گفت‌وگو با حسین کاظم پور اردبیلی

کبر و توهم بنی صدر را از قدرت پایین کشید

« کبر» و « خودباوری کذب » علت اصلی برکناری بنی‌صدر از قدرت بود. بنی‌صدر تصور می‌کرد در همه علوم مانند نجوم، تاریخ، جغرافیا و اقتصاد صاحبنظر است اگر درباره ادبیات سخن می‌گفتید پاسخ می‌داد، اگر درباره ائمه اطهار (ع)، مطلب می‌شنید اظهار نظر می‌کرد.
کد خبر: ۲۲۷۰۰
تاریخ انتشار: ۰۸ تير ۱۳۹۳ - ۱۶:۵۸ - 29June 2014

کبر و توهم بنی صدر را از قدرت پایین کشید

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ روزنامه اطلاعات در روز هشتم تیر 1360 نام حسین کاظم پور اردبیلی را هم به عنوان شهید ذکر کرده بود. کاظم پوراردبیلی وزیر بازرگانی وقت، سخنران اصلی شب هفت تیر بود اما به درخواست شرکت کنندگان شهید بهشتی به جایگاه رفت. کاظم پور اردبیلی در 30 سال گذشته از مدیران ارشد جمهوری اسلامی بوده و سوابقی همچون رئیس هیأت مدیره و مدیر عامل شرکت گسترش خدمات بازرگانی، معاون وزیر بازرگانی، وزیر بازرگانی، معاون وزیر امور خارجه، سفیر ایران در ژاپن، عضو گروه مذاکره کننده با دولت بعثی عراق پس از پذیرش قطعنامه 598، معاون وزیر نفت، مشاور عالی وزیر نفت و عضو هیأت عامل اوپک را در کارنامه دارد.

 

لطفاًً جهت آشنایی خوانندگان خودتان را معرفی کنید.

من در تاریخ 22 مهر سال 1331 در شهر تهران متولد شدم. تحصیلات ابتدایی را تا پایان کلاس پنجم در پایتخت گذراندم و به دلایل خانوادگی پایه ششم و هفتم را در بابل سپری کردم. دوباره به تهران بازگشتم و دبیرستان را در مدرسه عدلیه در خیابان لالهزار نو مقابل ساختمان روزنامه کیهان گذراندم و دیپلم طبیعی گرفتم. بلافاصله به مدرسه عالی بازرگانی که اکنون دانشگاه علامه طباطبایی است وارد شدم و دانشنامه لیسانس خود را در سال 53 در رشته بازرگانی اخذ کردم.

پس از آن و قبل از سربازی در آزمون پذیرش بورسیه اعزام دانشجو به خارج از کشور شرکت کردم و در مقطع کارشناسی ارشد رشته بازرگانی از دانشگاه اوکلاهما در امریکا پذیرفته شدم. در شهرت ما، اردبیلی ثبت شده است در حالی که ما اصالتاً اهل بابل هستیم. علت این وجه تسمیه این است که پدر بزرگ من، بین بارفروش در ایران و بادکوبه در اتحاد جماهیر شوروی آن زمان به تجارت مشغول و به زبان آذری تسلط داشت. به او مشهدی کاظم بادکوبهای میگفتند. و در دوره رضاخان وقتی آمدند در بابل شناسنامه صادر کنند فامیلی پدر مرا کاظمپور نهادند و چون بادکوبه برای ایران نبود معادل آن با توجه به تسلط پدر بزرگ و پدرم به زبان آذری، پسوند اردبیلی انتخاب شده بود و بدین ترتیب شهرت ما کاظم پور اردبیلی شد. مرحوم پدرم به شغل ابزار و یراق فروشی و قفل و لولا مشغول بود. مادرم خانه دار است که هم اکنون به لطف خداوند در قید حیات هستند. برادرانم به رحمت خداوند رفته اند و سه خواهر نیز دارم.

فعالیت سیاسی خود را از چه تاریخی شروع کردید؟

به لحاظ بافت فکری و پایگاه اجتماعی آن زمان افراد تحصیلکردهای که در خانوادههای متدین بزرگ شده بودند بیشتر به روشنفکری نزدیکتر و از آن تأثیرپذیر بودند؛ خواه شریعتی باشد و خواه شهید مطهری باشد. فعالیت سیاسی ما از زمان حضور در مدرسه عالی بازرگانی شروع شد. فضای مدرسه به گونهای بود که انسان را به سوی مسائل سیاسی سوق میداد و در آن تاریخ دانشجویان مدرسه عالی بازرگانی و پلی تکنیک (امیرکبیر) نسبت به سایر دانشجویان سیاسیتر بودند. بنده در جلسات مرحوم خرسند و مرحوم علی شریعتی شرکت میکردم و با گرایشهای سیاسی آن زمان در سال 1349 تا 53 آشنا بودم.

زمان حضور در دانشگاه اوکلاهما با انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم امریکا و کانادا پیوند خوردم. همچنین در میتینگهای ضد رژیم شرکت میکردیم و با برپایی نمایشگاه و فروشگاه کتاب از دفاعیات مهندس مهدی بازرگان تا رساله حضرت امام (ره) را به دانشجویان و ایرانیان عرضه می نمودم. آن زمان رئیس انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا و کانادا، ابراهیم یزدی بود. ما سمینارهای مختلفی را برگزار و سخنرانان مختلفی را به آنجا دعوت میکردیم.

پس از بازگشت به ایران که مصادف بود با اوج گیری مبارزات مردم و در پی ارتباط با دانشجویانی که با آنها در اوکلاهما همدوره بودم، با مبارزات مسجد قبا آشنا شدم. در آنجا بیشتر با آقایان صادق پور و حسین بنی اسدی ارتباط داشتم. وظیفه من در آن دوره این بود که به سراغ خبرنگاران خارجی مانند آسوشیتدپرس میرفتم و از آنها دعوت میکردم تا از راهپیمایی های علیه رژیم منفور شاه گزارش تهیه و در شبکه های خارجی پخش کنند. در این برنامه ها چون به زبان انگلیسی هم تسلط داشتم نقش مترجمی را نیز ایفا کردم. با این فضا پیش میرفتیم تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مشغول چه کاری شدید؟

با تشکیل شورای انقلاب و دولت موقت، رضا صدر عهدهدار وزارت بازرگانی شد. ایشان به سراغ دوستانی که میشناختند از جمله من آمدند. با دعوت ایشان ابتدا عهدهدار سازمان گسترش خدمات بازرگانی شدم. اواسط سال 1359 با تشکیل کابینه شهید محمدعلی رجایی در سمت ایشان بر سر انتخاب وزیربازرگانی، وزیر امور اقتصادی و دارایی و رئیس سازمان برنامه و بودجه با بنیصدر که رئیسجمهور شده بود اختلاف نظر پیدا کرد. سرانجام مرحوم محسن نوربخش وزیر اقتصاد شد و شهید صادق اسلامی سرپرستی وزارت بازرگانی را برعهده گرفت و آقای موسی خیر به سازمان برنامه و بودجه رفت و سرپرست آنجا شد. بعد با وساطت مرحوم حاج احمدآقا خمینی(ره)، بنده به عنوان وزیر بازرگانی انتخاب شدم و توانستم از مجلس رأی بگیرم.

مرحوم شهید رجایی همواره می گفت: من وزرایم را از سرچشمه گرفتهام و اشاره به این داشت که بیشتر اعضای کابینهاش عضو حزب جمهوری اسلامی هستند. به خاطر دارم در جلسه رأی اعتماد مرحوم شهید عبدالحمید دیالمه که در فاجعه تروریستی هفتم تیر به شهادت رسید به عنوان نماینده مخالف پشت تریبون قرار گرفت و خطاب به شهید رجایی گفت: شما مثل اینکه اینها را از سرچشمه تگزاس گرفتهاید، اینها از سرچشمه تهران نیستند!

عمده علت مخالفت نمایندگانی که آن زمان در مجلس حضور داشتند با بنده این بود که به لحاظ ارتباط با رضاصدر و جریان نهضت آزادی تصور میکردند من عقبه آن جریان را دارم. به همین علت بود که در روز رأی اعتماد نمایندگان عضو نهضت آزادی در جلسه مجلس شرکت نکردند.

در وزارت بازرگانی یکی از کارهای ما تحقق اصل 44 قانون اساسی و مدیریت بازرگانی خارجی بود. بالاخره ما وارد کابینه شدیم. در دولت که بودیم بنیصدر به من میگفت: آقای کاظمپور، من نمیخواهم که شما با ما باشی بلکه با حق باش و چنین وانمود میکرد که گویا خودش حق است.

شهید رجایی هم میفرمود: اینکه وزیر بنیصدر باشید چندان برای شما اعتبار ندارد و باز میفرمود: «شما از هر دو طرف تحت فشار قرار گرفتهاید» و این دوران هر چه بود با همه فراز و فرودهایش به پایان رسید.

بعد از فاجعه تروریستی هفتم تیر، بنده به عنوان سفیر ایران در کانادا در نظر گرفته شده بودم تا اینکه میرحسین موسوی وزیر امور خارجه شد. از من خواست به جای اینکه به کانادا بروم به عنوان معاون اقتصاد بینالملل این وزارتخانه کارم را ادامه دهم و من در حالی که برادههای آهن در بدنم وجود داشت و گردنبند طبی هم بر گردنم بسته شده بود و ساختمان وزارت بازرگانی را به حاج آقا عسگر اولادی تحویل داده بودم، این پیشنهاد را پذیرفتم تا اینکه وزیر امور خارجه نخستوزیر شد و دکتر ولایتی به وزارت خارجه آمدند.

حدود سه سال معاون ایشان بودم. بعد از آن با حفظ سمت جایگزین عبدالهد نوری معاون کنسولی پارلمانی وزارت خارجه شدم. من مدت ها عهدهدار دو معاونت پارلمانی و اقتصادی وزارت امور خارجه بودم تا اینکه معاونت کنسولی و پارلمانی را تحویل آقای میرمحمدی دادم و برای چهار سال دیگر معاونت اقتصادی را اداره کردم.

با رفتن غلامرضا آقازاده به وزارت نفت، نخستوزیر وقت به من گفت که به وزارت نفت بروم و معاون اقتصاد بینالملل آقای آقازاده شوم. در وزارت نفت در قسمتهای مختلف مانند عضو هیأت عامل نفت ایران در اوپک و... بودم تا اینکه با پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران دوباره به وزارت امور خارجه بازگشتم و عضو تیم مذاکره کننده با عراق شدم و مدتی نیز عهدهدار ستاد این گروه بودم و بعد از من آقای محمدجواد لاریجانی عهدهدار این مسئولیت شد. در مذاکراتی که با عراقی ها داشتیم کار ما تنظیم ملاقات های دکتر ولایتی و طارق عزیز نخست وزیر رژیم بعثی صدام و عضو تیم مذاکره کننده هم بود. در این گفتوگوها محورهای دیپلماتیک را نیز دنبال میکردیم.

پس از آن حدود سه سال سفیر تهران در توکیو بودم. در این دوره توانستیم با وجود سقوط قیمت نفت بیشترین حجم اعتبارات را در زمان دولت سازندگی از طریق تأمین ماشین آلات و از ژاپن دریافت کنیم. زمانی که آقای روغنی زنجانی در وزارت نیرو بودند، ما توانستیم از ژاپن برای ساخت سد کارون، وام با بازپرداخت 25 سال و سود 5 درصد دریافت نماییم. هر چند ژاپنیها بعدها بخشی از تعهدات خود را به علت درگیری عراق و اسرائیل و نیز موضوع حمایت ایران از فلسطین اجرایی نکردند. بعد از بازگشت به تهران دوباره به وزارت نفت رفتم و عضو هیأت عامل اوپک شدم و به مدت هشت سال با بیژن زنگنه وزیر نفت همکاری نمودم و سرانجام زمانی که آقای نوذری وزیر نفت بودند و در دولت نهم پس از 31 سال خدمت به افتخار بازنشستگی نائل آمدم. پس از بازنشستگی با توجه به سابقه ای که در کار تولید صنایع غذایی داشتم به همراه برخی دوستان یک شرکت تولید صنایع غذایی راه اندازی کردیم. من در طول خدمتم به سلیقه افراد هرگز توجه نکردم و تفکیکی میان نیروها قائل نبودم و فقط به کار میاندیشیدم در اینجا دوخاطره برای شما نقل میکنم تا موضوع بیشتر روشن شود.

در دورهای که بنیصدر رئیس جمهور و هنوز شهید رجایی نخست وزیر نشده بود من در برخی جلسات و در غیاب رضا صدر وزیر بازرگانی در جلسات هیأت دولت شرکت میکردم. در یکی از این جلسات از من خواسته شد تا در باره تورم سخن بگویم. آن روز اداره جلسه با بنیصدر بود. بنیصدر به من گفت: آقای کاظمپور بفرمایید و من به موضوع تورم و اینکه یکی از علل این پدیده اختلاف نظرهای میان مسئولان و جناحهاست، پرداختم. در آن جلسه گفتم اگر جناحها با هم دعوا کنند، این عامل تورم زایی است. زیرا اگر مردم احساس کنند که دارند امنیت خود را از دست میدهند، زیاده خرید میکنند و تقاضا بر عرضه سبقت میگیرد و مردم فقط به فکر خریدن و انبار کردن خواهند بود. اظهارات من موجب شد جلسه دچار همهمه شود. بنیصدر که از هر موضوعی برای اینکه خود را حق جلوه دهد و به نفع خودش نتیجهگیری کند استفاده کرد گفت: بله اگر قاسملو را بگیرید، قیمتها بالا میرود و میخواست به این طریق کنایهای هم به جریان اصولگرای آن زمان که دنبال دستگیری قاسملو بودند بزند.

آقای هاشمی رفسنجانی هم که در پاسخ به وی گفت: اگر نامه آیت را پخش کنید قیمتها بالا میرود. در آن زمان با وجود اینکه از همه گرایشها در دولت حضور داشتند اما گاهی چالشهای موجود مانع از پیشرفت امور میشد و کارها به سختی اجرا میگردید.

خاطره دومی که میخواهم نقل کنم این است که روز 12 فروردین سال 1360 یعنی حدود سه ماه قبل از حادثه تروریستی هفتم تیر، شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی را به وزارت بازرگانی و به جمع مدیران این وزارتخانه دعوت کردیم. بنده در آن جلسه به عنوان خطمشی که در بازرگانی داشتم خطاب به ایشان که رئیس دیوان عالی کشور بودند عرض کردم: ما نباید اجازه دهیم جریانهای سیاسی پایگاه اقتصادی پیدا کنند. گفتم بیشتر جریانهای سیاسی در پی اخذ موافقت اصولی، گشایش اعتباری و یا دستیابی به رانت و یا تغییر تعرفه سودبازرگانی به نفع خودشان هستند. برخی میخواهند مجوز وارداتی بگیرند و ما در این وزارتخانه اجازه نمیدهیم جریانهای سیاسی پایگاه اقتصادی کسب کنند و با آن مقابله خواهیم کرد. چرا که معتقد هستیم کسی که سیاسی بود کاسب نیز شود دیگر حاضر نیست کنار برود....

آنگاه شهید بهشتی در میان جمع حاضر فرمودند: «علت علاقه ما به شما همین است.»

آشنایی شما با شهید بهشتی از کجا شروع شد.

من پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با شهید بهشتی آشنایی نداشتم و پس از سقوط نظام ستمشاهی به واسطه ارتباط با برخی دوستان، ایشان را ملاقات نمودم و در برخی جلسات کارشناسی به حضور میرسیدم. به عنوان مثال شهید بهشتی زمانی که رئیس دیوانعالی کشور و دبیر کل حزب جمهوری اسلامی بود کمیتههای مختلفی را تشکیل داد و می خواست کتاب مواضع ما را برای این تشکل سیاسی تهیه و تدوین نماید.

به عنوان نمونه بنده به اتفاق مرحوم نوربخش در کمیته اقتصادی، دکتر ولایتی در کمیته سیاسی و دیگر افراد و کارشناسان در بخشهای دیگر فعال بودند که مسئول هماهنگی همه این گروهها عبدالله جاسبی بود و ایشان بر کار ما نظارت میکرد.

آیا شما عضو حزب جمهوری اسلامی بودید؟

خیر. بنده عضو این تشکل نبودم اما همانطور که گفتم بر حسب مورد و بویژه در چارچوب حوزه کاری وزارت بازرگانی که بنده مسئول آن بودم در جلسات کارشناسی حزب حضور پیدا میکردم و در شب حادثه هفتم تیر، هم بنده به اتفاق 9 نفر دیگر از مسئولان و مدیران ارشد این وزارتخانه در جلسه شورای مرکزی حزب حاضر شدیم که برخی از این عزیزان، عضو حزب هم بودند.

در نخستین دور انتخابات ریاست جمهوری، حزب تلاش گسترده ای برای پیروزی نامزد مورد نظر خودش داشت اما نتیجه برعکس شد، چرا؟

در این دوره از انتخابات حزب ابتدا جلال الدین فارسی و بعد حبیبی را کاندیدا کرد. ما نظرمان از همان ابتدا به آقای حبیبی بود زیرا او را از زمان دانشجویی میشناختیم. در مقابل حبیبی، بنیصدر کاندیدا شد و نتیجه آن طوری که ما میخواستیم نشد و آن چند علت داشت.

فارغ از نگاه حزبی و علایق سیاسی که داریم باید این نکته را در نظر بگیریم که برداشتن وزنه 400 کیلوگرمی کار کاظم پور اردبیلی نیست بلکه اهل فن آن را میخواهد. دولت نیز از این قاعده استثنا نمیباشد. آن زمان بنیصدر با نحوه صحبتها و جذابیتهایی که در سخنرانیهایش ایجاد میکرد، خود را از طبقه روشنفکر معرفی کرده بود و خیلیها به او علاقه مند شدند.

به خاطر دارم بنیصدر در ایام انتخابات به دانشگاه شریف آمده بود و با دوربینی مدار بسته برای دانشجویان صحبت میکرد. شما از این نکته چه چیز متوجه میشوید؟ میرفت به دیدار حضرت امام و بیرون میآمد و میگفت: « اکنون میتوانم بگویم که من کاندیدا هستم». بنیصدر مقابل بیت امام مصاحبه میکرد و صدا وسیما هم آن را پخش مینمود آن وقت ما برای آقای حبیبی پوستر میچسباندیم.

بنیصدر با همین شیوه هایی که به کاربرد توانست رأی جمع کند. ضمن اینکه جامعه روحانیت مبارز هم از وی حمایت کرد و علت آن نیز تا حدودی به انتساب وی به خانواده ای روحانی و موضعگیریهای به ظاهر اسلامی بنیصدر در زمان حضور در فرانسه بر میگشت.

جامعه روحانیت میخواست همراه برنده باشد و این البته خودش در عالم سیاست هنراست، منتهی حقیقت گرا بودن گاهی هم باخت دارد.

چرا حزب جمهوری اسلامی با بنیصدر مخالفت میکرد؟

مخالفت حزب جمهوری اسلامی با بنیصدر از نگاه درست حضرت امام خمینی (ره) نشأت میگرفت. شما نگاه کنید به مسئولان ارشد حزب چه کسانی بودند، آقایان خامنهای، بهشتی، هاشمی، موسوی اردبیلی و این شخصیت ها همراه امام بودند و تا حدودی از آرای ایشان خبر داشتند.

علت دشمنی گردهمایی امام مانند سازمان خلق مجاهدین خلق و نهضت آزادی با حزب جمهوری اسلامی چه بود؟

سازمان منافقین پس از پیروزی انقلاب اسلامی میخواست حاکمیت رادردست بگیرد. وقتی دید نمی تواند شروع به براندازی کرد و برای براندازی نظام ابتدا شیوه ترور شخصیتی و بعد ترور فیزیکی را پیش گرفت. نهضت آزادی هم میگفت حزب صنفی با مسائل برخورد میکند و انحصار طلب است و این شائبه از حضور قدرتمند حزب در ارکان مختلف ایجاد شده بود و نهضت آزادی ها میگفتند ما سیاست خارجی و داخلی را بهتر میفهمیم و... و به همین علت با حزب مخالفت میکرد.

علت برکناری بنیصدر از قدرت چه بود ؟

« کبر» و « خودباوری کذب » علت اصلی برکناری بنیصدر از قدرت بود. بنیصدر تصور میکرد در همه علوم مانند نجوم، تاریخ، جغرافیا و اقتصاد صاحبنظر است اگر درباره ادبیات سخن میگفتید پاسخ میداد، اگر درباره ائمه اطهار (ع)، مطلب میشنید اظهار نظر میکرد.

البته اگر انسان به درجه خودباوری حقیقی برسد بد نیست اما بنیصدر نه تنها به خودباوری نرسیده بود بلکه با توهم داشتن آن، دیگران را نفی مینمود. با اینکه به اصطلاح در امور اقتصادی و بانکی تخصص داشت اما چندان از این مقوله هم سردر نمیآورد. برای اینکه نقایص خود را بپوشاند یک پسوند توحیدی به آن اضافه میکرد و میگفت جامعه توحیدی و اقتصاد توحیدی و....

..... حجاب را به اشعه نور پیوند میزد و قصههایی را سرهم مینمود و میگفت اشعه نور خاصیتی دارد که مردها را تحریک میکند بنابراین حجاب اشعه نور بانوان است.

او همیشه افراد منزوی را دور خودش جمع میکرد. مثلاًً اگر میخواست با نظامیها ارتباط برقرار کند سراغ افراد توانمند و مخلص و فداکار نمیرفت و میآمد و افراد مسئله دار را بر میگزید. به قومیت دامن می زد.

خاطرهای به ذهن من رسید که جا دارد برای بیشتر روشن شدن موضوع آن را نقل کنم. اوایل جنگ تحمیلی مسئلهای درباره بازرگانی خارجی پیش آمده بود که باید با رئیسجمهور هماهنگ میشد. با خبر شدم بنیصدر به اهواز رفته است. به آن منطقه رفتم و دیدم بنیصدر پیراهن سپاهی به تن کرده و شلوار کردی پوشیده است. از او درباره علت این پوشش سؤال کردم، گفت: پیراهن سپاه نشانه انقلاب اسلامی و شلوار کردی نشانه ملیت است! خب شما ازاین موضوع چه چیزی برداشت میکنید. بنیصدر رفته رفته به تقابل با نیروهای انقلابی برآمد و سرانجام از صحنه سیاسی ایران بیرون رانده شد.

از شب حادثه هفتم تیر بگویند و اینکه چرا منافقین این جنایت را مرتکب شدند.

آن زمان من وزیر بازرگانی بودم و با اینکه عضویتی در حزب نداشتم اما با ابتکار شهید بهشتی در جلسات کارشناسی حوزه کاری خودم شرکت میکردم.

حزب مدتها بود که کارشناسان مختلف را به تناسب موضع به جلسه دعوت میکرد و خیلی هم مؤثر بود. آن شب با آقایان اسداللهزاده، امینزاده، رواقی، شاهوی و... به حزب رفتیم. دعوت بودم تا درباره مسائل حوزه بازرگانی و تورم در میان اعضای حزب و برخی وزرای کابینه دولت و نمایندگان مجلس شورای اسلامی سخنرانی نمایم.

 شهید رحمان استکی نماینده مردم شهرکرد در مجلس شورای اسلامی دبیر جلسه آن شب بود. از من دعوت کرد تا پشت تریبون قرار بگیرم. وقتی شروع به سخنرانی کردم هنوز شهید بهشتی داخل سالن نیامده بودند و بعداز کمی، با تأخیر به جلسه آمدند، قرار شد موضوع جلسه براساس درخواست اعضا تغییر کند. شهید استکی به من گفت: کم کم یک جمعبندی از صحبتها داشته باشید و نتیجه گیری کنید تا شهید بهشتی بتوانند درباره موضوع انتخابات و حوادث 30 خرداد سال 1360 سخنرانی کنند. شهید بهشتی پشت تریبون قرار گرفت و جملاتی را بیان کرد. بخشی از سخنان ایشان درباره مصداق های رئیسجمهوری بود. او گفت: برخی پیشنهاد کردهاند که بهشتی باید وارد رقابت انتخاباتی شود. عزیزان ما باید کسی را به عنوان رئیسجمهور معرفی کنیم که در تعارض با بنیصدر نبوده باشد. در غیر این صورت ممکن است در افکار عمومی این تلقی بوجود بیاید که جنگ جنگ قدرت است و عده ای فلانی را برداشته اند و اکنون میخواهند فلانی را جایگزین وی کنند و بنابراین آنها که به من پیشنهاد میکنند داوطلب انتخابات ریاست جمهوری شوم از آنجا که من در خط اول مواجهه با آقای بنیصدر بودم و در مسائل فکری با ایشان اختلاف داشتم، این درخواست را مطرح نکنند.

شهید بهشتی مشغول صحبت بود که ناگهان نور قرمز و طلایی شدیدی در فضا پیچید و انفجار صورت گرفت. درجا صدای زنگ در گوش من پیچید و به گوشهای پرتاب شدم. حدود 5/2ساعت زیر آوار بودم گهگاهی به هوش میآمدم و صدای ناله و الله اکبر و دعای مجروحان را میشنیدم. تا اینکه صدای چکش بادی از بالای آور به گوشم رسید و بعد ما را به بیرون کشیدند.

براثر تلاش امدادگران و مردم که در پی صدای انفجار به محل حزب آمده بودند، روزنهای در محوطهای که من گرفتار شده بودم ایجاد شد. تلاش کردم و با سختی فراوان دستم را از آن روزنه به بیرون آوردم. افرادی که در آنجا حضور داشتند با دیدن دست من به سراغم آمدند. راننده ای داشتم که محوطه حزب بود او آمد و دست من را گرفت و به بیرون کشید.

فردای آن روز شهید رجایی و برخی اعضای کابینه و نیز حجتالاسلام والمسلمین محمدجواد حجتی کرمانی و برخی دیگر به عیادت آمدند. در این حادثه پرده گوش هایم پاره شد و همچنین مهره سوم و چهارم کمرم شکست و به نخاع آسیب وارد کرده بود. بعدها مهرهها جوش خوردند اما هنوز با اینکه بیش از 30 سال از آن فاجعه می گذرد یکی از گوشهایم 40 درصد و دیگری 70 درصد شنوایی دارد.

منافقین در آن ایام به هر طریقی درصدد بحرانآفرینی و ایجاد چالش برای نظام بودند تا نظام را از هستی ساقط کنند. نفاق با ویژگی اش که همانا به شکل جمع در آمدن است وارد حزب شد و به دست کلاهی این فاجعه را به بارآورد.

فاجعهای که شبیه به آن به دست گروهکهای ضدانقلاب بسیار رخ داد. شما اگر به بهشت زهرا بروید، با شهدای بسیاری مانند رئیسجمهور، نخستوزیر، رئیس قوه قضائیه، وزیر، نماینده مجلس و مردم عادی مواجه میشوید که در آنجا آرامیدهاند و اینها قربانی تروریست هستند، بااینوجود استکبار ما را به تروریسم بودن متهم میکند و این بیانصافی جامعه جهانی را نشان میدهد. در هفتم تیر تنها وزیری که زنده بیرون آمد من بودم و متأسفانه آقایان فیاض بخش، کلانتری، عباسپور و قندی به شهادت رسیدند. خودمن در آن شب، هفت تن از معاونانم را از دست دادم.

بعدها شنیدم بعداز وقوع این حادثه، اعضای سازمان مجاهدین خلق به کشته شدن 72تن و آقای بهشتی رضایت نداده بودند و با تهیه کردن چند دستگاه آمبولانس قصد داشتند به نام امدادرسانی مجروحان را هنگام انتقال به بیمارستان به شهادت برسانند. در تاریخ برای جنایات منافقین خلق فقط یک نمونه میتوان پیدا کرد و آن جنایات نازیها و فاشیستهاست.

آنها بعداز این فاجعه و به شهادت رساندن مسئولان کشور برای انتقام از مردم به سراغ افراد بیگناه رفتند و با مراجعه به در خانه مردم شهری و روستایی شماری از هموطنان بیگناهمان را نیز شهید و مجروح کردند. بعدهم که به دامن یکی از جنایتکاران بزرگ تاریخ یعنی صدام پناه بردند و صدامی که تاریخ گواهی خواهد داد که با چه فلاکتی از مخفیگاهش بیرون آوردند و با چراغ قوه دندانهایش را بازرسی کردند. منافقین به همچنین شخصیتی پناه آوردند و امروز هم در پایگاه اشرف گرفتار توطئه های خودشان هستند و روزی خواهد رسید که باید جوابگوی جنایات خود باشند. انشاءالله

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار