شهید «غلامرضا مژدهی»:

پاسدار ارزش‌های انقلاب اسلامی باشید/ اجازه ندهید تا کسی انقلاب را تضعیف کند

شهید «غلامرضا مژدهی» در فرازی از وصیت‌نامه خود نوشته است: از شما عزیزان می‌خواهم تا پاسدار ارزش‌های انقلاب و حامی راه این جاویدانان تاریخ باشید. حجاب و اخلاق اسلامی را رعایت کنید و به کسی اجازه ندهید تا انقلاب را تضعیف کند.
کد خبر: ۴۶۸۴۶۱
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۴:۴۰ - 26July 2021

پاسدار ارزش‌های انقلاب اسلامی باشید/ اجازه ندهید تا کسی انقلاب را تضعیف کندبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از رشت، دفاع مقدس روایتگر حماسه و ایثار فرزندان ناب حضرت روح‌الله و انقلاب اسلامی است؛ پیران و جوانان نابی که با عشق به الله و سربازی اسلام، پا به معرکه جنگ و جهاد گذاشتند و حماسه‌هایی از جنس نور و ایثار و شهادت آفریدند.

بی‌شک آشنایی با سبک زندگی، راه، مرام و شخصیت الهی این شهیدان والامقام، درس زندگی و راه و روش متعالی است برای ما جاماندگان و گرفتار در این دنیای خاکی.

«غلامرضا مژدهی» یکی از این شهدای والامقام است که ۹ مرداد سال ۱۳۵۰ در شهرستان «رشت» دیده به جهان گشود و در ۳ مرداد سال ۱۳۷۰، در «میرجاوه» زاهدان هنگام درگیری با اشرار و قاچاقچیان به شهادت رسید.

زندگی‌نامه شهید «غلامرضا مژدهی»

«غلامرضا مژدهی» فردی با تقوا و با فضیلت بود و به اصول و مبانی عقیدتی و دینی احترام می‌گذاشت و به درس و کسب علم علاقه فراوانی داشت.

وی حرمت بزرگتر‌ها را واجب می‌دانست؛ در انتخاب دوست دقت فراوانی داشت و همیشه سعی می‌کرد تا با کسانی مراوده داشته باشد که بر معرفت و شعور انسانی‌اش بیفزایند. نحوه رفتار و کردارش در بیرون از منزل بسیار متین، صبور و متواضعانه بود؛ بسیار خوش‌بیان بود و آراسته سخن می‌گفت. در ادا کردن سلام به سن و سال توجه نداشت؛ بلکه آن را یک فریضه واجب تلقی می‌کرد و از رفتار و منش ائمه معصومین (ع) الگو و سرمشق می‌گرفت.

«غلامرضا مژدهی» علاوه‌بر پرورش عقل و فهم، به پرورش جسم هم می‌پرداخت؛ بنابراین در باشگاه شهید رجایی رشت ورزش کاراته را فرا گرفت و در مورد فعالیت‌های دینی نیز در مسجد «ابوذر» کُردمحله رشت رفت و آمد می‌کرد و با دیگر برادران مذهبی در سنگر مسجد با شور و شوق فراوان به انجام تکالیف دینی و فعالیت‌های مذهبی اشتغال داشت.

«سینه‌ای پُر رمز و راز»

پدر شهید در ذکر خاطره‌ای از فرزند شهید خود گفته است: «تقریباً نزدیک نماز مغرب و عشاء بود که غلامرضا نزد من آمد و گفت: «پدرجان اگر می‌خواهید به مسجد بروید، دوست دارم ضمن همراهی با شما، نمازم را همان‌جا بخوانم»؛ من نیز قبول کردم و به سوی مسجد خمیران زاهدان رشت به راه افتادیم.

بین راه غلامرضا چندبار خواست تا مطلبی را برایم بگوید، اما هر بار از بیان آن امتناع می‌کرد؛ خودم پیش‌دستی کردم و به وی گفتم: «اگر می‌خواهی حرفی بزنی، راحت باش و بگو»، با لحنی آرام لب به سخن گشود و گفت: «پدرجان، دوست دارم امشب با شما راز دل بگشایم؛ ابتدا از بابت قصوری که در این مدت در قبال شما و مادرم داشتم، مرا عفو کنید و از من راضی باشید». در جوابش گفتم: «پسرم، این حرف‌ها کدام است؟ چرا این قدر سوزناک سخن می‌گویی؟»، سپس ادامه داد: «آرزو دارم که حلالم کنید، اگر روزی در بین شما نبودم، مرا به نیکی یاد کنید». حرف‌هایش برایم تازگی داشت و در وجودم طغیانی به پا کرد.

خلاصه به مسجد رسیدیم و نماز را همان‌جا اقامه کردیم. یکی از متولیان مسجد با دیدن غلامرضا نزد من آمد و گفت: «این جوان کیست؟»، در جوابش گفتم: «پسرم می‌باشد»، سپس بیان داشت که «در وجودش عنصر غریبی می‌بینم، خداوند او را به تو ببخشاید»؛ از ایشان خواستم که منظورش را از این حرف بگوید، در جواب گفت: «حالا زود است، بگذار زمان خود به شما نشان خواهد داد». غلامرضا همان‌شب دعای کمیل را تلاوت کرد و دیگران لذت بردند، پس از پایان مراسم به منزل مراجعه کردیم.

صبح در منزل به صدا در آمد، با غلامرضا کار داشتند، بعد از چند دقیقه آمد و موضوع را از او جویا شدم، گفت: «از طرف دانشگاه با من کار داشتند». از آن جهت که شغلم رانندگی بود و ساعت ۲ بعدازظهر برای مشهد سرویس داشتم، فرصت نشد که دیگر کنکاش کنم؛ پس از چند روز که آمدم، از مادر غلامرضا پرسیدم که «پسرم کجاست؟ او را نمی‌بینم»، ایشان هم اظهار بی‌اطلاعی کردند؛ بسیار دلواپس شدم و بعد از پرس و جو از دوستانش، اطلاع یافتم که ایشان به خدمت زیر پرچم رفته‌ و در دوره آموزشی به سر می‌برد. بعد از گذشت دوران آموزشی بنا به اظهار سرهنگ «موسوی» فرمانده مستقیم غلامرضا، چند نفر از نیرو‌ها دست‌چین شده و به سوی «میرجاوه» اعزام شدند؛ علت انتخاب پسرم را پرسیدم و سرهنگ اظهار داشت که «ما آن‌ها را بر مبنای شجاعت، اخلاص و هوش بالایی که در وجودشان بود، انتخاب کردیم».

بعد از اعزام به منطقه «میرجاوه» زاهدان، یک‌روز نامه‌ای از غلامرضا به دست ما رسید و در آن نوشته بود: «پدر و مادر عزیزم، شاید این آخرین نامه‌ای باشد که برایتان می‌نویسم، حلالم کنید و از من راضی باشید؛ اگر به شهادت رسیدم با گریه و زاری دل دشمنان را شاد نکنید و از انقلاب و ولایت حمایت کنید».

بعد از چند روز از رسیدن نامه غلامرضا، یک‌روز هنگام انتقال مسافر از رشت به مشهد مقدس بودم، در بین راه به من اطلاع دادند که به مبدأ مراجعه کنم؛ پس از سوال و تفحص مطلع شدم که فرزندم در منطقه «میرجاوه» برای حراست از ارزش‌های انقلاب و درگیری با سوداگران مرگ، به آرزوی خود رسیده و در زیر پرچم اسلام برای جاودانگی آن به لقاءالله پیوسته است.

فرازی از وصیت‌نامه شهید «غلامرضا مژدهی»

از شما عزیزان می‌خواهم تا پاسدار ارزش‌های انقلاب و حامی راه این جاویدانان تاریخ باشید. حجاب و اخلاق اسلامی را رعایت کنید و به کسی اجازه ندهید تا انقلاب را تضعیف کند.  

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار