به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، آیات قرآن از حیث دلالت، آسان بودن یا دشوارى فهم، داراى مراتبى هستند. بخشى از آن ها روشن و بدیهى اند، به طورى که امکان فهم همگان از چنین آیاتى وجود دارد؛ اما بخش دیگر چنان است که هرکسى را یاراى فهم و درک و پى بردن به اعماق و باطن و تأویل آن ها نیست، بلکه علم به آن ها نزد خدا و انبیا و راسخان در علم است و اگر دیگران بخواهند چیزى از بواطن و اعماق آن آیات را بفهمند، باید به مفسّران حقیقى قرآن مراجعه کنند.
امیرالمؤمین(علیه السلام) مى فرماید: «این قرآن خطى است نوشته شده که میان دو جلد پنهان است؛ زبان ندارد تا سخن بگوید و نیازمند کسى است که آن را ترجمه کند.» عبارت «و تراجمةً لوحیه» در زیارت «جامعه کبیره» که خطاب به امامان معصوم(علیهم السلام) است، نیز حاکى از همین معناست.
اما بخش سوم آیات را، که شاید بتوان ادعا کرد بیش ترین معارف قرآنى را به خود اختصاص داده است، کسانى مى فهمند که داراى لطافت حس، صفاى ذهن و شرح صدر باشند.
اهل بیت(علیهم السلام) نیز براى این که مردم بتوانند به خوبى از این مائده الهى کمال استفاده را ببرند، از یک سو افراد را از تفسیر به رأى بازمى دارند؛ چرا که تفاسیر به رأى نه تنها هدایتگر نیستند، و این نقض غرض الهى است (که اراده کرده است مردم هدایت شوند)، بلکه اغواگر و گم راه کننده نیز خواهند بود؛ و از سوى دیگر، آسیب هایى را که ممکن است مانع فهم انسان از آیات الهى شوند تا حد ممکن و با تعابیر گوناگون گوشزد نموده اند تا قرآن کریم آن گونه که شایسته است، مورد تفسیر و تبیین قرار گیرد؛ زیرا تفسیر قرآن بدون توجه به آسیب هاى فهم آن در واقع همان تفسیر به رأى خواهد بود.
تفسیر به رأى
شاید بتوان ادعا کرد آنچه بیش از هر چیزى در تفسیر قرآن مورد نهى اهل بیت(علیهم السلام) قرار گرفته تفسیر به رأى است که نشأت گرفته از بینش هاى انحرافى و پى روى از گرایش ها و هواهاى نفسانى است. پیش از آن که دیدگاه معصومان(علیهم السلام)مطرح شود، لازم مى نماید به معناى «تفسیر به رأى» اشاره شود.
واژه «رأى» یعنى اعتقاد، اجتهاد و نظریه، و «تفسیر به رأى» یعنى نسبت به تبیین معنا و تفسیر کلام الهى به رأى خود اعتماد نمودن، و نه به گفتار یا روش سایر مفسّران اعتماد کردن.
این که شخص حتى خود را به زحمت نیندازد تا از میان معانى الفاظ مفرده حقیقت را از مجاز، مشترک معنوى را از لفظى تمییز دهد و مجاز عقلى و مجاز در کلمه و مجاز در اسناد را از همدیگر تفکیک کند، و در سعه و ضیق مفاهیم درنگ نماید، و نیز بدون توجه به اسباب نزول، قراین، دانستن ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه، مطلق و مقیّد، و بدون توجه به روایات وارد شده ذیل آیات در مورد معضلات و تأویلات قرآنى و بدون هیچ اعتنایى به اصول و قواعد تفسیر، بخواهد دیدگاه خود را بر قرآن تحمیل نماید، بلکه در پى اثبات مذهب و عقیده «خود» باشد، دست به «تفسیر به رأى» زده است.
این امر در تفسیر به رأى، ممکن است به دو گونه محقق شود: «الف. معنایى که مراد مفسّر است فى نفسه صحیح باشد، ولى قرآن دلالتى بر آن نداشته باشد. پس در این جا خطا در استدلال است، نه در مدلول. ب. معناى مراد مفسّر فى نفسه خطا و باطل باشد و او قرآن را حمل بر آن معناى باطل نماید که هم خطا در استدلال است و هم خطا در مدلول.»
کاتب حلبى در کشف الظنون، تفسیر به رأى را پنج قسم مى داند:
1. تفسیر کردن بدون علومى که به عنوان ابزار تفسیر باید از آن ها استفاده کرد؛
2. تفسیر آیات متشابهى که غیر از خداى سبحان هیچ کس از آن ها مطلع نیست؛
3. تفسیر کردن به نحوى که به وسیله آن بتوان مذهب و مسلک و عقیده خاصى را اثبات نمود؛
4. تفسیرى که به نحو قطعى ولى بدون دلیل بیانگر مراد واقعى خدا باشد؛
5. تفسیرى که مطابق هوا و استحسان باشد.
اما مرحوم فیض به گونه روشن ترى به این مسأله پرداخته است که به طور خلاصه به آن اشاره مى کنیم که به نظر ایشان: تفسیر ممنوع و منهىٌ عنه دو وجه دارد:
(1) این که مفسّر نسبت به چیزى رأى خاصى داشته باشد و براى اثبات ادعاى خود، طبق میل و هواى نفسانى اش قرآن را تأویل نماید، به طورى که اگر چنین رأیى نداشت، چنین معنایى هم براى قرآن نمى کرد. این وجه نیز به نوبه خود، دو صورت دارد: گاهى مى داند بدین نحو قرآن را معنا کردن براى اثبات مدعاى خود، هرگز مراد آیه نیست و گاهى نمى داند؛ ولکن وقتى معناى آیه اى داراى احتمالات متعددى باشد، وجهى را که موافق با رأى اوست ترجیح داده و آیه را همان طور تفسیر مى کند، به طورى که اگر چنین رأیى نداشت، چنین معنایى نیز براى آیه نزد او ترجیح نداشت.
گاهى هم هدف و غرض صحیحى دارد و بدین روى، به دنبال دلیلى از قرآن مى گردد و به آیه اى تمسّک مى کند و مى داند که منظور آیه چیز دیگرى است؛ مثل کسى که از مردم مى خواهد تا سحرخیز بوده و در آن هنگام استغفار کنند و به جمله (معصوم(علیه السلام)) «تسحّروا فانَّ السّحورَ برکةٌ» تمسّک مى کند، در حالى که مى داند منظور از «تسحّروا» در روایت، سحرى خوردن است، نه سحرخیز بودن براى استغفار. باطنیه نیز براى گمراه کردن مردم از این شیوه استفاده مى کردند.
(2) وجه دوم از تفسیرممنوع آن است که در تفسیر قرآن، به ظاهر الفاظ عربى اکتفا شود، بدون آن که براى روشن شدن مسائلى همچون غرائب القرآن یا امورى همچون الفاظ مبهمه، مبدله، و دیگر ویژگى هاى قرآن مانند اقتصار، حذف، اظهار ـ تقدیم و تأخیر، ناسخ و منسوخ، عام و خاص و اخص، غرائب و محکم و متشابه به روایات اهل بیت(علیهم السلام)مراجعه کند. کسى که مى خواهد قرآن را تفسیر کند لازم است تنها به مجرّد فهم ظواهر عربى آن اکتفا نکند، وگرنه خطاهاى او فراوان گشته، دچار تفسیر به رأى مى شود.
روشن است که همه این اقسام از مصادیق «تفسیر به رأى» هستند. ولى مرحوم علّامه طباطبائى حقیقت تفسیر به رأى را با بیانى دیگر (که شاید بتوان ادعا کرد نوعى جمع بندى از همه اقوال در این زمینه است) ارائه مى دهد؛; ایشان مى گوید: «اعتقادى را که یا از روى اجتهاد و تلاش به دست مى آید و یا از روى هوا و هوس براى انسان حاصل مى شود، رأى مى گویند، و... این که در روایات "رأى" اضافه به ضمیر شده است (= مَن فَسَّر القرآن برأیه...) دلیل بر آن است که مورد نهى عبارت است از این که مفسّر استقلالا و با تکیه بر ابزار و آلاتى که براى شناخت کلام عربى دیگران به کار مى برد، بخواهد کلام خدا را بفهمد؛ در حالى که آیات الهى اگرچه کلماتى جدا و منفصل از یکدیگرند، ولى در عین حال، کلامى متصل و مربوط به یکدیگرند. برخى از آیات برخى دیگر را توضیح مى دهند؛ همان گونه که امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرموده است. بنابراین، راه صحیح فهم کلام الهى تدبّر و ملاحظه همه آیات مربوط به یک موضوع است و نه تنها ملاحظه بعضى از آن ها. پس آنچه در روایات تفسیر به رأى مورد نهى است عبارت است از این که انسان بخواهد با همان قواعد و اصولى که کلام دیگران را بررسى مى کند آیات الهى را نیز همان گونه بررسى نماید.»
و در جاى دیگر مى فرماید: «لازمه تفسیر به رأى، قول به غیر علم است، چنان که حدیث نبوى "مَن قالَ فى القرآنِ بغیرِ علم فلیتبوّء مقعدَه من النارِ" به آن اشاره دارد.» البته طبیعى است همان گونه از لابه لاى کلمات مرحوم علّامه نیز به نظر مى رسد نمى توان آیات قرآن را بریده از آیات دیگر تفسیر و معنا کرد و این یکى دیگر از ویژگى هاى این کتاب الهى است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید: «انَّ الکتابَ یُصَّدقُ بعضه بعضاً و انَّه لا اختلاف فیه. فقال سبحانه: "ولو کان من عندِ غیراللّه لوجَدوا فیه اختلافاً کثیراً.» و در جاى دیگر مى فرماید: «... ینطقُ بعضه ببعض و یشهَدُ بعضه على بعض.»
روایت ذیل چگونگى گواه بودن و تصدیق آیات نسبت به یکدیگر را روشن مى کند.
روایت شده است که امام جواد(علیه السلام) در تفسیر قطع دست هاى دزد و کیفیت آن در آیه شریفه «والسارقُ و السارقةُ فاقطعوا ایدیهما» (مائده: 38) فرمودند: «قطع باید از مفصل بیخ انگشت باشد و کف دست رها گردد.» وقتى علت آن را جویا شدند، حضرت به فرمایش رسول خدا تمسّک جستند که مى فرماید: «سجده بر هفت عضو صورت مى گیرد: صورت، دو دست، دو زانو و انگشتان بزرگ.» اما هنگامى که دست از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى ماند تا با آن سجده کند، در حالى که خداى متعال فرموده است: «و اِنَّ المساجد للّه.» (جن: 17) منظور از «مساجد» هم در آیه شریفه همین اعضاى هفتگانه سجده است: «فلا تدعوا مَع اللّهِ احداً» و هر چیزى که براى خداست نباید قطع شود: «و ما کانَ لِلّه لم یُقطع.»
به هر حال، «اگر کسى یک آیه از قرآن را فهمید، ولى توجه به آیات دیگر نکرد یا از فهم آن ها محروم بود، هرگز به عمق معناى همان آیه اول هم نرسیده، بلکه مفهوم ضعیفى از آیه را به دست آورده است. آیات کریمه قرآن اگر به صورت جمعى و در کنار یکدیگر فهمیده شوند، معنا و مفهوم روشن و جامعى را افاده مى کنند. برخى آیات، که به حسب فکر ابتدایى انسان مبهم به نظر مى رسند، آیات دیگر آن ها را روشن مى کنند.»
بنابراین، باید گفت: جمود بر ظاهر برخى آیات بدون توجه به آیات دیگر و معانى و تفسیر آن ها، نه تنها انسان را به معانى و مفاهیم آیات نمى رساند، بلکه خود نوعى «تفسیر به رأى» است که در روایات معصومان(علیهم السلام) فراوان از آن مذمّت شده است؛ مثلا خداى سبحان در خطابى که به پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)دارد، طبق فرموده امام رضا(علیه السلام) مى فرماید: «ما آمن بى من فسّر برأیه کلامی»؛ کسى که کلام مرا طبق رأى و نظریه خویش تفسیر کند، به من ایمان نیاورده است.
امام على(علیه السلام) نیز در یکى از پیش بینى هاى خود نسبت به آینده مى فرمایند: «(امام مهدى(علیه السلام)) خواسته ها را تابع هدایت وحى قرار مى دهد، هنگامى که مردم هدایت را تابع هوى و هوس هاى خویش قرار مى دهند؛ در حالى که به نام تفسیر، نظریه هاى گوناگون خود را بر قرآن تحمیل مى کنند، او نظریه ها و اندیشه ها را تابع قرآن مى سازد.» همان گونه که مشهود است، لحن فرمایش حضرت، مذمّت از تفسیر به رأى است. در پیش بینى دیگرى نسبت به توصیف جماعتى بیان مى دارند که: «... کانّهم ائمّة الکتابِ و لیسَ الکتابُ امامهم فلم یبق عندهم منه الاّ اسمه ولا یعرفون الاّ خطّه و زُبُره»; گویى آنان پیشواى قرآن بوده و قرآن پیشواى آنان نیست؛ پس قرآن جز نامى نزدشان باقى نماند و آنان جز خطى از قرآن نشناسند. و روشن است کسى که قرآن را تفسیر به رأى مى کند، در واقع نظر خود را مقدّم بر کتاب الهى و بلکه خود را امام و پیشواى کتاب خدا مى پندارد.
در روایتى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «و انّما هلَک الناسُ فِى المتشابِه لانَّهم لم یَقفوا على معناه و لم یَعرفوا حقیقَته فوضعوا له تأویلات من عِند اَنفسِهم بآرائِهم و استغَنوا بذلکَ عَن مسألةِ الاوصیاءِ و نبذوا قولَ رسولِ الله(صلى الله علیه وآله)وراءَ ظُهورهم.»
امام صادق(علیه السلام) طبق این روایت، هلاکت مردم را در تفسیر به رأى نسبت به آیات متشابه مى دانند؛ بدین گونه که حقیقت چنین آیاتى را نمى فهمند، آن گاه از پیش خود و با رأى خود و پیش داورى، تأویلاتى براى آیات الهى قایل مى شوند و بدین گونه خود را از اوصیاى الهى بى نیاز مى بینند، که چنین افرادى مورد ملامت و سرزنش حضرت قرار مى گیرند.
درهم آمیختن آیات قرآن
روایات متعددى وجود دارند که انسان را از «ضرب القرآن بعضه ببعض» باز مى دارند؛ مثلا، امام صادق(علیه السلام) از پدر بزرگوارشان نقل مى کنند: «ما ضرب رجلٌ القرآنَ بعضه ببعض الاّ کفر» که به نظر مى رسد چنین روایاتى در واقع، به بعضى از مصادیق تفسیر به رأى اشاره دارد.
مرحوم فیض در مقدّمه تفسیر ارزشمند خود، پس از نقل روایت مزبور، مى نویسد: شاید مراد از این تعبیر (= ضرب القرآن...) تأویل بعضى از متشابهات قرآنى به بعضى دیگر باشد، به طورى که این تأویل بدون شنیدن از کسانى که اهل قرآنند و بدون استفاده از نورانیت (الهى که به کسانى مى دهد که شایستگى آن را دارند) و بدون هدایتى از جانب خداوند، صرفاً ناشى از هوا و هوس باشد.
مرحوم علّامه طباطبائى نیز روایتى شبیه آنچه گذشت از پیامبر(صلى الله علیه وآله)به نقل از الدر المنثور نقل مى کند: «آن حضرت وقتى عده اى را مشاهده کردند که درباره قرآن به بحث و جدال نشسته اند، در حالى که خشمناک بودند، فرمودند: امت هاى گذشته نیز که گم راه شدند، در اثر همین اختلافاتى که با پیامبرانشان داشته، برخى از کتاب آسمانى خود را بر برخى دیگر زدند. آن گاه فرمودند: قرآن نازل نشده تا بعضى از آن بعض دیگرش را تکذیب نماید، بلکه نازل شده تا بعضى از آن بعضى دیگرش را تصدیق نماید. پس آنچه را شناختید به آن عمل کنید و به آنچه براى شما متشابه است ایمان بیاورید.»
آن گاه در ذیل روایت مزبور مى گوید: «روایات اهل بیت(علیهم السلام)«ضرب القرآن بعضه ببعض» را در مقابل «تصدیق آیات قرآنى نسبت به یکدیگر» قرار داده اند و معناى «ضرب» همان خلط بین مقامات معانى قرآنى و اخلال به ترتیب مقاصد آن هاست؛ مثل این که محکم به جاى متشابه و متشابه به جاى محکم اخذ شود.
بنابراین، در هم آمیختن آیات و خلط بین معانى آن ها نتیجه توجه نکردن به آسیب هاى فهم قرآن و وجود انحرافات در بینش ها و گرایش هاى انسان است که خود مى تواند نوعى تفسیر به رأى باشد.
آسیب هاى فهم قرآن
الف. غفلت از روایات
غفلت از روایات یکى از آسیب هاى جدّى فهم قرآن کریم است؛ چرا که حجیّت قول و فعل و تقریر معصومان(علیهم السلام) به خاطر توصیه هاى قرآن و پیامبر است؛ آیاتى مانند: «اِنّا اَنزلنا اِلیکَ الذکرَ لتُبیّنُ لِلنّاسِ ما نُزّلَ الیهم» (نحل: 44)؛ «هو الّذى بَعثَ فى الاُمییّنَ رسولا مِنهم یَتلوا علیهِم آیاتِه و یُزکّیهم و یُعلّمهُم الکِتابَ والحِکمة» (جمعه: 2)؛ «اَطیعوا اللّهَ و اَطیعوالرَسولَ و اُولى الامرِ مِنکُم» (نساء: 59) و آیات دیگر و نیز روایات فراوانى که در این باب وارد شده اند، از جمله حدیث ارزشمند و با برکت «ثقلین»، که پیامبر در آن مى فرماید: «اِنّى تارِکٌ فیکم الثِّقلینِ کتابَ اللّهِ و عِترَتى ما اِنَ تمَّسکتُم بِهِما لَن تَضِلّوا اَبداً وَ اِنّهما لَن یَفتِرقا حتى یَرِدا عَلىّ الحَوضَ» ، همه حاکى از وجوب تمسّک به اهل بیت(علیهم السلام) و بیانات روشنگر آن ها هستند.
مرحوم علامه طباطبائى مى گویند: بعضى افراد، بخصوص بعضى از کسانى که در مباحث مادى فرو رفته و مرعوب تمدن جدید غرب شده اند، از این حقیقت (که قرآن میزان تشخیص صحّت و سقم روایات است و روایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) که "ما وافق کِتابَ اللهِ فَخُذوه و ما خالَفُه فاترکوه") سوء استفاده کرده، به طور کلى از مطالبى که در روایات آمده غمض عین نموده، راه تفریط را پیموده اند و در مقابل اخبارى ها و محدثان و طایفه حروریه و غیر آن ها قرار گرفته اند (= کسانى که هر روایت منقوله اى را به هر کیفیتى که مى بود، مى پذیرفتند)، در حالى که مى دانیم همان طورى که پذیرش مطلق و بدون قید و شرط هر حدیثى خود تکذیب آن موازین است که (توسط حضرات معصومین(علیهم السلام)) براى تمییز حق و باطل بیان شده است، و خود موجب مى شود تا قول باطل و لغو به پیامبر نسبت داده شود.
همین طور اگر به طور کلى روایات آن بزرگواران طرد شوند، هم تکذیب آن روایات است و هم ابطال مطالب کتاب عزیزى که هرگز باطلى از پیش و پس آن راه ندارد، و این در حالى است که خداى تعالى مى فرماید: «ما آتاکم الرّسولُ فَخذوه و مانهاکم عَنه فانتهوا» (حشر: 7) و در جاى دیگر مى فرماید: «و ما اَرسلنا مِن رسول الاّ لِیُطاعَ بِاذنِ اللّه» (نساء: 64)؛ چرا که اگر قول رسول الله(صلى الله علیه وآله) یا فرمایش هاى نقل شده آن بزرگوار براى ما یا غایبان آن حضرت در زمان خود آن حضرت حجیّت نداشته باشد، هیچ سنگ روى سنگ بند نخواهد شد و نظام اسلام از هم خواهد گسست. وانگهى، اعتماد انسان بر اخبار و روایات از امورى است که بشر در زندگى اجتماعى اش ناچار است بپذیرد؛ چرا که از بدیهیات و فطریات انسانى است و هرگز از آن بى نیاز نیست. اما این که در معارف دینى اخبار جعلى نیز وارد شده، امرى نیست که اختصاص به دینى خاص داشته باشد؛ زیرا تمام جهات و شؤون اجتماعى بشرى حول اخبار عمومى و خصوصى روز دور مى زنند و وجود کذب و دسّ و خلط در آن ها بسیار است و دست هاى سیاست بازان در آن ها بازتر است.
البته ما طبق مقتضاى فطرتمان همین که اخبارى را شنیدیم به آن بسنده نمى کنیم، بلکه تک تک آن ها را با میزان و وسیله تشخیص مربوطه مى سنجیم، آن گاه به مقدارى که موافقت با آن میزان داشت قبول مى کنیم، وگرنه کنار زده خواهند شد. و اگر واقعاً نتوانستیم از این طریق صحت و سقم روایت را بسنجیم، در آن خبر توقف مى کنیم; نه قبول نموده و نه رد مى نماییم، و این هم نشأت گرفته از امر احتیاط است که در موارد احتمال ضرر، هر انسانى راه احتیاط در پیش مى گیرد.
در هر حال، غفلت از روایات اهل البیت(علیهم السلام) خود یکى از آسیب هاى بزرگ فهم قرآن است؛ چرا که در بسیارى موارد، بدون تمسّک به روایات، مقصود و مراد واقعى آیات براى ما روشن نخواهند شد؛ مثلا، امام باقر(علیه السلام)مى فرماید: شخصى نزد پیامبر آمده، عرض کرد: در شب جنب شدم و آبى نداشتم تا غسل کنم. حضرت فرمودند: پس چه کردى؟ عرض کرد: بر روى خاک غلطیدم. حضرت فرمود: این کار درازگوشان است؛ همانا خداى تعالى مى فرماید: «فتیمّموا صعیداً طیّباً.»(نساء: 43) آن گاه دستشان را بر زمین زدند و یکى از آن ها را بر دیگرى کشیدند سپس دستانشان را به پیشانى خود کشیدند و به وسیله هر کدام از دو دستشان دست دیگرى را مسح نمودند.
راستى، اگر به چنین روایتى از امام باقر(علیه السلام) توجه نمى نمودیم، چگونه این آیه شریفه را معنا مى کردیم؟
مرحوم شیخ طوسى، در این باره مى فرماید: «معانى قرآن چهار قسمند: قسمى از آن ها چنانند که علم به آن ها مخصوص ذات احدیت است و دیگران را یاراى سخن گفتن درباره آن ها نیست، چرا که علمى نسبت به آن امور ندارند; مانند «یسألونَکَ عَنِ السّاعةِ اَیّانَ مُرسیها قُل اِنّما عِلمُها عِندَ ربّى لا یُجلّیها لِوقتِها اِلاّ هو» (اعراف: 186) و مانند «انّ اللّه عِندَهُ عِلمُ السّاعةِ» (لقمان: 34)
قسمى دیگر از معانى قرآنى چنانند که هرکسى آشناى با لغت باشد، به خوبى به آن ها پى مى برد، مانند: «قُل هُو اللّهُ اَحَدٌ» (توحید: 1) و مثل «وَلا تَقتُلوا النَّفسَ اَلّتى حَرَّمَ اللّهُ الاّ بِالحقِّ» (انعام: 151)
قسم سوم مطالبى هستند که داراى اجمالند و به نحوى نیستند که تفصیلا به بیان مراد بپردازند; مانند: «اَقیمو الصَلّوةَ و آتوا الزَکوةَ» (بقره: 43) و نیز مانند: «وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حجُّ البیتِ مَنِ استَطاعَ اِلیهِ سَبیلا» (آل عمران: 97) و «آتُوا حَقَّه یومَ حِصاده» (انعام: 141) که در این موارد، براى تفصیل تعداد نماز و رکعت هاى آن و تفصیل حج و شرایط آن، و مقدار نصاب در زکات، چاره اى جز رجوع به بیان پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)و وحى الهى نیست.
قسم چهارم هم مواردى است که لفظ قرآنى مشترک بین دو یا چند معناست و مراد واقعى را نمى توانیم تشخیص دهیم. این جا هم نمى توان گفت: کدام یک از احتمالات مراد خدا هستند، بلکه براى روشن شدن معناى آیه، ناچاریم به قول پیامبر یا امامان معصوم(علیهم السلام)تمسّک جوییم.»