گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: شهید «علی سلطانی» ۱ خرداد ۱۳۵۹ در اصفهان متولد شد. جوانی مهربان، مومن و خوش اخلاق که دوران سربازی خود را در حفاظت پرواز فرودگاه شهید بهشتی اصفهان سپری میکند و پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۷۹ به جرگه سبزپوشان سپاه پاسداران میپیوندد. وی جزو نیروهای تخریبچی بود که تا شهادت، در غرب کشور به پاکسازی میادین مین مشغول میشود. سرانجام یکی از روستاهای اطراف «قصرشیرین» سکوی پرواز این جوان ۲۵ ساله میشود و صبح روز ۱۵ اسفند ۱۳۸۴ بر اثر انفجار مین والمر به آرزوی دیرینه خود میرسد و در گلزار شهدای زادگاه خود روستای «کوهان» دهستان «براآن شمالی» استان اصفهان برای همیشه آرام میگیرد.
در ادامه بخش دوم گفتوگو خبرنگار دفاعپرس با «اعظم پرنده» همسر شهید «علی سلطانی» را میخوانید.
دفاعپرس: شهید سلطانی چگونه با سختی و ماموریتهای بسیار شغلشان کنار میآمدند؟
علی شیفته شغل خود بود. او حتی برای لباس پاسداری ارزش بسیاری قائل میشد. وی همیشه هنگام شستوشو لباسش تاکید میکرد، «لباس سپاه قداست خودش را دارد. مبادا آن را با لباسهای دیگر بشورید. این لباس خدمت است و احترام خاصی دارد.» حتی کفشهای اهدایی سپاه را فقط در محلکار خود میپوشید و میگفت، «این کفشها بیتالمال است و فقط باید برای خدمت کردن از آنها استفاده کرد.»
دفاعپرس: بنابراین حساسیت بسیاری به بیتالمال داشتند، درست است؟
از تعاونی محلکارشان یک کولر گرفته بود. آن روزها تویوتای سپاه نیز در اختیار علی بود. زمانیکه همکاران وی میگویند، «با همین ماشین، کولر را به منزلتان ببر.» میگوید، «کولر وسیله شخصی است؛ اما این خودرو متعلق به بیتالمال است. نباید از بیتالمال استفاده شخصی کرد!» سپس با تمام خستگیها خود را به منزل پدرم رساند و خودرو وی را قرض گرفت. مجدد به محلکارش برگشت و کولر را با ماشین پدرم به منزلمان منتقل کرد.
یک روز دیگر برای نوشتن شماره، خودکاری را که کنار تلفن بود؛ برداشتم و مجدد آن را سر جای خود گذاشتم. زمانیکه علی متوجه شد، پرسید، «از کدام خودکار استفاده کردی؟» نشانش دادم. ناراحت شد و گفت، «این خودکار متعلق به بیتالمال است. نباید از آن استفاده میکردی.» از خانه خارج شد و دقایقی بعد با خرید خودکاری مشابه همان خودکار بیتالمال بازگشت. سپس نام خود را روی تمام خودکارهای شخصی نوشت تا دیگر این اشتباه رخ ندهد.
دفاعپرس: شهید به کدام یک از اهل بیت (ع) ارادت داشتند؟
به امام حسین (ع) ارادت ویژهای داشت. هنگام شهادت نیز از دوستانش میخواهد او را رو به روی کربلا بنشانند تا سلام دهد. سپس «یا حسین (ع)» میگوید و به آرزوی خود میرسد. لازم به ذکر است که محل شهادت علی جزو نزدیکترین نقاط کشور به حرم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است.
دفاعپرس: برسیم به روز شهادت...
صبح ۱۵ اسفند ۱۳۸۴ پس از خواندن نماز صبح، خواب دیدم، «دو خانم به سوی من میآیند و پس از پرسیدن نام من، آقایی را نشان میدهند و میگویند: او امام رضا (ع) است. آمده تا بگوید، نمیشود خواسته شما را اجابت کرد.» هراسان از خواب پریدم. پس از چند دقیقه مجدد خواب دیدم، «با مادرم به سفر حج رفتیم؛ اما من دوست داشتم برگردم چرا که هر کجا میخواستند بروند، من میگفتم: نمیآیم، من آنجا را با علی رفته بودم.» مادرم حال نگرانم را که دید، گفت، «خواب پس از نماز صبح تعبیر ندارد.» اضطراب تمام وجودم را گرفته بود که صدای تلفن من را هراسان به سمت خود کشاند. چه کسی میتوانست ساعت هفت صبح تماس بگیرد؟! علی پشت خط بود. گفت، «امروز ماموریتمان به پایان میرسد و پس از نماز ظهر به سمت اصفهان حرکت میکنیم.» صدای علی را که شنیدم، آرام شدم؛ اما غافل از آنکه یک ساعت بعد علی به شهادت میرسد، خوشحال بودم ماموریتشان به پایان رسیده و امروز برمیگردد.
منزل ما در مجتمع سازمانی بود. حوالی ظهر یکی یکی همسایهها تماس میگرفتند و میگفتند، «کی برمیگردی؟» و پاسخ میدادم، «هرزمانیکه علی برسد.» تلفنها مشکوک بودند. شماره علی را گرفتم؛ اما تماسم را رد کرد. با خودم گفتم، «حتما نمیتواند پاسخ دهد، مجدد تماس میگیرم.» دقایقی بعد که شمارهاش را گرفتم، تلفنش خاموش بود. شماره محل اسکانشان را داشتم. فردی که تلفن را پاسخ داد، پس از شنیدن این که، «میخواهم با علی سلطانی صحبت کنم» پرسید، «شما چه نسبتی با او دارید؟» گفتم، «همسرش هستم.» و تلفن قطع شد. آرام نداشتم. ابتدا به خانواده علی و سپس به ما خبر دادند. به من گفتند، «علی مجروح شده و در بیمارستان است.» زمانیکه به منزل پدرشان رسیدم، از واقعیت آگاه شدم؛ چراکه تمام اقوام و آشنایان آنجا بودند.
دفاعپرس: همرزمان از حال و هوای شهید در ماموریت آخر چه میگفتند؟
یکی از همکاران علی تعریف میکرد، «شب آخر ماموریتمان با شنیدن صدای گریه بلندی از خواب بیدار شدم. علی را دیدم که سجده کنان در سجادهاش گریه میکرد. هرچند که «اللهم الرزقنا شهادت» گفتنهای او را شنیدم؛ اما از او پرسیدم، «چرا اینگونه گریه میکنی؟» و پاسخ داد، «بعدا متوجه میشوید.» صبح روز بعد همه متوجه علت بی قراریهای علی شدند.»
دفاعپرس: شهید سلطانی وصیتنامه دارند؟
خیر. اما پیش از شهادت خود یک نامه نوشته و به همراه هدیه داخل جعبهای پنهان میکند. وی حتی پیش از ماموریت حواسش به سالروز ازدواجمان بود که هدیه تهیه کند. داخل نامه نیز نوشته، «روزی این نوشته را میخوانی که من دیگر کنارت نیستم.»
یکسال از شهادت علی میگذشت. مادر یکی از دوستان علی چندین شب پیاپی خواب او را میبیند که میگوید، «به همسرم بگویید نامهای که برایش نوشتم را بخواند.» هرچه جستوجو کردم، نامه را پیدا نمیکردم. در نهایت خودش به خواب من آمد و آدرس یک جعبه را نشانم داد. زمانیکه بیدار شدم پی همان آدرسی رفتم که علی گفت. همان جعبه بود. داخلش را که باز کردم، یک نامه قرار داشت و یک هدیه. متوجه شدم، خوابم رویای صادقه بوده است.
ادامه دارد...
۷۱۱