یادداشت شهید شاهچراغی در سال 1360

شهیدی مظلوم

انصاف در برابر مخالفان، راستی و راستگوئی در گفتار، انضباط، پشتکار و مقاومت در کار، شجاعت در قبول مسئولیت و جامعیت و لیاقت، مشخصات روشنی بودند که به سرعت درچهره بهشتی خود را نمایان می ساختند.
کد خبر: ۲۲۸۴۳
تاریخ انتشار: ۱۰ تير ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۴ - 01July 2014

شهیدی مظلوم

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ آنچه در ادامه میخوانید یادداشتی از شهید حسن شاهچراغی، نماینده مردم دامغان در اولین دوره مجلس شورای اسلامی است که در بهمنماه 1360 در روزنامه کیهان منتشر شده است.

شهید شاهچراغی

سومین سالگرد انقلاب 22 بهمن را با تجدید خاطرهای از گذشته های سرمشق دار و راهنما و با یاد عزیزانی که همیشه باقی خواهند ماند آغاز می کنیم تا در جهت اهداف آنان آشناتر و آماده تر به پیش برویم. سخن را از اسوه مقاومت و مظلومیت شهید دکتر مظلوم دکتر بهشتی آغاز می کنیم.

بیست و دوم بهمن با گذشت سالی پربار، مقاوم، حماسه آفرین و سرنوشت ساز از راه می رسد و مردم بیدار و استوار با کوله باری سنگین از افتخارات و غرورهائی که در سال گذشته آفریده اند پرنشاط با استقبال این روز می روند.

جنگ، کشتار، ضد انقلاب، گرانی، کمبود و ابرقدرتهای مدام در حال توطئه، گرچه لحظه لحظه زندگی این امت را بخود مشغول داشته، اما برای یک آن هم، نتوانستد اطمینان، آرامش روح و رضایت زائد الوصف و عشق باسلام و انقلاب را از آنان بگیرند. انقلاب بهمن دلاوریها، شهادتها و تحملها به پیش رفت و امروز که بجشن دهه نوروز و روشنائی و روز 22 بهمن می نشیند دشمن از هر وقت ضعیف تر است و در حال نزول بسر می برد در حالیکه ما از ابتدای جنگ به مراتب قوی تر شده ایم و سیری صعودی را در نابودی نیروهای دشمن و تضعیف آن پیموده ایم و بسیاری تجربه ها در شکست مزدوران داخل آموخته ایم.

در بیست و دوم بهمن، تجدید خاطرات و یاد روزهای تلخ و شیرین گذشته، گذشته دوران اختناق و گذشته دوران انقلاب بیش از هرچیز، دل را بخود جلب می کند و این گذشته های تاریخ ساز و سوزاننده کوبنده و شور آفرین آنقدر فراوانند که انسان می ماند از کجا آغاز کند و برکدامینش تکیه نماید.

شما گذشته نزدیک یکسال اخیر را به نظر بیاورید. بیاد بیاورید دریای انسانهای عاشق و مجنون را که برگرد مجلس شورای اسلامی، انتظار بدنهای قطعه قطعه و سوخته شده عزیزان خویش را می کشیدند ناله سر می دادند و با چشمان پر از اشک و دلهای پر از کینه می خروشیدند بیاد بیاورید که آن دشتها آدم، چه پرتلاطم آوای مقاومت سر می دادند و سرود فتح و انتقام می خواندند.

بیاد بیاوریم آن روزها را، آن چهره ها را، آن دلهای پرخروش را و آن صفهای فشرده و بی باک و فداکار را، بهشتی مظلوم را و هفتاد و چند از یارانش را، رجائی، باهنر، قدوسی و مدنی را و ... .

ما در طول تاریخ مان با یاد زنده مانده ایم و با یاد به حیاتمان ادامه خواهیم داد. با یاد و ذکر حسین بود که عشق او قرنها در دل خاص و عام سوزان باقی ماند. کربلایش و عاشورایش همچنان پرهیجان و پرشور محفل روستاها، شهرها و قلبها را گرم و روشن نگه داشت. مردم رمیده دل را بگرد خویش جمع کرد و وحدتشان بخشید، قلبهایشان را در کنار هم فشرد و برگونه هایشان اشک مظلومیت حسین جاری کرد تا آن کربلا و آن عاشورا و آن مظلومیت ها، شهادتها و اسارتها در بیست و دو بهمن 57 به ثمر رسید گل کرد و نتیجه داد.

چرا چنان نکنیم که حوادث نتواند ما را از این گذشتههای سرمشق دار و راهنما بدور دارد و چرا با یاد آن عزیزان که همیشه زنده باقی خواهند مان شور و شعور نگیریم و در جهت اهداف آنان آشناتر و آماده تر به پیش نرویم؟

بدان امید که کندی و عدم صلاحیت نوشته من خواننده را ملون نسازد. یادی کنیم از قهرمانان خودساخته و خلاقی که زندگیشان الگو بود و چهره هایشان سمبل راستین از انقلاب در این ذکر بیشتر ذکر خصائل آنان و ذکر خاطراتی کوتاه که ضمنا نشانه خصلتها است مدنظر است تا ذکر مصیبت، چنانکه معمول مجالس و محافل ما می باشد گرچه فکر مصیبت مظلومانه و شهادت قهرمانانه آنان به ناجوانمردانه ترین روشها و بدست پلیدترین عناصر منافق، خود دل را به آتش میکشد و جان را می آزارد.

بهشتی شهید مظلوم، مردم شاید بهشتی را بیشتر به قامت رسا، بیان شیوا، تسلط در بحث و لیاقت در مدیریت و بعنوان چهره ای جدید و پرکار و در عین حال منظم و مرتب بشناسند اما، کافی بود یکبار بهشتی را از نزدیک دیده باشی، در مجلس شبهای پنجشنبه که در منزل شهید سالهای سال در اختناق کشنده رژیم، تشکیل میشد و محفل جوانان و روشنفکران بود و یا در کلاس درس فلسفه هگل یا اقتصاد اسلامی و یا شناخت یکبار اگر با او می نشستی میدیدی که چه مردانه خویش را ساخته بود، بنظم آورده بود و متخلق باخلاق اسلام گردیده بود و چه مهربان و خوش مشرب و متواضع با همه به گفتوگو می پرداخت. بهشتی را، انسان در اولین دیدار نمونه تام وتمامی از یک مسلمان خلیق، مودب و منظم و خالص می یافت. بخوبی یادم هست که در اولین نشستی که به برکت مدرسه دست ساخته خود او (منتظریه) با او داشتم چگونه تحت تاثیر شخصیت او قرار گرفته بودم و در همه حرکاتش امتیاز، برجستگی و سازندگی و اخلاق را می دیدم. از ابتدائی ترین مسائل اسلام تا مهمترین وظایف یک انسان رسالتمند را در جای خویش به کمال اهمیت نگاه می کرد و عمل می نمود. با ظرفیت بالای خویش به آسانی ظرفیتها را درک می کرد و ماهرانه از هرکس کاری متناسب او طلب می کرد.

نماز با پاکیزه و حتما در اول وقت بجای می آورد و هیچ امری در هنگام فرا رسیدن وقت نماز بازدارنده اش از انجام آن نبود. لحظه ای را در زندگی او نیافتم که سخنی حاکی از حسادت، کینه و بدبینی بر زبان آورده باشد و یا به دروغ زبان خود را آلوده بسازد.

انصاف در برابر مخالفان، راستی و راستگوئی در گفتار، انضباط، پشتکار و مقاومت در کار، شجاعت در قبول مسئولیت و جامعیت و لیاقت، مشخصات روشنی بودند که به سرعت درچهره بهشتی خود را نمایان می ساختند.

بهشتی از آن روز که تنها با همه فشارهای وارده در آن شرایط و اتهامات و ناسزاها قم را بمقصد تهران هر هفته ترک می کرد تا با دانش آموزان و زبان خارجی آشنا شود و مدرسه دین و دانش را بمنظور ساختن جوانان پی ریخته بود و یا برای اولین بار برنامه هائی تازه و جدید و درسهائی غیر از آنچه در حوزه علمیه مطرح بود را با تاسیس مدرسه منتظریه ( حقانی )  به قم آورد و در حقیقت بدعتی تازه گذاشت ذهن روشن و آینده بین خود را به آزمایش گذاشته بود و تاکید خود را بر انجام کارهای اساسی و اصولی نشان داده بود. با آوردن زبان خارجی به مدرسه منتظریه و برنامه تحقیق و تفحص در فلسفه نوین و علوم متداول طرحی نو را باجرا گذاشت تا رسولانی متناسب با شرایط کنونی جهان امروز بسازد و به مصاف کفر و الحاد پیشرفته بفرستد. تربیت یافتگان جوان مکتب بهشتی را می توان امروز در مراکز و محافل حساس این مملکت فراوان یافت که بی ریا و بی نام و نشان به خدمت اشتغال دارند و در بسیاری موارد مسئولیتهای حساس دارا می باشند. خداوند توفیقشان دهد.

بهشتی وقتی در زمینه سیاست و مسائل اجتماعی و اداری سخن می گفت مرا بیاد امیرکبیر می انداخت. منتهی امیرکبیری که عشق بوطن و ملت و علاقه باسلام داشت. و  به مراتب از میرزاتقی خان امیرکبیر در حفظ اصالتهای اسلامی و اجرای مقررات دینی و آگاهی از فلسفه و علم برازنده تر و پیشرفته تر می نمود درایت و مدیریت او را به هیچوجه در همگانش نمی بینم و از همه بالاتر سعه صدر و طبع بلند او. خوب بیاد دارم بحث از تعیین مدیر عامل برای صدا و سیما بود. شورای سرپرستی آنروز چند نفر را در لیست داشت. یکی از برادران که قبلا در دادستانی انقلاب مسئولیتهایی داشت و نماینده دادستانی در جاسوسخانه بود نیز در لیست قرار داشت. بهشتی روی مدیریت و لیاقت اصرار می کرد و در مقام مشورت او را بهترین می دانست. یکی از اعضا به بهشتی گفته بود که ما برای او نقطه ضعفی را می شناسیم. این آقا وقتی در جاسوسخانه بودند به نظر می رسید علاقه برای یافتن سند بنظر ما نقطه ضعف است  و از کجا معلوم که فردا در این مسئولیت با چنین روحیهای عمل نکند. این شیوه گروهکهای ضد جمهوری است و یقین او به مصلحت نیست. بهشتی با چهره ای باز و قاطع باعضاء شورا می گوید این نه نقطه ضعف است که نقطه قوت می باشد. جوانی جستوجو و بیدار دل می خواهد بداند که بهشتی مسوول در جمهوری اسلامی چه کاره است. از کجا آمده است و چه می خواهد بکند، براستی اگر بهشتی امریکایی بود و این جوان سند آنرا بدست می آورد چقدر به نفع ملت بود. این را ضعف ندانید و تاکید می کنم که حالا او را برای پذیرش این مسئولیت لایق تر می بینم. در انجام مسئولیت و حمایت از مسوولیت مورد اعتماد بجز مصالح عمومی هیچ چیز را نمی دید و هیچ گاه نظر شخصی خود را دخالت در مصلحت عمومی نمی داد.

 

اصرار شهید بهشتی به سازندگی و شرکت جوانان در کارها

به شرکت جوانان مومن در امور اصرار می کرد و به سازندگی به مراتب بیشتر از حرکتهای تخریبی اهمیت میداد. کمتر خشمگین می شد و کمتر طریق متانت و وقار را رها می نمود. آنهمه فحش که به او می دادند و آن همه تهمت که نثار او کردند بس بود که جمعی از بزرگان را از کوه بدر برد اما کوه صلیب و با وقار بهشتی تکان نمیخورد. از شنیدن مرگ بهشتی و شهادت دردناک او قلب من فقط بخاطر مظلومیت بی مانند او آتش گرفت. منی که سالهای سال صداقت، صرافت نفس، راستی تقوا و شرافت او را دیده بودم حتی در مجامع بسیاری که امروز دیگر آنگونه نمیاندیشیدند و منافق و ملحد هم نبودند نمی توانستم از او دفاع کنم. بحث از بهشتی حتی در زبان و قلم من بزودی پایان ندارد و بهتر آنکه به خاطراتی پراکنده و مختصر بپردازیم تا به دیگران نیز برسیم.

 

خاطراتی در محضر استاد شهید بهشتی

دو سه سال آخر بود که بهشتی به مدرسه منتظریه آمد و برنامه مفصل و جامع خود را برای تحقیق در زمینه فلسفه و معارف قرآن ارائه کرد. از مسائل مورد تاکید او این بود که شما باید ده ساعت در روز بقید هر ساعت 60 دقیقه کامل کار بکنید. ما که ده ساعت را غیر عملی می خواندیم او را برآشفت و بالحن بلندی فریاد کشید که چگونه خود را رسالتمدار نسلهای تشنه، حقیقت دنیای امروز می دانید، نسلهائی که زیر بار استبدادها و استثمارها به انتظار ندای نجات بخشی نشسته اند و چگونه خود را مسئول نجات این مردم رنجدیده و غم دیده می دانید و معتقدید که اسلامی می تواند ناجی این قوم باشد و حاضر نیستید از عمر جوان و نشاط جوانی خویش بهره ببرید، ده ساعت کار که چیزی نیست، منظم شوید بیش از ده ساعت میتوانید کار کنید.

تابستان ها را محصلین مدرسه برای شرکت در کلاس زبان انگلیسی به مشهد می رفتند، بخاطر فرصت فراوان و ارتباط با مسائل جاری و متاثر از جو خاص آنزمان بحثی سخت بین دو گروه مدرسه از گروه های بالا در گرفت که گوشه ای از آن به دکتر شریعتی مرتبط می شد. درست دو طرز تفکر وجود داشت، جمعی دکتر را تکفیر می کردند و جمعی به حمایت او سخن می راندند و البته بسیاری مسائل دیگر خصلتی و غیر خصلتی دخالت در امر داشت.

این بحثها می رفت که جمع متحد ما را به تفرقه بکشاند. مظلوم شهید به محض اطلاع راهی مشهد شده ما را به شرکت در یک مجلس دعوت کرد. نمی دانم مجموعه آن بحثها دعواها و رهنمودهای استاد شهید باقی مانده است یا نه، اما بسیار پربار و مفید بود. آیت الله جنتی و شهید قدوسی نیز در آن جمع شرکت می کردند بهشتی به برادرانی که چوب تکفیر بدست گرفته بودند نخست هشدار داد و دکتر شریعتی را عنصری دوستدار خلق و علاقمند به رشد اجتماعی و اخلاقی و هنرمند در گفتوگو با نسل تحصیل کرده و خالص در راه خود معرفی کرد شاید دو جلسه چند ساعته از دکتر دفاع میکرد و اتهامات کفر و عدم قبول وحی و خدا و امامت را علیه دکتر نمی پذیرفت. در همین حال به برادرانی که شیفته و کشته شریعتی تاخت و تاز می کردند می فرمود متوجه باشید که راه افراط نروید. کتابها را دقیقا بخوانید و صادقانه اگر اشتباهی می یابید آنرا نقد کنید. پس از اتمام این جلسه بدیدار برادرش خامنه ای می رفت من و دو نفر دیگر از برادران همراه استاد بودیم، برادری که روح تند و آتشین داشت از او پرسید در تعطیلات چه کتابی بخوانم؟ در پاسخ، کتاب جهاد النفس ( مبارزه با نفس ) را از جلد یازده و مسائل الشیعه توصیه کرد، در حالیکه به برادران دیگری که روح انقلابی کمتری داشتند و به مسائل اخلاقی بیشتر می پرداختند کتاب جهان با دشمن و مسائل را تاکید می نمود.

در دادستانی که بودیم روزی برای کسب تکلیف و در جریان گذاردن استاد شهید به خبرگان رفتم. پیامی از طرف آیه الله قدوسی داشتم. از فرصت استفاده کرده تصمیم گرفتم بسیاری مسائل دیگر را که قلب من و یا برادران را می فشرد با ایشان در میان بگذارم. بهشتی بدنبال اداره جلسات صبح و عصر خبرگان در گوشه ای به تنهائی نماز می خواند و خسته به نظر می رسید، آیه الله منتظری مشغول وضو گرفتن بود  و بنی صدر متکبرانه و مغرور بر مبلی لمبیده بود و ده بیست نفر دختر جوان گردش را گرفته بودند و مشغول بحثهای علمی و انقلابی، به اقتضای جوانی. با شدت وحدت مسائل دل خود را گفتم، اظهار نگرانی کردم و در حالی که بهشتی خسته را در آن گوشه گیر انداخته بودم گاه بلند صحبت می کردم. بهشتی موقر و متین با لبخند ملیح ساکت بود و مرا می نگریست، تندی من و سکوت او لحظاتی ادامه یافت. احساس خاصی در من بوجود آمده خجل شدم قبل از اینکه به پاسخ بپردازد از جای بلند شد خود را نزدیک من کشانید. بوسه ای بر پیشانی من زد و گفت از اینهمه شور و احساس لذت می برم. بوسه پرمحبت او روح آتشین مرا آرام کرد و عرق شرم را بر پیشانی من نشانید و گفت: برادر چه باک! انقلاب نگرانی دارد خستگی دارد، فشار می آورد. خطر می آورد و با اینهمه سوز و گداز و جوان و علاقمند نابسامانیها را سامان می بخشیم. شما جوانان برای چه هستید باید اینکارها را انجام بدهید، ما نیز آنچه در توان داریم، را انجام می دهیم. بقیه صحبت قرار شد در بین راه صورت گیرد. عقب ماشین نشستم و استاد وسط در کنار من و فرد دیگری که ظاهرا از منسوبین نزدیک ایشان بود در کنار استاد شهید. آن خویش و قوم نزدیک استاد که گویا پسر عموی ایشان بود کاری داشت که فقط برای انجام آن و توصیه آقای بهشتی بتهران آمده بود، توقع کمک از آقای بهشتی در لحنش بسیار دیده می شد و می گفت که یک جمله اگر بنویسید حق ما را بما می دهند و جمعی از نگرانی بیرون میآیند. دکتر در حالی که از یک یک افراد خانواده و منسوبین اصفهان می پرسید گفت امیدوارم حق شما باز ستانده شود ولی از آنروز که امام مرا برای شورای انقلاب ماموریت دادند با خدای عهد کرده ام که شما باعث نشوید آن عهد را بشکنم با خداوند پیمان بستم که هیچ گاه بعنوان یک مسئول و مقام جمهوری اسلامی سخنی مبنی بر توصیه و یا  نوشته ای بدین منظور نگفته و ننویسم حتی اگر به حقانیت مورد مومن باشم. نوشتن این نامه حتی برای شما مورد علاقه من پیمان شکنی  است و روح و دل مرا متزلزل می سازد ارزش انسان به عهد و پیمانش هست، به اراده و تصمیمش. انتخابات مجلس نزدیک بود و بازار کاندید و نامزد شدن شایع، بسیاری از دوستان و خاصه شهید رشید محمد منتظری قائم که سالهای سال افتخار مصاحب و برادری او را داشتم در اولین دیدار با او پس از انقلاب، مصر بود که من نیز نامزد نمایندگی دامغان شوم. اصرار او و برادران دیگر ذهن مرا به مسئله مشغول کرد و در این اندیشه بدیدار استاد در شورای انقلاب رفتم آن روزها دبیری شورا به عهده او بود و به شورا و دولت و حزب وسازمان قضائی کشور خط می داد. چرا من شاگرد مورد محبت و لطف پدرانه و استادانه او، از مشاوره با او در این امر مهم باید باز میماندم؟ ساعت 5 بعد از ظهر بود و استاد ساعتها کار کرده بود اما در برخورد با ما نشاط و حوصله همیشگی را بکار می برد ابتدا از حساسیت دادستانی انقلاب و دادگاه های انقلاب سخن به میان آورد. می گفت در برخورد با زندانیان شیوه اسلام باید رعایت شود. قانون اساسی مراعات گردد، شتابزدگی در کار ما را از مرز عدالت بیرون می برد و سازمان دهی در تشکیلات دادستانی ضروری است سپس از فحشها و تهمتهای سرازیر شده با او سخن گفته شد. آرزو می کرد که خداوند این تحمل و پایمردی را در برابر تهاجمات نامردانه، از او بپذیرد و در برابر حوادث یاریش بنماید و ضمنا می گفت شما هم اگر توانستید و زمینه بود آنچه را از من می دانید بگوئید. (مظلومیت در اینجا از چهره زیبای دکتر می بارید).

در پایان بمن خطاب کرد و گفت اگر شما به مجلس نروید و از نیروهای اسلام و انقلاب اسلامی حمایت نکنید چه بسا دیگرانی که تعهد باسلام ندارند مجلس را پرکنند. در جمهوری اسلامی نباید برای پذیرش مسئولیت نازکرد برادر این وظیفه است، واجب است و من همه مسئولیتهایم را به عنوان وظیفه، پذیرفتهایم.

نظر شما
پربیننده ها