به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، کتاب «عزیز آسمان» مروری بر چگونه زیستن و پرکشیدن شهید عزیز نیازیان به سوی حق است.
در بخش اول این کتاب میخوانیم:
تا آسمان
سال ۱۳۳۵ در روستای چشمه پهن علیا همین که صدای اذان عاشقانه خداوند را به نیایش فرا میخواند صدای دلنشین دیگری نیز نشان از نگاه پرمحبت خداوند به خانواده نیازیان میداد، صدا صدای گریه بود که همراه با صدای اذان خبر تولدش به گوش اهالی رسید.
خانواده نیازیان به احترام این اتفاق مبارک و هم زمانی با اذان و وقت خدایی شدن نام عزیز را بر او گذاشتند که عزیز خداوند و خانواده باشد...
زمزمه پیروزی انقلاب اسلامی کم کم به فریاد شادی پیروزی و شاه رفت امام آمد تبدیل شد، انقلاب به ثمر رسیده بود اما کار هنوز به پایان نرسیده بود این تازه اول راهی بود که عزیز آگاهانه آن را انتخاب کرده بود. اول راهی که قدم گذاشتن در آن مرد راه میطلبد و هزار خطر در کمینش بود با نمود انقلاب، دشمنان نیز کم کم نمایان شدند و نفرت خود را نشان دادند و از همه طرف انقلاب را هدف گرفتند...
در بخش دیگری از این کتاب میخوانیم:
از زبان هم رزم:
در فروردین سال ۱۳۵۹ در حین آموزش نظامی به ما خبر رسید که پاسگاههای مرزی استان در حوزه شهرستان مهران به صورت پراکنده مورد نظر هجوم دشمن قرار گرفته و نیروهای عراقی در مقابل مرز مهران آرایش نظامی گرفته و آثار و علائم عملیات نظامی نمایان شده، آموزش تقلیل و آموزشهای مقدماتی به صورت فشرده به مدت کمتر از یکماه تمام شد.
عازم ایلام شدیم بعد از چند روزی اخبار تعرضات دشمن رسید سپاه ایلام فقط ۱ قبضه سلاح ۱۰۶ داشت که آن را از ارتش یا ژاندارمری سابق جهت انجام آموزش بچهها به امانت گرفته بود.
یک روز نزدیکیهای غروب آفتاب بچههای سپاهی که تعدادشان کمتر از ۵۰ نفر بود جهت اعزام به مهران سازماندهی شدند.
خرداد ماه بود تعدادی از ما با یک دستگاه ماشین خاور اطاقدار که حالت کانتینر داشت به منطقه مهران پاسگاه رضا آباد اعزام شدیم که در بین ما جوانی زیبارو با چهرهای سبزه محاسنی کاملا مشکی و پرپشت و
و گونههای برجسته و زیبا در بین بچهها در سپیده صبح خودنمایی میکرد.
از بچههای آشنا سوال کردم نام ایشان را یکی از دوستان گفت: این شخص عزیز نیازیان از بچههای ایل خزل است.
مقدمه آشنایی فراهم شد و در کوتاهترین زمان یعنی روز اول حضور در پاسگاه رضا آباد با هم دوست شدیم.
ساعتهای حدود نه صبح همان روز نیروهای عراقی از طریق پاسگاه معروف به زالوآب شروع به شلیک گلوله خمپاره نمودند که معروف بودند به خمسه خمسه و تنها سلاحی که میتوانست در حد برد پاسگاه آنان گلوله شلیک کند همان سلاح ۱۰۶ امانتی بود.
هوا با رسیدن ساعتهای ظهر به شدت گرم میشد. در سنگر نشسته بودیم به صورت ۳ الی ۴ نفره یک لحظه صدای عزیز نیازیان شنیدم که مرا صدا کرد و به سنگری که خودش در آن بود دعوت میکرد به محض ورود به سنگر احساس خنکی کردم با اشاره دست روزنه سنگر را به من نشان داد که با استفاده از خاور و خاشاک و قرار دادن دبهای آب به فراز سنگر کولر مصنوعی درست کرده بود و هوای خنک میداد.
در همانجا مشورت کردیم با یکی از بچههای اصفهان بنام بهرام که با کاربرد سلاح ۱۰۶ کاملا آشنایی داشت و تصمیم گرفتیم که به سمت پاسگاه زالوآب شلیک کنیم...
در بخش پایانی کتاب آمده است:
عزیز روز اول از من خواسته بود تا در جبهه هستیم کنار هم باشیم. تا آن روز کنار هم ماندیم اما به دلیل شدت درگیری و جنگ و گریز از هم جدا شدیم.
روز بعد با خبر شدم که عزیز تصادف کرده و به بیمارستان ایلام منتقل شده. دو روز از آن ماجرا گذشته بود، که با سر باند پیچی شده، برگشت. از او پرسیدم: چرا با این وضع استراحت نکردی؟ چرا زود برگشتی؟ با لبی خندان و شادان گفت در ایلام طاقت نیاوردم چون دوری از جبهه برایم سخت است.
چند روزی در این محور مشغول عملیات گشت بودیم. در تاریخ ۲۷ شهریور سال ۵۹ ما را به تنگه بینا منتقل کردند و قرار شد با هماهنگی ارتش مستقر در منطقه، عملیاتی در منطقه عمومی دشت هلاله انجام گیرد.
شناساییهای لازم انجام شد. صبح روز اول مهر ۵۹ نیروهای سپاه، ارتش و ژاندارمری مشترک وارد عملیات شدند.
عزیز در این روز رشادت زیادی از خود نشان داد. او با همراهی نیروی دیده بانی ارتش و هدایت صحیح آتش بر روی مواضع دشمن هر گونه عکس العمل از نیروهای خطوط پدافندی دشمن را مختل کرد...
علاقمندان برای دریافت این کتاب میتوانند به معاونت پژوهشی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام مراجعه کنند.