به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، پدیده «وحى» در ادیان ابراهیمى از اهمیت و جایگاه ارزشمندى برخوردار بوده و از بنیادىترین مباحث دینى به شمار مىرود؛ به گونهاى که با حذف یا تفسیر و تبیین نادرست آن، ماهیت الهى و قدسى دین از بین رفته و مفهوم و محتواى آن تهى مىگردد؛ چرا که دین، مجموعه تعلیمات فوق بشرى است که از طریق وحى به شخص برگزیدهاى (پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم) مىرسد و انکار یا تاویل آن به صورت امرى غیر الهى و تجربه شخصى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، دین را امرى تنها بشرى و زمینى جلوه داده و جنبه هدایتى و قدسى بودن آن را طرد مىکند. به همین خاطر، پایه و قوام بعثت انبیا و مرز تمایز ادیان الهى از مکاتب بشرى، «وحى» مىباشد.
بحث «وحى» در فلسفه دین معاصر و «کلام جدید» صورت تازهاى به خود گرفت؛ روشنفکران دینى با رویکردى متمایز از نگاه سنّتى و با پرسشهایى برآمده از تفکر مدرنیستى، به تحلیل خاصى از وحى، نبوت و نتایج آن پرداختهاند. این نوع نگرش، دستاورد تحولاتى است که در عرصه اندیشه و زندگى مغرب زمینان رخ داده، که نتیجه آن، تفکر انتقادى در زمینههاى مختلف و از جمله دین و معرفت و حیانى بود.
گرچه مفهوم وحى در ادیان ابراهیمى، مفهومى اساسى و بنیادین است، اما معناى یکسانى از وحى در همه این ادیان محوریت ندارد.
مهمّترین تفاوت وحى اسلامى و وحى مسیحى در تجلّى آن دو مىباشد. «تجسم مفهوم وحى از نظر مسلمانان در یک کتاب (= قرآن) و در نظر مسیحیان در یک فرد (= مسیح) است... این گفته دقیق گواتکین به وسیله ویلیام تمپل بسط یافته است:
«اسلام در مورد وحى قرآن ادعایى مىکند که در نظر اول شبیه عقیدهاى است که در کتاب مقدس بیان شده است، و پیروان پیغمبر اسلام با احترامى بدو مىنگرند که بیش از احترام یهودیان و یا مسیحیان به هر پیغمبرى است.
با این همه او بیش از یک پیغمبر نیست؛ وحى در پیغام اوست نه در وجود او؛ بدین جهت در این رابطه سوژه - ابژه (درون ذاتى - برون ذاتى) بیشتر جنبه سوبژکتیو دارد. به علاوه، وحى به طور عمده متشکل از احکام الهى است که لازمهاش تعبد به احکام شریعت است تا وفادارى و عشق به یک شخص.»
انواع وحی در تجربه دینی
وحى در دیدگاه تجربه دینى بر سه رکن تکیه زده است: 1) خدا، 2) پیامبر، 3) تجربه وحیانى پیامبر که با خدا مواجههاى دارد و خدا در تجربه او پدیدار گشته است. وحى در این برداشت، همین تجربه وحیانى مىباشد.
گزارههایى که پیامبر به عنوان «پیام وحى» به مردم ابلاغ مىکند، خود وحى نیستند، بلکه توصیفها و گزارشهایى هستند که پیامبر از تجربه دینى خود به دیگران ارائه مىدهد. به تعبیر دیگر، گزارههایى که پیامبر براى دیگران منتقل مىکند، ترجمان تجربه وحیانى او و تفاسیرش از آن تجربه است، نه چیزهایى که به طور مستقیم در تجربه اخذ کرده است.
وحى تجربى به دو معنى تجربهاى شخصى است:
1) تنها خود پیامبر - و نه کسى دیگر - مىتواند تجربهاش را توصیف کند. شخصى و خصوصى بودن - به این معنى - ویژگى تمام تجارب دینى است و اختصاص به وحى ندارد.
2) تنها خود پیامبر - و نه کسى دیگر - حق دارد این تجربه را داشته باشد؛ دیگران نمىتوانند چنین تجربهاى داشته باشند. تجربه وحیانى تجربهاى است که فقط به پیامبر اختصاص دارد، نه دیگران و نادر بودن وحى هم به این معناست که فقط پیامبران داراى چنین تجربهاى هستند.
شخصى و خصوصى بودن تجربه وحیانى هم در دیدگاه وحى گزارهاى مطرح است و هم در دیدگاه وحى تجربى. وحى را چه مجموعهاى از گزارهها بدانیم و چه از سنخ تجارب دینى، تجارب وحیانى به هر دو معنى خصوصىاند.
تفاوت دو دیدگاه در این است که در دیدگاه گزارهاى، وحى به معناى دریافت پیام بوده و این دریافت با تجارب وحیانى همراه است، اما در دیدگاه تجربه دینى، وحى، خودِ این تجارب است، نه دریافت پیام و گزاره.
پیامدهای بشری بودن الفاظ
پیش از آن که به طرح نظریات و بررسی دلایل آنها بپردازیم، مطرح کردن این پرسش ضروری می نماید که اگر الفاظ قرآن را بشری و غیروحیانی بدانیم چه پیامدها و آثاری خواهد داشت؟
در پاسخ این پرسش می توان امور زیر را به عنوان پیامدهای غیروحیانی بودن برشمرد:
1. نخستین اثر این نظریه قداست زدایی از الفاظ و کلمات قرآن است. مسلمانان همیشه برای الفاظ و واژه های قرآن ارزش قائل بوده و بدانها حرمت مینهادهاند، بکارگیری هنر خط و روشهای گوناگون خطاطی و تذهیب و دیگر آرایه های هنری در مورد قرآن، پیدایش علم قراءت و تجوید برای هر چه بهتر و زیباتر ادا کردن کلمات و حروف قرآن و رعایت ادب و طهارت در تماس با کلمات قرآن، همگی نشانه ها و جلوه هایی از احساس قداست و ارزشی است که مسلمانان نسبت به کلمات و حروف قرآن داشته و دارند. بشری دانستن الفاظ قرآن این ارزش و قداست را ازمیان می برد و الفاظ و کلمات قرآن را در سطح الفاظ و کلمات سایر کتابها و نوشتهها قرار میدهد.
2. دومین اثر این نظریه نفی اعجاز در بعد لفظی و واژگانی قرآن است. ناگفته پیداست که یکی از ابعاد اعجاز قرآن که از آغاز نزول تا کنون مطرح بوده اعجاز بیانی یا به تعبیر دیگر اعجاز در فصاحت و بلاغت است. ابعاد دیگر اعجاز، همچون اعجاز علمی و اعجاز تشریعی از حقایقی است که در بستر زمان و در اثر رشد فکر و اندیشه بشر کشف شده است، اما آنچه که از آغاز تاکنون همۀ اهل فن بر آن اتفاق داشته اند و شاید محور اصلی تحدّی قرآن در زمان نزول هم همین بعد بوده اعجاز بیانی و بلاغی است.
از سوی دیگر سطوح مختلف اعجاز بیانی از قبیل زیبایی، آهنگین بودن، دقیق و بی بدیل بودن، سهولت و رسایی، چینش و گزینش منظم و حساب شده…بر محوریت الفاظ و کلمات مطرح می شود. معنای اعجاز در این بعد چیزی جز این نیست که آوردن الفاظ و کلماتی با این ویژگیها فراتر از توان بشر است و هیچ انسانی را یارای آن نیست که سخنی بدین خصوصیات بگوید.
نظریۀ غیروحیانی بودن الفاظ قرآن این بعد از اعجاز را یکسره انکار می کند، زیرا وقتی الفاظ ساخته و پرداخته یک انسان باشد، طبیعی است که انسانهای دیگر توانایی آن را خواهند داشت که برتر از آن یا دست کم مثل آن را پدید آورند. از اینجا می توان نتیجه گرفت که دلایل اعجاز بیانی خود بهترین گواه بر بطلان این نظریه است، چنان که در ادامه بحث بدان خواهیم پرداخت.
3. سومین پیامد نظریۀ غیروحیانی بودن، متن گریزی، یا به تعبیر دیگر نادیده گرفتن مرجعیت قرآن در فهم دین است. شاید در آغاز رابطۀ این دو پدیده غریب به نظر آید، اما با توضیحی پیوند آن دو آشکار می شود.
کسانی براین باورند که وحی نه سخن گفتن خدا با انسان که تجلی خداوند بر انسان است، و نبوت نه به معنای شنیدن سخن خداوند بلکه نوعی تجربه و رویارویی با امر مطلق (خداوند) میباشد که ره آورد آن گونهای احساس یا ادراک نسبت به خدا و صفات اوست، و از آنجا که خداوند واقعیتی غیرمحدود و نامتناهی است و از سوی دیگر راه تجربه برای همۀ انسانها باز است، نتیجه این میشود که هر انسانی به نسبت توان معرفتی و ادراکی خویش تجربه ای از خداوند دارد.
از سوی دیگر هر آنچه شخص تجربه گر(که پیامبر نیز یکی از آنهاست) راجع به تجربۀ خود میگوید، تعبیر شخص از تجربۀ شخصی خود اوست که در کسوت الفاظ و کلمات در میآید؛ بنابراین آنچه را یک پیامبر به عنوان وحی مطرح میکند در حقیقت تعبیر و بیان تجربه یادشده در قالب الفاظ و کلماتی است که در اختیاردارد، که چه بسا کسان دیگری تعبیر دیگر یا بیان دیگر داشته باشند.