به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ در این قسمت، مناسب است اندکی نسبت به رابطه کاری و عاطفی این دو شخصیت عزیز دقیق تر شده و با مراجعه به گفتهها و نوشته های آن دو بزرگوار و افراد مرتبط با ایشان در این رابطه داوری کنیم.
من فکر میکنم اول آشنایی ما با شهید بهشتی سال 1332 بود که هر دو در درس علامه طباطبایی شرکت میکردیم و ایشان به سبب ویژگیهای خاص شخصیتی مورد توجه خیلیها بود، از جمله ما که علاقهمند شدیم با ایشان آشنا بشویم و ایشان هم عنایت خاصی پیدا کردند و از من دعوت کردند که یک بحث فلسفی در رابطه با مسائل شناخت شناسی با هم داشته باشیم و این فرصتی بود که آشنایی با ایشان پیدا کنم.
یکی از مجاری ارتباطی من با ایشان، تشکیل کلاسی برای فضلای حوزه بود تا با علوم جدید آشنا شوند و برای برخورد با تهاجمات فرهنگ غربی آمادگی پیدا کنند. این ارتباط منجر به تشکیل کلاسهایی در دبیرستان دین و دانش شد و چند سال ما در این کلاس ها شرکت میکردیم و خود ایشان هم یک بحثی را عهدهدار شده بودند. در واقع رسیدگی به کلاس و اداره و مدیریت کلاس را ایشان به عهده داشتند. احیاناً در کلاس زبان هم گاهی برای تدریس شرکت میکردند، ولی عمدتاً نقش ایشان، نقش مدیریت آن کلاسها بود. این یک ارتباطی بود که با ایشان داشتیم.
شرکت در آن کلاس باعث شد که با اصطلاحات روز بیشتر آشنا شویم و بیشتر بتوانیم با قشر دانشگاهی تفاهم داشته باشیم؛وطبعاً چون پاسخهایی که ما در مباحثات و گفت وگوها میدادیم با اصطلاحات خودشان آمیخته بود، برایشان بیشتر قابل درک بود. همین سرمایه ای شد که ما در دورههای بعد تا حدودی بتوانیم نقش وساطت میان حوزه و دانشگاه را ایفا کنیم و بعدها دفتر همکاری حوزه و دانشگاه را تشکیل دهیم.
یک بخش دیگری از ارتباط ما، حتی قبل از رفتن ایشان بهآلمان،مربوط به فعالیتهای سیاسی میشود. مرحوم شهید بهشتی، یکی از روحانیونی بودند که به نمایندگی از طرف حضرت امام (ره) در جلسات هیأت های مؤتلفه نقش داشتند و از همه فعالتر بودند. ایشان مرجع و ملجأیی برای هیأت های مؤتلفه بودند و در واقع باید عرض کنم که سیاست های اصلی از طرف ایشان القا، خط دهی و رسیدگی میشد. ما هم در ارتباط با هیأت های مؤتلفه در کنار مرحوم دکتر باهنر با مرحوم آقای دکتر بهشتی همکاریهایی داشتیم که آقای هاشمی و آقای خامنهای هم بعدها به این فعالیتها یعنی اداره جلسات هفتگی در تهران ملحق شدند. مرحوم دکتر بهشتی بر همه این کارها اشراف داشتند و ما گردانندگان جلسات بودیم و هرکدام از ما یکی از این جلسات را اداره میکرد. همکاری دیگری که من در رابطه با هیأتهای مؤتلفه با ایشان داشتم، در بخش فرهنگی و تغذیه فکری- سیاسی بود. بدین صورت که تعدادی از روزنامهها و مجلات و رادیوهای خارجی مورد بررسی قرار میگرفت و خلاصهای از اینها برای جلسات هیأتهای مؤتلفه فرستاده میشد که در جلسات مطرح میشد و احیاناً تفاسیری بر این اخبار نوشته میشد که باز آنها در جلساتشان مطرح میکردند و رویش بحث میکردند و این هم یک بخش بود که باز در ارتباط با هیأت های مؤتلفه و زیر نظر دکتر بهشتی انجام میگرفت.
پس مجموعاً یکی در آن کلاس که در دبیرستان دین و دانش تشکیل شده بود، یکی هم مربوط به بحث حکومت، یکی هم مدرسه منتظریه یا مدرسه حقانی آن روز و یکی هم مربوط به هیأت های مؤتلفه، اینها شعبههای ارتباط ما با مرحوم دکتر بهشتی بود.
تحقیق درباره حکومت اسلامی
بخش دیگری از ارتباط ما با ایشان به پیش از پیروزی انقلاب مربوط میشود که ما بحثی را به ابتکار مرحوم بهشتی درباره حکومت اسلامی مطرح میکردیم که این بحث برای ساواک ناشناختهتر بود.
شهید بهشتی یک عدهای از فضلای برجسته حوزه را که شامل آقای منتظری، آقای مشکینی و مرحوم ربانی شیرازی، دکتر باهنر، دکتر مفتح و این طور که یادم میآید آقای مکارم، آقای سبحانی و این تیپ از فضلای برجسته حوزه را دعوت کردند که در جهت رفع نیازهایی که جامعه اسلامی نسبت به مسائل فرهنگی و فرهنگ اسلامی دارد یک کار علمی گروهی شروع بشود. یک تحقیق دسته جمعی انجام گرفت. عدهای را شاید دقیقاًً حالا خاطرم نیست ولی ایشان جمعی بین 40 تا 50 نفر از فضلا را به منزل شخصی خودشان که پشت دبیرستان دین و دانش بود، دعوت کردند و بنا شد دوستان در اطراف این طرح فکر بکنند که چه موضوعی را برای تحقیق انتخاب بکنند و چگونه کار را شروع کنند. یکی، دو جلسه راجع به موضوعات صحبت شد که چه نوع بحثی را مطرح بکنیم. به هرحال پیشنهاد خود ایشان که نهایتاً همان هم تصویب شد این بود که موضوع حکومت اسلامی مورد بحث قرار بگیرد و به صورت تحقیق گسترده، وسیع و دامنه داری به آن بپردازیم. بعضیها یا موافق نبودند یا به هر حال اشتغالاتشان اجازه نمیداد، بعضی مثل مرحوم دکتر باهنر نیز بعداً به تهران منتقل شدند و چندان همکاری چشمگیری نداشتند، ولی عدهای باقی ماندند و البته متناوباً افرادش گاهی عوض میشد. به هر حال بنا شد که درباره حکومت اسلامی بحث شود، چون قاعدتاً میبایست کار وسیعی انجام بگیرد، برای این کار بنا بود که افراد با هم ارتباط داشته باشند و مرکزیتی داشته باشد و کتابخانهای تهیه بشود که کمابیش شد.
چون به احتماًل قوی دستگاه از این جریان اطلاع و حساسیت پیدا میکرد، اسمش را « جلسه بحث ولایت » گذاشتند که در واقع با بحث حکومت ارتباط نزدیک داشت، ولی برای اینکه دیگران را غافل کنند که مثلاًً مربوط به مسائل سیاسی نیست، عنوانش را بحث ولایت گذاشتند. مدتها این کار با حضور خود مرحوم دکتر بهشتی ادامه پیدا کرد وکار اساسی که برای آن بحث انجام گرفت تهیه فهرست برای مسائلی که باید مورد تحقیق انجام بگیرد بود. عمده این کار را خود مرحوم دکتر بهشتی انجام داد و شاید من حالا نسخهای از آن فهرستی که ایشان برای بررسی مسائل حکومت تهیه کرده بودند را داشته باشم. اجمالاً یک قسمت بحث، بخش تاریخی داشت اینکه تاریخ حکومت در جهان از ابتدا به وسیله انبیا و معاصرین انبیا در ادیان گذشته تا آنجا مدارک معتبری در دست هست بررسی شود که بحث حکومت به چه شکلی بوده است، همین طور وضع حکومت در زمان ظهور اسلام در کشورهای مختلف جهان، که جنبه تاریخی و مقدمهای برای بحث داشت. عمده بحث درباره حکومت در زمان اسلام و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله ) در زمان ائمه معصومین (ع) که آن هم به چند بخش تقسیم میشد،یکی بخش خلفای به اصطلاح راشدین و یک بخش همه بخشهای بعدیش امویین و عباسیین و سایر کسانی که با نام اسلام به نحوی حکومت میکردند و یک بخشاش تا زمان امام یازدهم که ائمه معصومین (ع) در حکومت اسلامی چه نقشی و چه نظر و رفتاری داشتند. اینها از نظر تاریخی می بایست بررسی میشد، بعد هم در زمان غیبت به چه وضعی بود؟ بنا شد که همه اینها از ابتدا تاکنون از دیدگاه تاریخی بررسی بشود که آنچه واقع شده به عنوان حکومت دین و از طرف خدا به نام حکومت الهی چه بوده؟
بعد درباره این موضوع بحث بشود که بر اساس کتاب و سنت حکومت اسلامی میبایست چگونه باشد، آن هم تقریبا دو بخش داشت یک تئوری اصلی دین درباره حکومت از دیدگاه شیعه و یکی هم تئوری جانشینیاش که در غیبت امام معصوم (ع) چگونه باید رفتار بشود و طبعاً قسمت اخیر بود که میبایست گسترده بحث میشد و مسائل مورد حاجت را به دست آورد. گرچه در آن زمان هم کمابیش این مباحث مورد حاجت بود، ولی طرح این مبحث با خصوصیات به این وسعت و فراگیری و با این تنظیم میتوانست نشانهای از دور اندیشی و آینده نگری و روشن بینی مرحوم دکتر بهشتی باشد که نیاز آینده جامعه اسلامی را به خوبی درک میکرد که در آینده به چه مسائلی نیاز خواهیم داشت. به هرحال وقتی ما درصدد تشکیل حکومت اسلامی هستیم طبعاً باید یک تئوری در این باره داشته باشیم تا خودمان بدانیم چکار میخواهیم بکنیم و چون چیز مدون و تحقیق شدهای، به طور مبسوط نداشتیم ناچار میبایست این کار را به صورت یک کار علمی و تحقیقاتی انجام بدهیم. شاید غیر از ایشان لااقل در آن حدی که من میشناسم در آن زمان در قم کسی به این فکرها نبود. ایشان مبتکر طرح این مباحث و تشکیل این جور گروهها بودند. البته خود ایشان هم مطالعاتی داشتند، یکی دو تا مقاله هم در زمینه حکومت اسلامی نوشته بودند که حالا یا در « مکتب اسلام » یا « مکتب تشیع » آن وقت چاپ شد. به هر حال یک بخشی از ارتباط ما با ایشان در این زمینه بود که ما به عنوان دبیر جلسه برای هماهنگ کردن کارها معرفی شدیم و البته خود بنده هم بخشی از کارهای تحقیقاتیاش را متعهد بودم، ولی به عنوان کار اجرایی متصدی هماهنگی کردن این کارها بودم. فعالیتهای این گروه ادامه داشت تا اینکه ایشان به آلمان رفتند و درحدود 5 سال آنجا بودند.
در غیاب ایشان به علل مختلفی جلسه دچار ضعف شد. همکارانی که آن زمان بودند و فعال کار میکردند یکی جناب آقای هاشمی رفسنجانی بود که یادم هست مقدمه «ابن خلدون» و برخی از کتابهای دیگر را فیشبرداری میکردند. یکی دیگرمرحوم شهید قدسی بودند. از کسانی که حیات دارند آقای امینی اصفهانی و چند نفر دیگر در بحث با اینها مشارکت داشتند،اما تدریجاً همین طور که هر کدام به عللی، بعضی از آنها زندانی و یا تبعید شدند یا اشتغالاتشان مانع از ادامه این کار شد و به هرحال دیگر به آن صورت ادامه نداشت تا اینکه ما هم در بحث ها و هم مباحثههای خودمان جناب آقای محمدی گیلانی، جناب آقای یزدی و جناب آقای مظاهری خواهش کردیم که همکاری داشته باشند، مدتی هم این عزیزان همکاری داشتند تا مرحوم دکتر بهشتی از آلمان برگشت. بعد از اینکه ایشان برگشتند، تصمیم گرفتند که در تهران سکونت اختیار کنند. البته قبل از رفتن ایشان در قم از طرف دولت ممنوع شده بود و ایشان به تهران منتقل شده بود، ولی این مرتبه به خاطر اینکه بتوانند فعالیتهای وسیعتری در کارهای سیاسی، اجتماعی داشته باشند اختیاراً تصمیم گرفتند در تهران باشند و بنا شد که مرکز این کارهای تحقیقاتی را هم در تهران تشکیل بدهند و چیزهایی که نزد ما مانده بود اعم از کتاب ها و فیشهایی که برادران در طول این مدت تهیه کرده بودند، یک کارتن بزرگ فیش جمعآوری شده بود که دهها هزار فیش در موضوعات مختلف بود، همه اینها را ما به ایشان تحویل دادیم و ایشان به تهران بردند و آنجا دفتری گرفتند و اینها را به آنجا منتقل کردند که کار تحقیقاتی در آنجا ادامه پیدا کند. متاسفأنه طولی نکشید که ساواک حساس شد و آن دفتر را گرفتند و هرچه درآنجا بود بردند و همه زحماتی که در طول این مدت کشیده شده بود، از بین رفت. به هر حال این یک بخش از ارتباط ما با مرحوم دکتر بهشتی بود.
تربیت مبلغ برای خارج از کشور
مرحوم شهید بهشتی بعد از برگشت از آلمان یک کار دیگری را شروع کردند،ایشان وقتی که از آلمان برگشتند فرمودند که من یک طرحی برای گسترش تبلیغات اسلامی درجهان دارم و آن اینکه مثل این مرکزی که در هامبورگ وجود دارد، چهار تا مرکز دیگر یکی در ژاپن، یکی در فرانسه، یکی در انگلیس و یکی هم در آلمان تأسیس بشود. برای اینکه ما بتوانیم چنین مراکزی را اداره بکنیم باید از حالا فکر این باشیم که افرادی را برای اداره کردن آنجا تربیت کنیم. از ویژگیهای مرحوم بهشتی این بود که وقتی کاری را میخواست شروع کند نمیآمد اول ساختمان را بسازد و بعد بنشیند که حالا محتوا چه باشد!بلکه بر خلاف بسیاری از اشخاص دیگر، اول فکر محتوا و اداره بود، بعد لوازم فیزیکی... ایشان به بنده گفتند که شما پنج نفر را معرفی کنید که این ویژگیها را داشته باشند و به درد این کار بخورند، یعنی به تعبیر بنده، در آینده یک بهشتی کوچک بشوند، من هم فکر کردم؛ در آن شرایط، در بین دوستانی که میشناختم سه نفر را بیشتر نتوانستم معرفی بکنم. یکی آقای «مسیح مهاجری» بودند، یکی آقای «حسین مهرپور»، یکی هم آقای «محمد باقر انصاری» بنا بود دو نفر دیگر هم از جاهای دیگر معرفی بشوند که بالاخره پیدا نشد و ایشان برای همین سه نفر یک برنامه پنجسالهای در نظر گرفتند و ما هم مسئول اجرایی و هماهنگی آن بودیم. البته بنا بود یک درسی هم در زمینه تقویت عقاید برگزار شود که آن را خود من تدریس میکردم و مطالعات هم در زمینه حالات مسیحیت و مسائلی از این قبیل بود که خود آقای بهشتی سرپرستی میکردند، کتاب ها را معرفی میکردند که ما مطالعه کنیم و بعد به بحث میگذاشتند. البته چند برنامه دیگر مثل تقویت زبان و مطالعات اجتماعی وسیاسی هم بود. این برنامه چند سال ادامه پیدا کرد و به پایان نرسیده بود که انقلاب پیروز شد و نه آن پنج نفر تکمیل شد و نه آن سه نفر ادامه پیدا کرد و نه آن برنامهای که پیش بینی شده بود اجرا شد و متأسفانه زمانی که ایشان میخواستند یک کسی را جای خودشان به آلمان بفرستند، بعد از انقلاب آنقدر مسئولیتها در داخل کشور زیاد بود که هیچکدام از این سه نفر نرفتند. بالاخره این هم یکی از محورهای ارتباط بنده با مرحوم آقای بهشتی بود.
مرحوم آیتالله ربانی شیرازی مدرسه نوینی که با یک برنامه درسی جدید بتواند طلاب کوشا و مستعد را در مدتی کوتاهتر با بازدهی و ثمردهی بیشتر تربیت کند،زیر نظر مرحوم آیتاللهالعظمی گلپایگانی تأسیس شد. این مجموعه مدتی در یک ساختمان اجارهای کوچک شروع به فعالیت میکنند و پس از آنکه ساختمان مدرسه حقانی به همت خیری با نام « حاجی حقانی » و جمع دیگری از خیرین به اتمام میرسد، تشکیلات آن مدرسه به این ساختمان انتقال مییابد و از مرحوم شهید آیتالله قدوسی برای مدیریت مدرسه حقانی دعوت میشود... شهید بزرگوار از روی ذوق و سلیقه عالی و دقت نظرشان در شناسایی استادان کار آمد و خلاق، از استاد مصباح برای ارائه درسهایی در مدرسه حقانی دعوت کردند. استاد نیز از آنجا که اهداف والاتری را در نظر داشتند و شرکت در برنامه های این مدرسه را بهترین موقعیت برای تحقق آن اهداف می دیدند، تصمیم گرفتند درسهای تفسیر و فلسفه و اخلاق را در آن مدرسه ارائه کنند. به این ترتیب ایشان در واقع این درس ها را در برنامه رسمی مدرسه تأسیس کردند تا برای رواج این رشتههای تحصیلی در کل حوزه علمیه قم فتح یابی شود.
همکاری در مدرسه حقانی
آشنایی ما با شهید بهشتی ادامه پیدا کرد تا اینکه ایشان به فکر تأسیس مدرسهای برای طلاب افتادند که مقدمهای برای تغییر نظام آموزشی حوزه باشد. در آن زمان، مرحوم آقای ربانی شیرازی و برخی از بزرگان دیگر حوزه ها که بعدها شهید شدند،از حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی اجازه گرفتند و مدرسه منتظریه ساخته و از ایشان خواسته شد، آن برنامه راآنجا پیاده کنند و در همین راستا از ما دعوت کردند که دروسی را در آنجا که به مدرسه حقانی معروف بود اجرا کنیم. بنده نیز با ابتکار خودم، دروسی را شروع کردم، از جمله کتاب « فلسفتنا» مرحوم صدر را در آنجا تدریس کردم که سابقه تدریس درحوزه را نداشت و یک درس دیگری به نام «خودشناسی، راهی برای خودسازی» شروع کردم که مباحث اخلاقی و عرفان عملی را در بر میگرفت. طلبه های مدرسه حقانی،هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ اخلاقی مزایای خوبی داشتند که البته تا حدود زیادی پیشرفتشان مرهون تلاش های مرحوم شهید قدوسی(ره) بود که بسیار با جدیت و پشتکار این کار را دنبال کرد و فداکاریهای زیادی نمود و حق بزرگی برآن مدرسه و بر حوزه دارد، خدا درجاتش را عالیتر کند. به هرحال،ما همکاریمان را ادامه میدادیم تا تدریجاً یک مسائل خاصی مطرح شد و اختلاف سیلقهها به نحوی بروز کرد.
طلبههای مدرسه حقانی، هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ اخلاقی مزایای خوبی داشتند که البته تا حدود زیادی پیشرفتشان مرهون تلاشهای مرحوم شهید قدوسی بود که بسیار با جدیت و پشتکار این کار را دنبال کرد و فداکاریهای زیادی نمود و حق بزرگی بر آن مدرسه و بر حوزه دارد – خدا درجاتش را عالیتر کند – به هر حال، ما همکاریمان را ادامه میدادیم تا تدریجاً یک مسائل خاصی مطرح شد و اختلاف سلیقهها به نحوی بروز کرد و ما «بینالمحذورین» قرار گرفتیم. به واسطه این که برنامه صحیحی برای جهت صحیح سیاسی دادن به افکار در حوزه وجود نداشت، مکتب و مربیانی غیر از افرادی مانند شهید مطهری در تهران و مرحوم شهید بهشتی در قم وجود نداشت تا کسانی که روی عرق مذهبی یا غرور ملی شدن یا به هر دلیلی میخواستند در فعالیتهای مبارزاتی شرکت کنند را بسازند و آنها را تربیت کنند و فقط در گوشه و کنار به صورت غیررسمی کارهایی انجام میگرفت.
در اثر خلأیی که در این زمینه وجود داشت و بر اثر تماسهایی که حاصل شد، گرایشهایی با احزاب سیاسی چپ پیدا شد. بنده روی سلیقه خاصی که داشتم... نسبت به این مسئله خیلی حساس بودم. در آن زمان هیچکس به اندازه بنده نسبت به انحرافات عقیدتی حساسیت نداشت، به همین دلیل هم یک سلیقه انحرافی شاذ، تلقی میشد... در بین شخصیتهای کشور تنها شهید مطهری نسبت به این مسئله حساسیت داشت، بقیه به هر دلیلی – با مراتب مختلف – حساسیت چندانی نداشتند و اجمالاًوظیفهای برای خودشان برای این که نسبت به این موضوع یک کار جدی انجام بدهند و قدمی بردارند، نمیدیدند. یا میگفتند بعد از پیروزی انقلاب این کارها درست خواهد شد،حالا وقتش نیست و یا این که اصلاً احساس خطری از این ناحیه نمیکردند و متأسفانه گرایشهایی بین افراد برجسته آن موقع هم پیدا شده بود که بسیار نگرانکننده بود... همچنین گرایشی در اشخاص معروف حوزه وجود داشت، چه رسد به طلبههای مبتدی و جوان که شعارهای پر زرق و برق مارکسیست در آن زمان، اینها را تحت تأثیر قرار میداد، مخصوصاً وقتی توأم میشد با یک سلسله آموزشهای به ظاهر علمی که از طرف بعضی از اساتید دانشگاه مطرح میشد... دیگران اصلاً نه تنها مبارزهای در این جهت نمیکردند، بلکه مبارزه با این افکار را نوعی انحراف از مسیر نهضت و انقلاب تلقی مینمودند.
به هر حال، این مطالب موجب این شد که تدریجاً همکاریهای ما با دوستانمان در مدرسه حقانی یک مقداری ضعیفتر شود و به دو دلیل به فکر ایجاد یک واحد آموزش دیگری بیفتیم؛ یکی این که اصلاًاز اول هدف بر این بود که ما ابتدا یک واحد فرهنگی به وجود بیاوریم و با تجربههایی که میاندوزیم، تدریجاً توسعه بدهیم و منحصر به یک مدرسه نباشد و هر چه بیشتر در حوزه این روش و برنامه گسترش پیدا کند، ولی آنچه که موجب این شد که ما زودتر به این فکر بیفتیم، همین بود که دیدیم در مدرسه دارد افکار التقاطی و انحرافی رشد میکند و کار به آنجا رسید که بعضی از طلبههای مدرسه، رسماً جزو فداییان خلق شدند. یکی از آنها که از طلبههای بسیار خوب و با تقوای آن روز – که خیلی مورد توجه مرحوم شهید قدوسی بود – ملحق به مجاهدین شد و هنوز هم جزو آنهاست و از اشخاص فراری است که با آنها کار میکند که هم تحصیلات خوبی داشت و هم فرد باتقوایی بود و این جور افراد کم نبودند. ما این افراد را میدیدیم و پیشبینی میکردیم که این حرکت رو به رشد است و خطرهای بزرگی برای آینده انقلاب خواهد داشت.
کسی باور نمیکرد و این جور سلیقهها را یک جور سلیقه شاذ و انحرافی تلقی میکردند تا این که بالاخره ما بین دوستان خودمان هم تنها و غریب ماندیم و همین موجب این شد که به فکر بیفتیم که اگر یک زمینهای فراهم شد که یک واحد فرهنگی دیگری که مشابه این برنامه را اجرا بکند، به وجود بیاید و از این آلودگیهای انحرافی، عقیدتی و التقاطی برکنار باشد، آنجا را ترجیح بدهیم. این زمینه فکری را داشتیم تا این که به دنبال آن، مسئله تأسیس بخش آموزش «مؤسسه در راه حق» مطرح شد و ما آن خواستهمان را در این طرح قابل اجرا دیدیم و به این طرف کشیده شدیم و تدریجاً از همکاری در مدرسه حقانی استعفا دادیم و بخش آموزش را تأسیس کردیم.
دوستی چهل ساله
بنده بیش از چهل سال با مرحوم شهید آیتالله بهشتی ارتباط دوستانه خیلی بالاتر از حد دوستی متعارف داشتم و زمانی که ایشان به هامبورگ رفتند، باز مکاتبات و مراسلات ما ادامه داشت، دستخطهای شهید بهشتی از هامبورگ الان محفوظ است. این روابط گرم تا شهادت ایشان باقی ماند. همان سالهای اول انقلاب هم در روزنامهها آمد که مرحوم دکتر بهشتی میفرماید: من فلانی را دوست دارم و از این طور آدمها خوشم میآید... در طول این مدت کمتر مسئلهای بود که ما اختلاف نظر داشته باشیم. شاید مثلاًً بر سر یک مسئله فلسفی، یک وقت عرض کردم اختلاف نظری داشتیم که به حل نهایی نرسید و عیبی هم ندارد، چون طبع مسائل فلسفی و نظری همین است. منتهی آقایانی که امروز پاسخی برای عرایض ما ندارند و مرحوم بهشتی را هم معلوم نیست خیلی قبول داشته باشند، روی یک مسئلهای مانور میدهند، مربوط به اختلاف برداشت بنده و ایشان از یک نوشتهای که به نظر من میرسید که لازمه آن نوشته انکار خاتمیت است و چند نفر از شاگردان مشترک من و شهید بهشتی خدمت ایشان رفته و نظر خواسته بودند، ایشان فرموده بود که من یقین ندارم که نیت آن نویسنده چنین مطلبی باشد، آیا مرادتان از اختلاف نظر بنده و ایشان همین است؟ کسانی که ایشان و بنده را از نزدیک میشناسند، میدانند یکی از صمیمانهترین دوستیها را ما دو نفر داشتیم. اوایل انقلاب من آنقدر از شهید بهشتی تعریف و تمجید میکردم که شهید محمد منتظری اعتراض کرد و گفت: آقای مصباح از بهشتی یک بت درست کرده است.