گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، رسول حسنی ولاشجردی ـ متن زیر چند سکانس از فیلمنامه «شهید سحر» است که به سه روز پایانی زندگی امام علی علیه السلام اختصاص دارد که متاسفانه در هنگان ارائه آن برای ساخت به خاطر کج سلیقهای بعضی مدیران به این بهانه که در سریال «امام علی» به شهادت آن امام همام پرداخته شده است دیگر نیازی به پرداخت دوباره آن نیست. این درحالی است که در هالیوود هرساله درباره حضرت مسیح(ع) فیلمهایی ساخته میشود چرا ما باید به همین یک سریال اکتفا کنیم؟ شخصیت و زندگی امام علی علیه السلام آن قدر پیچیدگی و ابعاد ناشناخته دارد که میتوان بارها و بارها دستمایه آثار سینمایی و تلویزیونی قرار بگیرد.
شبی که مرا وعده شهادت دادهاند
صحرای نزدیک کوفه ـ سحر.
امام علی(ع)را میبیند که به چاه نزدیک میشود. به آسمان نگاهی کرده و میگریند و سر در چاه میکنند و میگویند.
امام علی(ع): خداوندا آنچه پیغمبر تو و برگزیده تو مرا امر فرموده بود بجا آوردم ،پس بر من ستم کردند و با منافقان قتال کردم چنانچه تو مرا امر فرموده بودی، پس مرا به جهالت و سفاهت نسبت دادند، من از ایشان دلتنگ شدهام و ایشان از من دلتنگ شدهاند. من دشمن ایشان گردیدهام و ایشان دشمن گردیدهاند، از آنچه پیغمبرت خبر داده بود مرا نمانده است مگر یک خصلت که انتظار میکشم که ابن ملجم مرادی بیاید و آن عمل را بجا آورد خداوندا شقاوت او را نزدیک گردان و مرا به سعادت برسان خداوندا از دنیا به تنگ آمدهام و سعادت لقای تو را میخواهم.
امام علی(ع) سر از چاه بیرون میکشند و به طرف کوفه میروند.
حیاط خانه عون ـ سحر.
امام علی(ع) در حیاط قدم میزنند و رو به آسمان آیه استرجاع میخوانند.
خانه عون ـ سحر
امام علی(ع)مشغول خواندن نماز میشوند. عون سفره سحری را پهن میکند. و دو نان جو مقدارى نمک در سفره میگذارد. امام علی(ع)کمى از نان جو با نمک خورده دعا میکنند و دوباره بلند میشوند و مشغول خواندند نماز میشوند.
حیاط ـ سحر.
امام علی(ع)به آسمان نگاه میکنند و میگویند.
امام علی(ع): إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ [سکو]اَللّهُمَّ ب ارکْ لى فى الْمَوْتِ [ سکوت] لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلا بِاللّهِ العَلِىِّ الْعَظیمِ. به خدا قسم که دروغ نمىگویم و دروغ به من گفته نشده این است آن شبى که مرا وَعده شهادت دادهاند
خانه عون ـ سحر
عون:این بیدارى و اضطراب شما در این شب براى چیست ؟
امام علی(ع): در صبح این شب من شهید خواهم شد.
عون: بفرمائید جعده بن هبیره پسر عمه ام به مسجد رود و با مردم نماز گزارد.
امام علی(ع): اگر بلاى زمینى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد که باید جارى شود. از قـضـاى الهى نمى توان گریخت.
حیاط خانه عون ـ سحر.
چند مرغابی پیش روى امام علی(ع) پر و بال زنان سر و صدا میکنند عون میخواهد مرغابی ها را دور کند که امام علی(ع) میگویند.
امام علی(ع): بگذارید ایشان را که فریاد کنندگانند و بعد من بر من نوحه کنندگان نوحه خواهند کرد. [به دخترشان] دخترم به حق خودم سوگند میدهم تو را که این مرغابیان را رها کنی که بیزبانند و تو حبس کردهای ایشان را آب و دانه بده چون گرسنه و تشنه شوند یا رها کن که از گیاهان زمین بخورند. دل شهادت مىدهد که کشته مىشوم و این سخن حقّى است که به زبانم جارى شد.
امام علی(ع) به در حیاط میرسند و قلاب، در به کمربند امام علی(ع) بند میشود امام علیه السلام کمر بند را از قلاب باز میکند.
کوچه ـ شب
امام علی(ع): اى على! ببند میان خود را براى مرگ ، پس همانا مرگ ترا ملاقات خواهد نمود، وجـزَع مکن از مرگ وقتى که نازل شود بـه منزل تـو، و مغرور مشو به دنیا هرچند با تو موافقت نماید، همچنان که دهر ترا خندان گردانیده است ، همچنین ترابه گریه خواهد درآورد؛ الهى مرگ را بر من مبارک کن و لقاى خود را بر من خجسته فرماى.
بام مسجد ـ سحر.
امام علی(ع) بر بام مسجد می آیند و خطاب به سپیده صبح می گویند
امام علی(ع): هیچ وقت طالع نشدی که من خفته باشم
امام علی(ع) اذان می گویند
مسجد ـ سحر
امام علی(ع) وارد مسجد می شوند.و با گفتن الصَّلوة الصَّلوة مردم را برای نماز بیدار می کنند. تا به ابن ملجم می رسد که به رو خوابیده است میرسد و او را بیدار می کنند.
امام علی(ع): برخیز!
ابن ملجم چشم باز می کند و ترسان به چهره امام علیه السلام نگاه می کند.
امام علیه السلام : برخیز! براى نماز و چنین مخواب که این خواب شیاطین است، بـر دست راست بخواب که خواب مؤمنان است یا به طرف چپ بخواب که خواب حکماء است و بر پشت بخواب که خواب پیغمبران است.
ابن ملجم تر سان مینشیندکه امام علیه السلام دوباره میگویند.
امام علی(ع): قصدى در خاطر دارى که نزدیک است از آن آسمانها فرو ریزد و زمین چاک شود و کوهسارها نگون گردد و اگر بخواهم مىتوانم خبر داد که در زیر جامه چه دارى .
امام علی(ع)به محراب می روند مشغول خواندن نماز نافله میشوند.
ابن ملجم برمی خیزد و در پهلوى ستون محراب بود می ایستد و وَرْدان و شَبیب و اشعث در گوشه اى پنهان می شوند، وقتی امام علیه السلام در رکعت اوّل سر ازسجده برمی دارد، شبیب ابن بجرَه به طرف امام علی(ع) می رود و شمشیر می کشد و با فریاد می گوید.
شبیب: للّهِ الْحُکْم یا على تـو نتوانى از خویشتن حکم کنى و کار دین را به حکومت حَکَمَیْن بازگذارى .
شمشیر می کشد که بر طاق می خورد و می افتد ابن ملجم بلافاصله شمشیر خود را بلند می کند.و به طرف امام علی(ع) میدود.
ابن ملجم: لاحکم الا لله.
شمشیرش را بر فرق امام علی(ع) می زند.درهای مسجد محکم به هم می خورند و می شکند.
امام علی(ع): بِسْمِ اللّهِ وبِاللّهِ وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِاللّهِ فُزْتُ وَرَبِّ الکَعْبَةِ.
حجر:فرزند یهودیه ابن ملجم امیرالمؤمنینرا کشت او را بگیرید.
اهل مسجد به طرف شبیب ، ابن ملجم و وردان می دوند ابن ملجم با شمشیر مردم را دور می کند و شبیب و وردان از شلوغی استفاده می کنند و فرار می کنند و اشعث خونسرد سرجایش نشسته و چند نفر از مردم که جلوتر از همه آنها امام حسن و امام حسین علیهماالسلام می دوند به طرف امام علی(ع) می روند
امام علی(ع)بر فرق خاک می ریزند و می گویند.
امام علی(ع): مِنها خَلَقْناکُمْ وَفیها نُعیدُکُمْ وَمِنها نُخْرِجُکُمْ تارَةً اُخْرى. آمد امر خدا و راست شد گفته رسول خدا(ص)
خانه عبدالله بن بجره ـ سحر
چند مرد در حال دویدن هستند و فریاد می زنند.
مردان: علی را کشتند امیرالمؤمنین را کشتند.
شبیبترسان وارد می شود.
عبدالله: چه شده شبیب ترسیده ای رفیق مرادیت کدام گوری خزیده.
شبیب: باید تا به او گرفته باشند من کاری نکردم شمشیرم اصابت نکرد خدا خواست من اشقیای امت نباشم
عبدالله: جان بکن ببینم چه شده
شبیب: ابن ملجم علی را کشت به طمع وصال قطام.
عبدالله کمی سکوت می کند و شمشیرش را که به دیوار آویزان کرده برمی دارد و سر شبیب را می زند. و خودش هم به طرف مسجد می دود
کوچه ـ سحر
ابن ملجم در حال فرار است که حذیفه بیرون می آید و او را می گیرد.
حذیفه: وای بر تو چرا سرگردانی کیستی و اراده کجا داری؟.
ابن ملجم ترسیده و حرف نمی زند.
حذیفه: از کجا می آیی؟.
ابن ملجم: از خانه خود.
حذیفه: به کجا می روی
ابن ملجم: به حیره.
حذیفه: چرا نماز بامداد با امیرالمؤمنین نخواندی؟.
ابن ملجم: میترسم که حاجت من فوت شود.
حذیفه: صدایی شنیدم که امیرالمؤمنین کشته شده است آیا خبر داری؟.
ابن ملجم: نه.
حذیفه: چرا نمی ایستی که تا خبر معلوم کنی؟.
ابن ملجم: پی کار خود می روم و حاجت من از این ضروری تر است.
حذیفه: ای ملعون کدام حاجت ضروری تر باشد از تجسس احوال امیرمؤمنان و امام مسلمین.
حذیفه یقه ابن ملجم را میگیرد که شمشیر برهنه در دستش را می بیند.
حذیفه:این شمشیر برهنه چیست که در زیر جامه خود پنهان کرده ای مگر توئی قاتل امیرالمؤمنین؟.
ابن ملجم با مشت به سینه حذیفه میکوبد و با شمشیر به او حمله میکند که حذیفه فوراً شمشیر میکشد و با هم در گیر میشوند که چند نفر وارد کوچه میشوند.
عبدالقیس: حذیفه این حرامی را بکش که علی را کشته.
ابن ملجم دو مرتبه فرارا می کند مغیره غلاف شمشیرش را به طرف ابن ملجم پرت میکند ابن ملجم تعادلش را از دست میدهد و روی زمین میافتد عبدالقیس سر میرسد و او را بلند میکند و میگوید.
عبدالقیس: ای ملعون امیرالمؤمنین را تو زخم زدی؟.
ابن ملجم: نه ..آری من زخم نه .
مغیره بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب سیلی ای به صورت ابن ملجم می زند.و قثام بن عباس، سعی می کنند تا مانع شوند او را با خود می برد.
مسجد ـ سحر
امام حسن و امام حسین(ع) و ابوجعده میخواهند تـا امام علی(ع) بلند کنند تا با مردم نماز بخواند که امام علی(ع) به علت ضعف به امام حسن(ع) اشاره میکنند تا با مردم نماز بخواند.
همانجا ـ ساعتی بعد
امام حسن(ع) نماز را تمام میکنند و سر پدر را در روی پا میگذارند و با شال کمر سر امام علی(ع) را میبندد.که تعدادی از زنان و مردان کوفی وارد مسجد میشوند.
ناگهان صدائى از دَرِ باب کنده مسجد بلند میشود و مغیره بن نوفل، حذیفه، عبدالقیس و مرد همدانی ابنملجم را دست بسته وارد میکنند مردان به ابن ملجم حمله میکنند و او را کتک میزنند و آب دهان بر صورت او میاندازند.
ابن ملجم همچنان سر به زیر انداخته و حرفی نمی زند. او را نزد امام علی(ع) میآورند و ایشان به ابن ملجم میگوید.
امام علی (ع): یابن ملجم ! امرى بزرگ آوردى و مرتکب کار عظیم گشتى ، آیا من از بهر تو بد امامى بودم که مرا چـنین جزا دادى ؟ آیا من ترا مورد مرحمت نکردم و از دیگران برنگزیدم؟آیا به تو احسان نـکردم و عطاى تورا افزون نکردم با آنکه مى دانستم که تو مرا خواهى کشت لکن خواستم حجّت بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بکشد و نیز خواستم که از ایـن عقیدت برگردى و شاید ازطریق ضلالت و گمراهى روى بتابى ، پس شقاوت بر تـو غـالب شد تا مرا بکشتى ، اى شقى ترین اشقیاء!
[ به امام حسن علیه السلام]اى پسر! با اسیرخود مدارا کن و طریق شفقت و رحمت پیش دار، آیا نمى بینى چشمهاى او را که از ترس چگونه گردش مى کند و دلش چگونه مضطرب مى باشد؟اى فرزند! ما اهل بیت رحمت و مغفرتیم ، پس بخوران به او از آنچه خـود مـى خـورى و بـیـاشـام او را از آنـچـه خـود مى آشامى.
پس اگر من از دنیارفتم از او قـصاص کن و او را بکش و جسد او را به آتش نسوزان و او را مُثْله مکن و دست و پا و گـوش و بـیـنـى و سـایـر اعـضـاى او را قـطـع مـکـن کـه مـن ازجـدّ تـو رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم شـنیدم که فرمومثله مکنید اگر چه به سگ گـزنـده بـاشـدو اگـر زنـده مـاندم من خود داناترم که با او چه کنم و من اَوْلى مى باشم به عفو کردن ؛ چه ما اهل بیتى مى باشیم که باگناهکار در حق ما جز به عفو و کرم رفتار دیگر ننمائیم .
در این حال امام حسن و امام حسین(ع) پدر را بلند کرده واز مسجد می برند و چند نفر هم و ابن ملجم را در حالی دستش به گردنش بسته شده با خود می برند.
مصلای امام علی(ع) ـ روز.
اثیر بن عمرو با ابزار طبابت اش نشسته به فرق سر امام علی(ع) نگاه میکند.
اثیر: شُش گوسفندى بیاورید که تازه و گرم بـاشـد.مردم را هم متفرق کنید تا حضرت امیر آسوده استراحت کنند.
امام حسن علیه السلام همراه خادم از خانه بیرون می روند.
ساعتی بعدخادم شش گوسفند را در طبقی برای اثیر بن عمرو و او هم شـش را برداشته و رگى از آن بیرون میکشد و در شکاف زخم میکند و در آن میدمد بعد از کمی مکث رگ را برمی دارد و در آن نگاه میکند و سفیدى مغز سر آن حضرت را درآن می بیند میگوید.
اثیر : وصیت خود را بکن که ضربت این دشمن خدا کار خود را کرده و زهر به مغز سر رسیده و دیگر کار از تدبیر بیرون شده
امام حسن علیه السلام مزد اثیر بن عمرو را میدهد و او هم میرود و کـاسهاى از شیر به دست آن پدر می دهد امام علی(ع) از کاسه کمی شیر میخورند و میگویند.
امام علی(ع): به زندانى خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت و شکنجه نکنید اگر من زنده ماندم خود، دانم و او و اگر درگذشتم فقط یک ضربت به او بزنید زیرا او یک ضربت بیشتر به من نزده است یا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلک و ان قتلت فضربة مکان ضربة؛ پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر به قتل رسانى در برابر یک ضربتى که به من زده است یک ضربت به او بزن.
خادم کاسه شیر را برای ابن ملجم می برد
امام علی(ع): اى فرزندان عبدالمطلب مبادا به بهانه این که بگوئید امیرالمؤمنین کشته شده ا ست در خونهاى مردم فرو روید و باید بدانید که به عوض من کشته نشود مگر کشنده من، بنگرید زمانی که من از ضربت او مردم شما هم به عوض آن، ضربتى به وى بزنید و او را مثله نکنید که من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که میفرمود از مثله کردن اجتناب کنید اگر چه نسبت به سگ آزار کننده باشد.
اتاق ـ روز
خادم با ظرف شیر وارد می شود و شیر را زمین می گذارد و می گویدخادم : اى دشمن خدا!خوشدل مباش که امیرالمؤ منین علیه السلام را بهبودى حاصل شد
ابن ملجم : پس امّ کلثوم بر چه کس مى گرید، بر من یا بر على؟ سوگند به خداى که این شمشیر رابا هزار درهم خریدم و با هزار درهم آن را به زهر سیراب ساختم و هر نقصان که داشت به اصلاح آوردم و با چنان شمشیر ضربتى بر على زدم که کسی تا به حال چنان ضربتی به کسی نزده
ابن ملجم با خنده کاسه شیر را سر می کشد.
خانه امام علی(ع) ـ شب
امام علی(ع) در حال وصیت به امام حسن(ع) هستند.
امام علیه السلام : اى حسن! چون من از دنیا بروم مرا غسل ده کفن میکن و حـنوط کن به بـقیـّه حنوط جدّت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که از کافور بهشت است و جبرئیل آن را آورده بود براى آن حضرت و چون مرا بر روى سریر گذارید پیش روى سریر را حـمل نکنید بلکه دنبال آن را بگیرید و به هر سو که سریرم مى رود متابعت کنید و به هر موضع که بایستدبدانید قبر من آنجا است، پس جنازه مرا بر زمین گذارید.
تـو اى حسن، بر من نماز کن و هفت تکبیر بگوى و بدان که هفت تکبیر جز بر من حلال نباشد الاّ بر فرزند برادرت حسین که او قائم آل محمد و مهدى این امّت است وناراحتى هاى خلق را او درست خواهد کرد؛ و چون از نماز بر من فارغ شدى جنازه را ازموضع خود بردار و خاک آنجا را حفر کن قبر کنده و لحدى ساخته و تخته چوبى منقّرخواهى یافت که پدرم حضرت نوح براى من ساخته.
پس مرا بر روى آن تخته بگذار و هفت خشت ساخته بزرگ آنجا خواهى یافت آنها را بر روى من بچین ، پس آنگاه قبر مرا با خاک انباشته کن و آن مـوضـع را از ردم پنهان کن و چون روز روشن شود نعشى بر ناقه حمل کن و بده به کسى که به جانب مدینه کشد تا مردمان ندانند که من در کجا مدفونم.
همانجا ـ ساعتی بعد
امام حسن(ع) روی پدر پارچه سفید میکشد.
نجف ـ شب.
امام حسن و امام حسن علیهما السلام تابوت را روی شتری گذاشته اند و خود به دنبال شتر راه می روند. تابوت را روی زمین می گذارند.
ـ امام حسن علیه السلام مشغول خواندن نماز می شوند و هفت تکبیر می گویند.
مسجد ـ روز.
امام حسن (ع) بر منبر نشسته و خطبه می خواند و همه مردم سیاه پوشیدهاند.
امام حسن (ع): از میان شما مفارقت کرده است مردی که سبقت نگرفته اند بر او در کمالات پیشینیان ایها الناس در این شب قرآن نازل شد در این شب عیسی به آسمان بالا رفت در این شب یوشع بن نون شهید شد در این شب پدرم امیرالمؤمنین شهید شد به خدا که سبقت نخواهند گرفت بر او بسوی بهشت احدی از اوصیا که پیش از او بوده اند و بعد از او خواهند بود.
به درستی که حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله وسلّم چون او را به جنگی می فرستاد علم خود را به دست او می داد جبرئیل از جانب راست او می رفت و میکائیل از جانب چپ او بر نمی گشت تا حق تعالی فتح را بر دست او جاری می کرد طلا و نقره بجا نگذاشته است مگر هفتصد درهم که از عطاهای او زیاده آمده بود میخواست کنیزی از برای اهل خود بخرد.
به درستی که در مصیبت او اهل مشرق و مغرب صاحب تعزیتند از خدا می طلبند مزد صبر خود را هر که مرا شناسد شناسد و هر که نشناسد منم حسن پسر محمد مصطفی صلى اللّه علیه و آله وسلّم منم پسر بشیر منم پسر نذیر منم پسر داعی به سوی خدا منم پسر سراج منیر منم پسر آن کسی که حق تعالی او را برای رحمت عالمیان فرستاد منم از اهل بیتی که حق تعالی رجس را از ایشان دفع کرده و از گناهان پاک کرده است ایشان را.
منم از اهل بیتی که جبرئیل بر ایشان نازل می شد منم از اهل بیتی که حق تعالی مودت و ولایت ایشان را واجب گردانیده است چنانچه می فرمایدذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ این حسنه مودت ما اهل بیت است خبر داد مرا جدم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله وسلّم که بعد از او دوازده امام از اهل بیت و برگزیدگان او خواهند بود که همه شهید خواهند شد به شمشیر یا به زهر.