شهدایی که در عید نوروز جاودانه شدند

ماجرای میزبانی شهید توتونچی از میهمان ژنده پوش/ آرزویی که پس از شهادت برآورده شد

آن زمان شهدا را به قطعه 53 می‌بردند. وقتی علی اکبر شهید شد در تشییع پیکرش دیدم که به سمت قطعه 24 می‌روند برایم عجیب بود که دقیقا به سمتی حرکت می‌کردند که قبلا علاقه اش را به آنجا ابراز کرده بود. وقتی دلیل این کار جویا شدم گفتند که سرداران را به این قطعه می‌برند.
کد خبر: ۴۳۶۷۸
تاریخ انتشار: ۰۱ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۹ - 21March 2015

ماجرای میزبانی شهید توتونچی از میهمان ژنده پوش/ آرزویی که پس از شهادت برآورده شد

به مناسبت بیست و نهمین سالگرد شهادت علی اکبر توتونچی خبرنگار گروه حماسه و جهاد دفاع پرس با همسر این شهید بزرگوار به گفت و گو پرداخته است.

علی اکبر توتونچی سال 1331 در همدان چشم به جهان گشود. او در خانوادهای متدین و با ایمان پرورش یافت. 7 ساله بود که به تهران مهاجرت کردند.

طبق تعاریف مادرهمسرم فرزندی آرام و با تقوا در بین دیگر فرزندان خانواده بود، تا سیکل تحصیل کرد. پس از آن مدرسه را رها کرده و مشغول به کار شد. 

در سال 1355 با پادرمیانی یکی از آشنایان، خانوادههایمان با هم آشنا شدند و بخاطر معتقد و با ایمان بودنش مهرش به دل خانوادهام نشست و خیلی زود مراسم ازدواج برگزار شد. آن زمان عرف بود که مردان دخترانی را به همسری قبول میکردند که چند سالی از آنها کوچک تر باشد ولی ما هم سن بودیم و همسرم گفته بود که با همسن بودنمان مشکلی ندارد. علاقه و احترام ما به همدیگر زبان زد بود.

بسیار پایبند دین اسلام بود و فرایض دینی را به خوبی به جا میآوردند. پیش از انقلاب در صافکاری کار میکرد، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه درآمد و پس از گذراندن دورههای رزمی عازم جبهه شد.

فعالیتهای دائمی در جبهه داشت، حتی زمانی که مادرش به رحمت خدا رفت و یا فرزندمان به دنیا آمد در جبهه بود و با او تماس گرفتیم و پس از اتمام کارش بازگشت.

تاثیر منش شهید بر همسایگان

روح پاک و سادهای داشت، به صله رحم اهمیت میداد و به دید و بازدید اطرافیان میرفت. اگر کمکی از دستش برمیآمد انجام میداد تا مشکل طرف مقابل را حل نمیکرد، آرام و قرار نداشت.

مدتی پس از زندگی با خانواده همسرم خانهای خریدیم و از آنها جدا شدیم. همسایههای جدیدمان از این که قرار بود یک پاسدار به  محلشان بیاید واهمه داشتند ولی پس از آشنایی با رفتار و برخورد علی اکبر، جذب او شدند.

خانواده ای در مجاورت ما زندگی میکردند که از نظر حجاب مناسب نبودند زمانی که موشک میزدند، میترسیدند و از خانه خارج میشدند، همسرم به من میگفت برایشان آب قند درست کنم و بیشتر مراقبشان باشم که نترسند. آن خانواده تحت تاثیر رفتارهای همسرم قرار گرفتند و بعد از شنیدن خبر شهادت علی اکبر این خانواده خیلی ناراحت و غمگین شدند.

تعهد به کشور

در آن زمان ما چهار فرزند داشتیم و نزدیک به سال نو بود که بر اثر اصابت ترکش به چشم و وارد شدن به مغزش به شهادت رسید. سوم فروردین 1364 در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

همه اطرافیان میگفتند که دینت را ادا کردهای و با وجود چهار فرزند نیازی به رفتن به جبهه نیست. در پاسخ به آنها میگفت: «وظیفه خودم میدانم که برای دفاع از کشورم به جبهه بروم و خانوادهام را به خداوند میسپارم و با داشتن همسری خوب خیالم از بابت فرزندانم راحت است». پس از شهادتش خدا حافظ ما بود و هیچ کم و کسری نداریم.

بعد از شهادت همسرم بقیه دوستانش راه او را ادامه دادند و نگذاشتند تفنگش بر زمین بمانند و میگفتند شهید توتونچی با چهار فرزند خانوادهاش را ترک کرد و برای دفاع از کشور شهید شد ما چگونه با خیال آسوده بنشینیم.

میهمان ژنده پوش

ما در منطقه نارمک زندگی میکردیم. یک روز به مسجد محل (ولیعصر) رفته بود که یک پیرمرد ژنده پوشی درخواست کرده بود که یک شب به او مکانی برای خواب بدهند. علی اکبر به خانه آمد و به من گفت که امشب مهمانی داریم و تدارکاتی برای آن شب ببینم. من هم تدارکات مفصلی دیدم، وقتی مهمان را به خانه آورد تعجب کردم که یک پیرمرد ژنده پوش را به خانه دعوت کرده است.

آن شب پذیرایی خوبی از آن پیرمرد کرد و مقدار پولی که برای مسکن کنار گذاشته بودیم به او داد. فردای آن روز پس از این که صبحانه مفصلی برایش فراهم کرد او را راهی کرد. خیلی خوشحال بود که توانسته بود یک شب از یک نیازمند مراقبت کند. وضع مالیمان خیلی خوب نبود ولی در حد توانمان کمک میکرد.

مجروحیت

قبل از شروع عملیات والفجر 8 شیمیایی و در بیمارستان صحرایی بستری شد ولی تحمل دوری از دیگر رزمندگان را نداشت و نمیخواست از عملیات جا بماند به همین دلیل با این که وضعیت مناسبی نداشت ولی خود را به خط مقدم رساند.

نحوه شهادت

با شروع عملیات والفجر 8 در شبه جزیره فاو به عنوان جانشین گردان ضدزره لشکر 27 محمدرسول الله(ص) در عملیات شرکت کرد.

قرار بود برای تعطیلات عیدنوروز به خانه بیاید ولی قبل از شروع عملیات نامهای نوشت و اظهار کرد که دیگر نیروها از من کوچکترند، اول آنها به دیدار خانوادههایشان بروند و برگردند بعد من به دیدار شما خواهم آمد.

همسفر شدن با دوستان شهیدش

چند ماه قبل از شهادتش به بهشت زهرا بر سر مزار دوستانش در قطعه 24 رفتیم، بعد از این که فاتحهای خواند گفت: «من این قطعه را خیلی دوست دارم ولی قسمت من اینجا نشد و اگر شهید هم بشم مرا به قطعه 53 میبرند»

آن زمان شهدا را به قطعه 53 میبردند، وقتی که علی اکبر شهید شد در تشییع پیکرش دیدم که به سمت قطعه 24 میروند برایم عجب بود که دقیقا به سمتی حرکت میکردند که قبلا علاقه اش را به آنجا ابراز کرده بود. وقتی دلیل این کار جویا شدم گفتند که سرداران را به این قطعه میبرند. در نهایت در کنار دیگر دوستانش شهیدش در قطعه 24 آرام گرفت.

پیکر همسرم را که آوردند، برخلاف اطرافیان که از شدت اندوه، بی تابی می کردند با آرامش فرزند ارشدم را در آغوش کشیدم و به او گفتم «پدرت در راه خدا شهید شد و به هدفی که داشت رسید. ما باید راهش را ادامه دهیم».

بعد از شهادت همسرم خانواده و اطرافیانمان مراقب فرزندانم بودند و نمی گذاشتند که نبود پدر را احساس کنند.

بعد از شهادتش متوجه سمتش شدم

همیشه دلم می خواست بدانم در سپاه چه میکند و هر وقت از او سوال میکردم میگفت ما فقط یک خدمتگزاریم. برای این که نگران نشوم زیاد از جبهه و فعالیتهایش برایم تعریف نمیکرد. زمانی که به شهادت رسید در جیبش حکم فرماندهی سپاه داخلی دانشگاه امام حسین را یافتم و آنجا بود که متوجه فعالیتهایش در دوران دفاع مقدس شدم.

گزیدهای از وصیت نامه شهید

تا دمی از عمر باقی مانده است به پرستش خدا و کارهای نیک بپردازید و از مرگ ناگهانی که به سراغتان میآید بترسید، رزق از دست رفته را میتوان دوباره به دست آورد اما عمر گذشته را هرگز نمیتوان تجدید کرد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها