم رضایت خاطر آنها را نادیده بگیریم و به همین دلیل چند روز پس از دریافت نامه آنها با وجود قبولی در آزمون ورودی مقطع دکترا به کشور برگشتم و به کسب کار و تجارت پرداختم. پس از بازگشت به وطن با جدیت و علاقهای که به رشته تحصیلیام داشتم توانستم چند کارخانه اقتصادی و صنعتی راه بیندازم و به عنوان فعال بخش خصوصی مشغول به کار شوم.

   در زمان حضور در امریکا آیا فعالیت سیاسی هم داشتید؟

بله در مقطع لیسانس بود که با مرحوم دکتر شهید مصطفی چمران آشنا شدم و این آشنایی موجب گردید تا بیشتر به تبادل اطلاعات سیاسی و اخبار و وضع اسفناک کشور بپردازیم. در آنجا بود که با همراهی آقای مهندس محمد هاشمی رفسنجانی برادر آیتالله اکبرهاشمی رفسنجانی و شهید دکتر قندی و برخی از دوستان دیگر، انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم امریکا و کانادا را بنا نهادیم و اساسنامه آن را تهیه کردیم و این انجمن اسلامی در آن زمان نقش مهمی در مبارزه علیه رژیم پهلوی و تبلیغ آرا و اندیشههای امام خمینی(ره) در میان ایرانیان مقیم خارج از کشور و نخبگان و نیز افکار بینالملل داشت.

   علت سفر شما به پاریس چه بود؟

پس از اینکه دولت عراق از حضرت امام خمینی(ره) خواست تا ایشان خاک این کشور را ترک کنند، امام راحل به فرانسه و دهکده نوفل لوشاتو در حومه شهر پاریس مهاجرت کردند. هجرت ایشان به پاریس با توجه به شرایط سیاسی، اجتماعی آن کشور برای انقلابیون مبارز و مسلمان فرصت مغتنمی به شمار میآمد چرا که از آنجا راحتتر میتوانست فعالیتهای خود را دنبال کنند. در آن زمان من حدود 33 سال داشتم و به بازرگانی مشغول بودم، چند وقت از هجرت امام به پاریس نگذشته بود که من یک سفر کاری به انگلیس و از آنجا به امریکا داشتم. در امریکا با آقای محمد هاشمی رفسنجانی که از دوستان دوران تحصیل و از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان بود، ملاقات کردم. به اتفاق در یک همایش علمی شرکت کردیم. پس از خروج از مراسم محمد هاشمی رفسنجانی خطاب به من گفت: قصد دارد برای ملاقات با امام خمینی به پاریس سفر کند و اگر من نیز بخواهم میتوانم در این سفر همراه او باشم. پیشنهاد وی را پذیرفتم، اما چند روز بعد از او به پاریس رفتم. در فرودگاه پاریس ابوالحسن بنیصدر، ابراهیم یزدی، صادق قطبزاده،که از اعضای انجمن اسلامی بودند را مشاهده کردم. در آنجا دو نفر روحانی را نیز دیدم و به سراغ آنها رفتم. یکی از آنها مرحوم آیتالله شیخ صادق خلخالی بود از آنها سؤال کردم آیا شما برای زیارت امام به پاریس آمدهایدکه آنها گفتند: بله میخواهیم با ایشان ملاقات کنیم. سپس به همراهی آقای خلخالی آن روحانی دیگر به نوفل لوشاتو رفتیم، برای اینکه میتوانستیم از پاریس به نوفل لوشاتو برویم باید شب را در منطقهای به نام کشن که ایرانیها به آن کاشان میگویند میماندیم. شب را در آنجا به سر بردیم وسپس صبح با قطار به نوفل لوشاتو رفتیم. با آقای حاج مصطفی کفاشزاده که مسئول تدارکات دفتر امام در آنجا بود برخورد کردم. او از نزدیکان مرحوم حاج احمد آقا خمینی بود. من در واحد تدارکات زیر نظر آقای کفاشزاده مشغول خدمت شدم و بر اساس تقسیم کاری که شده بود در آشپزخانه فعالیت میکردم تا اینکه برای اجرای مأموریتی به کشور بازگشتم.

   موضوع چمدان هایی که مرحوم حاج احمد آقا خمینی به شما سپردند چه بود؟

اوایل بهمن سال 1357 وقتی که در اقامتگاه حضرت امام در پاریس بسر میبردم، مرحوم حاج احمد آقا یادگار حضرت امام من را صدا زدند و گفتند: «از شما میخواهیم تا این دو چمدان را به تهران ببرید و به آقایان اکبر هاشمی رفسنجانی و آقای ملکیامام جماعت مسجد همت تجریش تحویل بدهید. سوم بهمن ماه بود که من از پاریس عازم کشور شدم، فرودگاهها بسته بود ناگزیر شدم به دبی سفر کنم. حدود یک هفته آنجا اقامت گزیدم و در تاریخ یازدهم بهمن ماه بود که با یک فروند هواپیمای گلف ایر از دبی به شیراز و پس از آن از راه زمینی به تهران آمدم. وقتی به تهران رسیدم حضرت امام خمینی(ره)با پرواز انقلاب به خاک میهن رسیده بودند. با خبر شدم که ایشان به دانشگاه تهران رسیدهاند، بنابراین با همه سختیهایی که وجود داشت خود را به دانشگاه تهران رساندم و آنجا بار دیگر موفق به زیارت ایشان شدم. سپس بر اساس مأموریتی که به من داده شده بود یکی از چمدانهای امانتی را در خیابان یخچال به آقای هاشمی رفسنجانی و دیگری را در منزل آقای ملکی تحویل ایشان دادم. در آن ایام و هنگام مراجعه به کشور نه مرحوم حاج احمد آقا گفت که محتوای این چمدان ها چیست و نه من خواستم که از این موضوع سر در بیاورم، تا اینکه حدود پنج سال قبل آقای دکتر عباس ملکی، آقازاده حجت الاسلام و المسلمین ملکی به من گفتند روزی شما به منزل ما آمدید و من با اینکه کم سنوسال بودم آن را به خاطر دارم. شما چمدانی را تحویل پدر من دادید و گفتید این را از جانب حضرت امام خمینی برای شما آوردهام. سپس آقازاده حاج آقا ملکی از من سؤال کرد آیا شما میدانستید که داخل آن چمدان چیست. در پاسخ گفتم آن امانت بود و من نخواستم بدانم که چیست و همه تلاش من این بود تا حسن اعتماد را به خوبی به انجام برسانم. آنگاه دکتر ملکی گفت: داخل آن چمدان پولهایی بود که به عنوان وجوهات تقدیم امام شده بود و آنها را باید به افراد مطمئن در تهران میرساندند. نکته مهمی که باید به آن اشاره کنم این است که انصافاًً از محتوای چمدانها خبری نداشتم و بیخبری من به گونه ای بود که وقتی به فرودگاه رسیدم برای چند ساعت آنها را در فرودگاه گذاشتم و پس از آن خیلی خونسرد آنها را با خود جابهجا میکردم. از نظر سیاسی هم نگرانیها کمتر شده بود چرا که امام به میهن آمده بودند و رژیم در کار نبود و همه جا در اعتصاب به سر میبرد و کسی به ما مظنون نشد هرچند ما آدم پخته ای بودیم اما نگرانی وجود نداشت.

   بعد ها از آیتالله هاشمی رفسنجانی درباره چمدانی که تحویل ایشان دادید سؤالی نشد؟

خیر و نمی دانم داخل آن چمدان چه چیزی قرار داشت و اظهارات دکتر ملکی هم فقط درباره چمدان تحویلی به پدرشان بود.

   حدود یک هفته از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد و ارکان کشور هنوز ثبات پیدا نکرده است و احتماًل توطئههای گوناگون برای باز گرداندن رژیم پهلوی و حوادث دیگر وجود دارد، با این حال حزب جمهوری اسلامی ایران اعلام موجودیت میکند، به نظر شما چه ضرورتی داشت که در آن شرایط این حزب شکل بگیرد؟

با پیروزی انقلاب اسلامی روند جایگزینی نیروهای انقلاب به جای عمال رژیم گذشته به سرعت در حال طی شدن بود وبه ظاهر همه گروههای پیروز بر رژیم پهلوی حول محوریت حضرت امام راحل جمع شده بودند اما واقعیت این است که دیدگاههای گروهها وافراد از چریکهای فدایی خلق تا سازمان مجاهدین خلق و نهضت آزادی در یک طرف و گروههای مبارز اسلامی،مؤتلفه و روحانیت از طرف دیگر با هم تفاوت داشتند.

این افراد و گروهها در زندانها با هم بحث های ایدئولوژیکی داشتند و نسبت به نظام آیندهای که برای آن مبارزه میکردند افقهایی را تصویر کرده بودند و تصوراتی داشتند، بنابراین به طور کامل نسبت به دیدگاههای هم نسبت به شیوه اداره کشور آگاه بودند. نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که انقلاب اسلامی بسیار جوان بود، در آن زمان به تدریج مخالفتهایی از طرف گروهها بروز یافت. بخصوص بعد از آن که حضرت امام راحل، مهندس بازرگان را به عنوان نخستوزیر انتخاب کردند و بازرگان هم از تیم نهضت آزادی خودشان، عمده کابینه را تعیین کرد. مخالفتها مطرح شد. گروههای چپی به طور کلی مثل حزب توده و چریک های فدایی خلق و... آنها دائماً با نشریاتی که داشتند، پیشگام این مخالفتها بودند. در این فضا، افشاگری افراد و گروهها علیه یکدیگر وجود داشت که علیه یکدیگر اطلاعات غلط و درست میدادند و این آرام آرام تبدیل شد به یکسری جریانات و برخی اعضای شورای انقلاب هم آن را تأیید میکردند.

بنابراین برخی عزیزان عضو شورای انقلاب که از این روند و فضای ملتهب داخل کشور نگران بودند و دامنه تخریبها علیه نیروهای اصیل انقلاب اسلامی را در حال گسترش میدیدند به منظور فرهنگ سازی و کار تشکیلاتی و فرهنگی برای تضمین آینده انقلاب وارد صحنه شدند و حزب جمهوری اسلامی را تشکیل داند.

در آن شرایط ضرورت راهاندازی تشکلی که بتواند در سازماندهی ارکان کشور به نظام نوپای جمهوری اسلامی کمک کند به خوبی نمایان بود بنابراین شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی اندیشه تشکیل حزب جمهوری اسلامی را مطرح کردند

شهید بهشتی دارای روحیه تشکیلاتی بود و در سفرهایی که به اروپا و مناطق مختلف داشت با مسائل تحزب و تشکل و نقش آنها در اداره امور کشور به خوبی آشنا بود. بنابراین ایشان با همفکری و همراهی شخصیت های دیگری مانند حضرت آیتالله العظمی خامنهای، آیتاللههاشمی رفسنجانی، آیتالله موسوی اردبیلی و حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد جواد باهنر، حزب جمهوری اسلامی را تأسیس کردند و حضرت امام خمینی هم با تأیید این تشکل فراگیر و کمکهای متعدد مالی به آن از فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی حمایت کردند.

حزب جمهوری اسلامی وقتی شکل گرفت مردم استقبال خیلی خوبی از آن کردند و خیلی سریع هستههای مختلف حزب در سطح کشور فعال شد. هسته مرکزی بلافاصله شورای مرکزی حزب مرکب از 30 نفر از آقایان شامل 5 نفر هیأت مؤسس و 25 نفر دیگر از فعالان سیاسی تشکیل شد و من نیز به عضویت آن در آمدم، به خاطر دارم چهرههایی مانند شهید آیت به سبب سابقه فعالیت سیاسی، شهید عباسپور به عنوان فعال دانشجویی و آقایان عسگر اولادی، اسدالله بادامچیان و شهیدان اسلامی و درخشان از هیأت های مؤتلفه اسلامی به جمع حزب پیوستند و حزب فراگیر مرکب از اقشار مختلف مانند روحانی، دانشگاهی، اصناف، دانش آموزان، بانوان شکل گرفت.

به خاطر دارم چند روز بعد از موجودیت حزب جمهوری اسلامی در کانون توحید و استقبال مردمی نسبت به آن، عدهای آمدند و حزب خلق مسلمان را راهاندازی کردند.

در آن زمان احزاب سیاسی زیادی در کشور به صورت بسیار فعال ایجاد شد تا جایی که شاید بیش از 100 حزب و گروه سیاسی بوجود آمد.حتی حزب توده که در گذشته وجود داشت و بعدها به دلیل انحراف فکری و ایدئولوژی و اقدام علیه امنیت ملی منحل شد از برلین به تهران آمدند. افرادی مانند جلالالدین فارسی هم که جنبش آزادیبخش فلسطین بودند اینها هم به تهران آمدند و همه کسانی که در جریان مبارزاتی بودند، برای خودشان یک مرکزی در تهران درست کردند و مرکز ثقل همه اینها دانشگاه تهران بود.

همانطور که پیش از این نیز گفتم ما با خلأ نیروهای متعهد و متخصص مواجه بودیم و به نظرم یکی از عللی که موجب شد در ابتدای انقلاب مهندس بازرگان نخستوزیر شود و نهضت آزادی دولت را در دست گیرد این بود که گروههای دیگر سیاسی، سازماندهی منسجمی و کادرسازی مناسبی نداشتند. به یاد دارم اوایل انقلاب از من خواسته شد برای اداره اموراصلی کشور 400 اسم معرفی کنم ما هم از دوستانی که میشناختیم شاید حدود 40 نفر را معرفی کردیم و دلیل آن این بود که بیشتر از این کسی را در این سطح نداشتیم و یا نمیشناختیم. این آدمها باید در مسئولیتهای مختلف از بخشداری و فرمانداری گرفته تا سطح وزارت باید به کار گرفته میشدند. البته از دوستان دیگر ما مانند دکتر قندی و یا هاشمی رفسنجانی و شهید چمران هم خواسته شده بود تا افرادی را به همین منظور معرفی کنند اما وقتی به اسامی معرفی شده از سوی 20 نفر نگاه میانداختید متوجه میشدید که به زحمت میتوان یکصد نفر را شمارش نمود.

اساس شکلگیری جمهوری اسلامی، پر کردن خلأ نیروهای متخصص و متعهد بود بنابراین شاهد هستیم که با تشکیل حزب جمهوری اسلامی و با تفکر نیروهای حزباللهی و خط امامی واقعی،کانونی برای اجتماع نیروهای همفکر، خلاق و متعهد ایجاد شد و به تدریج مشکل تأمین نیرو برای اداره کشور در سطح کلان رفع گردید.

حضرت آیتالله بهشتی با وجود اینکه رئیس دیوان عالی کشور بود به همراه دیگر مؤسسین و استادان وقت میگذاشتند و به نیروهای حزب آموزش میدادند و جلسات حوزه های حزب هم با جدیت دنبال میشد.

دکتر بهشتی اهتمام ویژهای به کادر سازی داشت و از این رو است که میبینیم حزب جمهوری اسلامی در آن شرایط حساس سیاسی و اجتماعی کشور شکل گرفت تا نظام را برای رسیدن به رشد و شکوفایی مساعدت کند.

   اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی چگونه انتخاب شدند؟

حزب یک هیأت مؤسس پنج نفره داشت که آقایان آیتالله دکتر بهشتی، آیتالله العظمی خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی، آیتالله موسوی اردبیلی و شهید دکتر باهنر را شامل میشد. این پنج نفر برای ثبتنام و عضویت در حزب فراخوان دادند و برای عضوگیری حسینیه ارشاد و محلهای دیگری را به مردم اعلام و افرادی هم برای نام نویسی کار را شروع کردند. افردی مانند ما هم بر اساس آشنایی قبلی با اعضای هیأت مؤسس وارد حزب شدیم. در کنار این اعضای هیأت مؤسس از کسانی که سابقه فعالیت سیاسی یا تشکیلاتی در تشکل های مسلمان دیگر را داشتند هم، افردی را وارد شورای مرکزی کردند.

 به عنوان نمونه از هیأت های مؤتلفه اسلامی آقایان حاج حبیبالله عسگر اولادی شهید علی درخشان و اسدالله بادامچیان، به عضویت شورای مرکزی درآمدند از گروههای دیگری که در جریانهای مسلحانه قبل از انقلاب حضور داشتند مانند شهید حسن آیت، دکتر عبدالله جاسبی، و شهید عباسپور وارد حزب شدند، یکسری هم افرادی مثل ما بودیم که نه به خاطر خودمان بلکه به سبب کاری که در هیأت اجرایی حزب میکردیم. مثلاًً بنده در تشکیلات خارج از کشور بودم یا آقای شهید ملکی که مسئول تشکیلات تهران بود و یا شهید حسن اجارهدار را که مسئول روزنامه عروئالوثقی و امور جوانان حزب بود وارد شورای مرکزی شدیم.

 شخصیتهای دیگری مانند جلال الدین فارسی، دکتر محمود کاشانی فرزند مرحوم آیتالله کاشانی، دکتر محمد حسن غفوری فرد و یا آقای محمد هاشمی رفسنجانی هم افرادی بودند که به واسطه شناختی که از آنها وجود داشت توسط هیأت مؤسس به شورای مرکزی حزب دعوت شدند که در نهایت با پنج عضو هیأت مؤسس یک شورای مرکزی 30 نفره تشکیل شد. بنابراین نسبت به همه اعضای شورای مرکزی حزب شناخت وجود داشت و همه این افراد را شهید بهشتی میشناخت. من هم به واسطه دوستی و ارتباط قبلی با مهندس هاشمی رفسنجانی که سابقه آن به تحصیل در امریکا و عضویت در انجمناسلامی دانشجویان در امریکا باز میگردد وارد حزب شدم و بعد هم با شناختی که آقایان نسبت به من داشتند و به واسطه فعالیتها در امور اجرایی وارد شورای مرکزی آن شدم. اما اینکه بنده از نظر شخصیت در سطح آقایان و شخصیت آنها باشم اینطور نبود و امثال من بیشتر به علت کارهایی که در حزب انجام میدادیم و عهدهدار کارهای اجرایی بودیم به عضویت شورای مرکزی درآمدیم. بنابراین، این خیلی مهم است که عضویت امثال بنده در شورای مرکزی به این معنا نبوده است که در آن دوره بنده مثلاًً هم ردیف افرادی مثل آقای عسگراولادی، شهید درخشان و.... باشم چرا که اینها برای خودشان شخصیتهای بسیار والایی بودند.

   در حزب عضو کدام کمیته بودید؟

من با وجود اینکه عضو شورای مرکزی حزب بودم در کمیتههای اجرایی و کمیته خارج از انقلاب این تشکل نیز فعالیت میکردم و همه هدف ما تقویت حزب جمهوری اسلامی و برنامه های آن به منظور تعالی ارزشهای نظام مقدس جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی بود. کار در حزب به اندازهای برای ما اهمیت داشت که وقتی خود بنده را خواستند به عنوان شهردار تهران منصوب کنند از پذیرش آن امتناع ورزیدم. آیتالله مهدوی کنی در مقطعی که وزیر کشور بودند حوالی ساعت 11 شب من را خواست وگفت شما را به عنوان استاندار خراسان در نظر گرفتهام و باید ازفردا کار خود را در مشهد آغاز کنید. من این دعوت را به سبب فعالیتم در حزب نپذیرفتم و معتقد بودم در حزب بهتر میتوانم برای انقلاب و کشور مفید واقع شوم. با همین اندیشه و تقدسی که حزب برای من داشت چند سال در آنجا فعالیت کردم و فقط حدود 7 ماه ودر زمان حضور شهید قندی در وزارت پست، تلگراف و تلفن به عنوان معاون ایشان در دولت مشغول خدمت شدم و پس از آن دوباره به حزب بازگشتم تا اینکه بعد از فاجعه تروریستی هفتمتیر عهدهدار برخی کارهای اجرایی نیز شدم.

   وظیفه کمیته خارج از کشور حزب جمهوری اسلامی چه بود؟

مهمترین وظیفه این کمیته صدور انقلاب بود، ما نیاز داشتیم تا صدای انقلاب را به اقصی نقاط جهان برسانیم. بنابراین با شناسایی احزاب مختلف در کشورهای گوناگون مانند مسلملیک در پاکستان با آنها ارتباط برقرار کردیم. ما از طریق فعالیتهای فرهنگی و ارسال نشریات و کتب مختلف با آنها در ارتباط بودیم به همین منظور و برای اینکه بتوانیم صدای انقلاب را در جهان منعکس کنیم در مرحله اول با همکاری صدا و سیما پخش برنامههای گوناگون به زبانهای مختلف مانند عربی، انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و اسپانیولی را دنبال کردیم. صدا و سیما اخبار کشور و سخنرانیهای حضرت امام خمینی (ره) را به زبانهای مختلف پخش میکرد. ما پوستر و بسته های فرهنگی به کشورهای مختلف ارسال میکردیم. بعد با تشکیل وزارت امور خارجه، حزب افراد شایسته را برای تصدی مسئولیتهای دیپلماتیک به این وزارتخانه معرفی نمود و آنها نیز در صدور صدای انقلاب نقش مهمی داشتند. ما با سازمانهای آزادیبخش جهانی مانند مورو در فیلیپین و نیز برخی سازمانهای فعال در حاشیه خلیج فارس ارتباط داشتیم. بعضی از این سازمانها از حزب نمایندگی گرفته بودند و شاخه حزب در کشور آنها فعال بود، به طور متناوب گروههای مختلفی از کشورهای گوناگون و بویژه اسلامی به ایران میآمدند و ما ترتیب ملاقات آنها با امام راحل، شهید بهشتی و دیگر مسئولان را میدادیم. دیری نگذشت فعالیت ما به اندازهای تقویت و منسجم شد که حدود 8 هزار آدرس در سراسر جهان مانند تانزانیا، مصر، بنگلادش، آفریقا، عراق و سوریه داشتیم و برای آنها نشریه، کتاب و.... ارسال میکردیم. نکتهای را که ضرورت دارد در اینجا به آن اشاره کنم این است که همه این فعالیت ها از اصل « نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» نشأت میگرفت. ما در حوزه فعالیت خارجی به حزب نمیاندیشیم بلکه اساس برای ما کشور و انقلاب اسلامی بود.

   علت دشمنی و مقابله جریانهایی مانند نهضت آزادی، سازمان منافقین و بنیصدر با حزب جمهوری اسلامی چه بود؟

پاسخ این سؤال نیاز به زمان طولانی و واکاوی عمیق دارد.افرادی که داخل انقلاب بودند قبل از پیروزی انقلاب اسلامی یکدیگر را می شناختند و به خط فکری یکدیگر واقف بودند. به عنوان مثال در ایران دو شخصیت به نام شهید آیتالله دکتر مرتضی مطهری و مرحوم دکتر علی شریعتی خیلی سرشناس بودند.

این شخصیت ها هر دو متبحر در عرصه فرهنگ و مدافع اسلام بودند و هر دو طرفداران بسیار زیادی داشتند، منتهی افکار این دو با هم یکی نبود.

 برای اینکه بهتر بتوانم این موضوع را تبیین نمایم مطلبی را از حضرت آیتالله العظمی خامنهای (مدظلهالعالی) درباره مرحوم شریعتی و شهید مطهری بیان میکنم.

ایشان روزی فرمودند: دکتر شریعتی فردی بسیار فاضل بود و در حفظ جوانان از سقوط در دام کمونیست نقش مهمی داشت و نمیتوان گفت نقش وی در انقلاب بیتأثیر بود اما انقلاب، خط مطهری است. با این مقدمه میتوان گفت جریان لیبرال و نهضت آزادی، تفکرات خاص خودشان را داشتند آنها با عقاید به اصطلاح روشنفکرانه، اندیشههای بر خاسته از حوزههای دینی را قبول نداشتند. البته در بین جریانهایی مانند نهضت آزادی افراد متدینی هم مانند مرحوم آیتالله طالقانی پیدا میشد در مجموع طرز تفکر این جریان موافق با حوزه و روحانیت نبود.

در این میان گروهی بهنام جبهه ملیها حضور داشتند که این عده را میتوان به عنوان مصدقیسم معرفی نمود که بنیصدر و داریوش فروهر جزو اینها بودند. این عده البته به غیر از برخی چهرههایی که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در درون جبهه ملی بودند و اهل دیانت و مبارزات سیاسی به شمار میآمدند منشأ فکریشان سیاستهای عدمی و تز دکتر مصدق بود. این عده به عنوان دنبالهروی از نهضت ملی کردن صنعت نفت بودند و مصدق محور تفکرات آنها بود. جریان دیگر سازمان مجاهدین خلق بود. بنیانگذاران این سازمان مانند سعید محسن حنیفنژاد و بدیعزادگان از بچههای مسلمان و اهل نماز و دین بودند اما وقتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، ساواک اعضای آن را دستگیر و زندانی کرد در درون زندان این جریان با کمونیست ها ارتباط پیدا کردند و در نتیجه به سوی عقاید مارکسیستی و لنینیستی کشیده شدند و به انحراف رفتند.

این جریانها و گروهها، اعتقادی به روحانیت و عمق آرمانهای امام نداشتند و از همان ابتدا و حتی قبل از شکلگیری شورای انقلاب که روحانیت به صحنه مدیریت تحولات سیاسی کشور آمد از این موضوع راضی نبودند. با وجود اینکه در ترکیب شورای انقلاب علاوه بر آیتالله مطهری، آیتالله بهشتی، آیتالله خامنهای، آیتالله موسوی اردبیلی، آیتالله هاشمی رفسنجانی، دکتر باهنر، دکتر شیبانی و چهره های دیگر مانند مهندس مهدی بازرگان دکتر ید الله سحابی، ابوالحسن بنیصدر و داریوش فروهر نیز حضورداشتند اما این عده ای را راضی نمیکرد و آنها از همان ابتدا اقدام علیه روحانیت و تفکر امام که حزب جمهوری اسلامی نمونه بارز روحانیت و تفکر امام در صحنه به شمار میآمد را آغاز کردند. وقتی خط امامی که در راس آن حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز، اصناف گروههای دانش آموزی و دانشجویی با استراتژی و خط مشی امام شکل گرفت، این جریانها در مقابل آن ایستادگی کردند. روز به روز که انسجام خط امامیها بیشتر میشد، غیر خط امامیها نیز شکل دیگری به کار خود دادند.

به عنوان مثال روزنامه انقلاب اسلامی که وابسته به بنیصدر و روزنامه میزان وابسته به نهضت آزادی بود برای اینکه مقابل این خطامامی بایستند با هم ادغام شدند.

خوب به خاطر دارم نهضت آزادی و بنیصدر به خون هم تشنه بودند و این ریشه در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی داشت. اما برای اینکه مقابل خط امام و حزب جمهوری اسلامی به عنوان مظهر آن بایستند در هم ادغام شدند. جریان بنیصدر و نهضت آزادی برای اینکه حزب را به انفعال بکشانند با هم متحد شدند و بعدها بنیصدر منافقین را نیز به صف حامیان خود در آورد وآنها را نیز مسلح کرد.در اینجا خاطرهای را برای شما نقل میکنم تا بدانید که جریانهای معاند برای مقابله با حزب جمهوری اسلامی به عنوان نماد خط امامی از چه چیز هایی چشم پوشی کردند. زمانی که ما برای تحصیل در امریکا به سر میبردیم، بنیصدر به دعوت برخی اعضای انجمن اسلامی مانند حسین نواب که بعدها در توطئه کودتای صادق قطب زاده اعدام شد و عبدی و پسر حاج سید جوادی وزیر کشور دولت وقت برای سخنرانی درباره ملی شدن صنعت نفت به دانشگاه لرنس ایالت کانزانس دعوت شد. در آنجا هنگام نماز جماعت دکتر ابراهیم یزدی برای اینکه بنیصدر را خراب کند قرآن را برداشت و به بنیصدر داد تا تلاوت کند. زیرا میدانست بنیصدر نمیتواند درست قرآن تلاوت کند و بنیصدر هم بسیار دست و پا شکسته قرآن خواند. یزدی به اندازهای با بنیصدر مخالف بود که می گفت من حاضر نیستم با وی زیر یک سقف بنشینم اما چه شد که آنها آمدند و با هم یکی شدند. جریان بنیصدر و نهضت آزادی هر روز در روزنامههای انقلاب اسلامی و میزان عمدتاً تقابل با خط امام و روحانیت را دنبال میکردند.

اینها به طور کلی مخالف حضور روحانیت در صحنه بودند برخی گروهها برای اینکه با خط امامی مقابله کنند با تربیت چریک افراد را مسلح میکردند و هدف آنها مقابله با جریان خط امام بود. در مقابل این جریان و شیطنت آنها نیروهای حزبالهی مانند حزب جمهوری اسلامی، هیأت های مؤتلفه اسلامی که به عنوان خط امامی شناخته میشدند فعالیتهای خود را پررنگتر کردند و شعار حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله و نیز درود بر سه یار خمینی، هاشمی و دو سید حسینی «یعنی آیتالله خامنهای و آیتالله بهشتی»

نظر شما
پربیننده ها