ابعاد روشن فکری شهید بهشتی در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین روح‌الله حسینیان

طلاب فلسفه هگل را به زبان آلمانی از شهید بهشتی می آموختند

یکی دیگر از اعتقادات شهید بهشتی آن بود که طلبه باید زبان خارجی بداند و مباحثی را که متفکران خارجی مطرح کرده‌اند، به زبان خودشان مطالعه کند، بنابراین به زبان بسیار اهمیت می‌داد و حتی برای یادگیری آن جایزه نقدی تعیین کرده بود.
کد خبر: ۲۲۵۷۳
تاریخ انتشار: ۰۷ تير ۱۳۹۳ - ۱۳:۲۶ - 28June 2014

طلاب فلسفه هگل را به زبان آلمانی از شهید بهشتی می آموختند

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ روحالله حسینیان اولین بار در شهرستان آباده با شهید مظلوم بهشتی آشنا شد. او بعدها به مدرسه حقانی در قم رفت و از نزدیکان آیتالله بهشتی شد. حسینیان با پیروزی انقلاب اسلامی به دستگاه قضایی رفت. او هماکنون رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی است. گفتوگوی تفصیلی ما با حجتالاسلاموالمسلمین حسینیان را در ادامه میخوانید.

 

 چگونه با شهید بهشتی آشنا شدید؟ با توجه به مسیری که برای مبارزات خود انتخاب کرده بودید و با مسیر ایشان، همسو و همجهت بود، آیا ادامه این آشنایی به علت علاقه به شخص او بود یا علت دیگری داشت؟

با درود و صلوات بر روح بزرگ شهید بهشتی و کسانی که در صدد زنده نگه داشتن نام و یاد این بزرگوارند، نحوه آشنایی من با شهید بهشتی بیانگر بسیاری از مسائل سیاسی حیات اوست. نخستین بار هنگام مطالعه کتابی درباره حضرت مهدی (عج) با نام محمد بهشتی برخورد کردم که نویسنده آن کتاب بود. یک روحانی که به اشتباه تصور میکرد محمد بهشتی همان سید محمد حسینی بهشتی است، مرا از خواندن آن کتاب منع کرد و در جواب من که علت را جویا شدم، گفت: «او اصلا روحانی نیست. آدم روشنفکری است که همسرش در آلمان بیحجاب است.» این اولین تعریفی بود که من از زبان یک روحانی محلی درباره شهید بهشتی شنیدم.

 

حدود سالهای 1349 که ایشان از هامبورگ مراجعت کرده بود، عدهای گروههای مذهبی شهرستان آباده از شهید بهشتی دعوت کرده بودند در مسجد جامع سخنرانی کند. من هم در آن جلسه سخنرانی بودم و وقتی آن شخص بالا بلند را دیدم، بیاختیار مجذوب ظاهرش شده و هنگامی که شروع به سخنرانی کرد، جذب باطنش شدم. به یاد دارم صحبت شهید بهشتی درباره حقانیت و اجتماعی بودن اسلام و تأثیر آن در جهان غرب بود. ایشان مباحث خود را برای اسقفهای آلمانی بیان کرده بود. بعد از یکی از این مباحث، فردی آلمانی گفته بود: «شما در بحث با اسقفها خیلی منطقیتر و بهتر از آنها استدلال آوردید و صحبت کردید.» و من پاسخ دادم: «به خاطر حقانیت و پربار بودن اسلام، سخنان من منطقیتر به نظر میرسند.» پس از دو سه بار دیدار با شهید بهشتی و حضور در جلسهای خصوصی قبل از ورود به مدرسه حقانی، ایشان را شخصیتی بسیار متین، معتقد به اسلام و بسیار ارادتمند یافتم.

 

مهر سال 1349 در حالی که 17 - 16 سال بیشتر نداشتم در مدرسه حقانی قم طلبه بودم. به یاد دارم برحسب سیاق جوانی به ستونی روبهروی در مدرسه حقانی تکیه داده و دکمههای کتم را در آن طرف ستون بسته و به کتم تکیه داده بودم و داشتم با بچهها و دوستانم صحبت میکردم. دیدم شهید بهشتی از در مدرسه وارد شدند و با بلند کردن دست به ما سلام گفتند. من با دستپاچگی دکمههای کتم را باز و به طرف آقای بهشتی حرکت کردم. ایشان برخورد گرمی با من داشت و مرا در آغوش گرفت. تعجب کردم چگونه آقای بهشتی با طلبهای که هنوز در سال اول تحصیلات حوزوی است، اینقدر گرم برخورد میکند و برای خود اینگونه توجیه کردم که شاید مرا از زمان جلساتی که در آباده برگزار میشد، به یاد دارد. در حال و هوای خودم بودم که با یکی دیگر از دوستان به نام آقای مروی روبهرو شدم و نحوه برخورد آقای بهشتی را برایش تعریف کردم و گفتم: «نمیدانم علت این برخورد آقای بهشتی با من چه بود.» ایشان گفت: «شهید بهشتی چنین برخوردی را با بنده نیز داشتهاند و من نیز به دنبال توجیه این مطلب بودم، گفتم شاید از آن موقعی که با اخویام شیخ هادی مروی در مشهد گفتوگو داشتند مرا شناختهاند، ولی پس از زمانی فهمیدم تمام این توجیهات بیاساس بود. برخورد آقای بهشتی با همه افراد همینگونه گرم، صمیمی و محبتآمیز است.»

 

در واقع شهید بهشتی با همه افراد با متانت و محترمانه رفتار میکرد. اوایل انقلاب شهید منتظری در مورد ایشان به تندی صحبت کرده بود، با وجود این به یاد دارم یک بار که برای ملاقات با شهید بهشتی به مجلس خبرگان رفته بودم، بامشاهده رفتار و سلام و احوالپرسی گرم ایشان با شهید منتظری همگی بهقدری تعجب کرده بودیم که تصور کردیم آقای بهشتی از صحبتهای شهید منتظری درباره ایشان اطلاعی ندارد. حتی یک روز که تودهایها بعد از صحبتهایی با شهید بهشتی از اتاقشان بیرون آمده بودند، از رفتارهای گرم و صمیمانه ایشان بسیار متعجب شده بودند. رفتار ایشان طوری بود که گویی هیچ کدورت و اختلاف نظری میان آنها وجود ندارد.

 

 از برخورد بعدی خود با شهید بهشتی برایمان بگویید.

برخورد بعدی ما در جلسهای بود که آقای بهشتی، آقای قدوسی و استادان مدرسه حقانی در آن شرکت داشتند. من از همان دوران طلبگی به مواردی که فکر میکردم اشکالاتی دارد، اعتراض میکردم. یکی از اعتراضهای من و بعضی از دوستان به تعدادی از درسهایی بود که در مدرسه تدریس میشدند. جلسه در منزل آقای قدوسی برگزار شد و آقای بهشتی بین ما که منتقد بودیم و استادان مدرسه، حکم بود. من ادعا کردم بعضی از این دروس هیچ فایدهای ندارند و دانستن و ندانستن آنها علیالسویه است.

 آیا فکر میکردید این درسها تکراریاند و بود و نبود آنها در برنامه درسی چندان تأثیری ندارند؟

از نظر ما تعدادی از درسها چه از نظر علمی و چه از نظر عملی اهمیتی نداشتند. آقای بهشتی پرسید: «مثلا کدام درس؟» من به قسمتی از کتاب لمعه در ابتدای کتاب صلوه، اشاره کردم و گفتم هیچ خاصیت علمی ندارد. آقای بهشتی کتاب را باز کرد و همان قسمت را در کمال زیبایی و تسلط خواند، چنان که بسیاری از دوستان حاضر در جلسه تحت تأثیر قرار گرفتند. شگفتی از این بود که ایشان به تازگی از هامبورگ به ایران مراجعت کرده و با اینکه چند سالی از فضای ایران و حوزه دور بود، اینقدر بر موضوع اشراف داشت. پس از آن، رو به استادان کرد و مانند وکیل مدافعی مجرب و متعهد، از طلبهای ناچیز در مقابل آنها دفاع کرد و گفت: «حق با آقای حسینیان است.» همه دوستان طلبهای که در این مجلس حضور داشتند، مجذوب این شخصیت جوانمردانه شدند و تحت تأثیر قرار گرفتند، زیرا ایشان حکم را به نفع بچههای مدرسه حقانی داد. شهید بهشتی هر هفته به مدرسه حقانی میآمد و به همین علت، آشناییها بیشتر شد و رفت و آمدهای صمیمیانهتری بین ما به وجود آمد. ما ایشان را به عنوان الگوی شخصیتی خود پذیرفته بودیم و به همین خاطر مسائل سیاسی، اجتماعی و دینیای را که برایمان مبهم بود، با ایشان در میان میگذاشتیم.

 با توجه به تازهساز بودن مدرسه حقانی، فضای آن مرکز آموزشی را چگونه میدیدید؟

فضا کاملا صمیمی و دوستانه بود و هنوز که خاطرات آن روزها را مرور میکنم، به آن حال و هوایی که داشتیم، غبطه میخورم. استاد و شاگرد با هم صمیمی بودند. مدرسه حقانی با مدیریت شهید قدوسی از لحاظ معنوی نمونه و به علت مدیریت شهید بهشتی از فضای باز و دیدگاه روشنتری در مقایسه با حوزه برخوردار بود.

 مقام شهید بهشتی و شهید قدوسی در مدرسه چه بود؟

آقای بهشتی مدیریت کلان مدرسه و آقای قدوسی هم مدیریت داخلی آن را برعهده داشتند. در واقع شهید قدوسی بیشتر بر اعتقادات فرهنگی و سیاسی طلاب مؤثر بود. آقای بهشتی بر دروسی که تدریس میشد، اشراف و تسلط داشت و مدیریت برنامهریزی به عهده ایشان بود. بسیاری از دروس را نیز خود ایشان در برنامه قرار داده بود. شهید بهشتی هفتهای یک بار به زبان آلمانی، به طلبهها، فلسفه هگل درس میداد. بیشتر افرادی که رادیکال و انقلابی بودند، تحت تأثیر افکار ایشان قرار داشتند.

 این افراد رادیکال که به آن اشاره کردید در چه زمینههایی بودند؟ میتوانید به مصادیقی از آن اشاره کنید؟

بله، در سال 50 عده بسیاری از طلبههای مدرسه حقانی تحت تأثیر آقای قدوسی و آقای مصباح با دکتر شریعتی مخالف بودند. عده کمی هم تحت تأثیر آقای بهشتی موافق دکتر شریعتی بودند. شهید بهشتی با وجود انتقادات علمی بسیار از نظرات و عقاید دکتر شریعتی، او را قبول داشت و تأیید میکرد. من هم طرفدار دکتر شریعتی بودم. از اینرو همواره با آقای قدوسی و موافقان آرای ایشان بحث داشتم.

 شهید بهشتی شخصیت دینی، متفکر، روشنفکر و تحصیلکردهای بود. ایشان دورههایی را هم در خارج از کشور گذرانده و از اینرو با نظام آموزشی سیستماتیک هم آشنا بود. چه تازگیهایی را با خود به مدرسه آورد و تبعات چالشهایی که بین روحانیت و روشنفکران روی داد، در محیط مدرسه چه بود؟

یکی از مؤسسان مدرسه حقانی، آقای بهشتی بود و آقایان قدوسی، جنتی، مصباح و برخی دیگر از بزرگان با ایشان همکاری داشتند. برنامهریزی تحصیلی را خود ایشان انجام میداد و برنامههای جدیدی را با متون درسی جدید ارائه میکرد. مثلا در حوزه علمیه قم هنوز کتاب «جامعالمقدمات» برای آموزش مقدمات صرف و نحو تدریس میشد. این کتاب با چاپ سنگی و خط قدیمی چاپ میشد و کتابهای آن تکراری از مکررات بود. علاوه بر این، فاقد سؤال و تمرین درسی هم بود. در سال دوم، کتاب سیوطی که شعرگونه و مربوط به علم نحو بود، تدریس میشد. آقای بهشتی هر دوی این کتابها را حذف کرد و استادان مدرسه حقانی، به جای جامعالمقدمات جزوهای را به صورت منظم و دستهبندی با فهرست و موضوعات مشخص که در پایان هر بخش، سؤال و تمرین هم وجود داشت، تألیف کردند. این جزوه جایگزین جامعالمقدمات شد. ما نیز موظف بودیم هر شب به سؤالات و تمرینات پایان هر بخش پاسخ دهیم. سالها بعد، شهید بهشتی کتاب «مبادی العربیه» را که دانشمندی مصری درباره علم نحو در چهار جلد تألیف کرده بود، جایگزین سیوطی کرد.

آیتالله مشکینی کتاب «رسایل» تألیف شیخ انصاری را خلاصه نویسی و به نام رسایل جدیده جایگزین رسایل قدیمیکرد. در این میان تعدادی از بزرگان با این اقدامات مخالفت میکردند و حتی عدهای گفتند که مدرسه حقانی ملاپروری نخواهد کرد. به خاطر حذف متون قدیمی هم مشکلاتی برای مدرسه فراهم شد، اما چون آقای بهشتی راه و روش خودش را باور داشت، آنقدر ایستادگی کرد تا سرانجام حوزه، آن تغییرات را پذیرفت، به گونهای که طی سالیان بعد، در مدارس جدیدی که در خصوص علم دینی به وجود آمد، همین دروس تدریس شدند. از جمله برنامههای ابداعی آقای بهشتی، تدریس علوم جدید بود. ما میبایست دو جلد کتاب روانشناسی را مطالعه میکردیم که آقای دکتر شریعتمداری از تهران برای تدریس آن میآمدند. یک دوره اقتصاد بود که آقای دکتر نمازی که روزگاری وزیر امور اقتصاد و دارایی بود، تدریس میکرد. یک دوره جامعهشناسی بود که دکتر خالقی مدرس آن بود. زبان انگلیسی هم در ردیف درسهای دیگر و جزو درسهای روزانه بود که شهید بهشتی تأکید فراوانی بر فراگیری آن داشت، به قدری که برای آن هم، جایزه تعیین کرده بود. هر کسی که بیش از ساعت مقرر به فراگیری زبان انگلیسی میپرداخت، مستحق دریافت جایزه نقدی به صورت مستمر میشد. آقای بهشتی برخی از دروس قدیم را که تقریبا در حوزهها منسوخ شده بود، از جمله علم رجال را که درسی غیر تخصصی بود و طلبهها باید خودشان مطالعه میکردند، احیا کرد. درس درایه هم اینگونه بود. به نظر شهید بهشتی، برای فهم صریح اسلام، این علوم باید احیا و تدریس میشد. دکتر بهشتی با این تفکرات نو توانست طلبههایی را پرورش دهد که هنوز هم بعد از حدود سه دهه از پیروزی انقلاب، آثار و برکاتشان در مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه مشخص است.

 هدفی که شهید بهشتی در مدرسه حقانی دنبال میکرد، تربیت افرادی روشنفکر در عرصه علوم دینی بود یا به نوعی ایشان افرادی را برای نظام آینده تربیت میکرد و اگر این گونه فکر میکنید، آیا موفق بود؟

شهید بهشتی اهداف جامعی داشت. یکی از اهدافش تربیت طلبههایی بود که اسلام را بشناسند و اسلام هم محدود به فقه نیست، بنابراین متون دینی را باید از همه جهات بررسی کرد. مثلا در حوزه علمیه، حدیث و درایه رسم نبود و طلبهها خود به مطالعه آن میپرداختند، اما در مدرسه حقانی تدریس میشد. به همین شکل علم رجال و تفسیر هم جزو دروس حوزه نبود و حضرت امام هم فرموده بودند: «بسیار جای تأسف است کسی بیآنکه تفسیر قرآن بخواند، مجتهد میشود.» تاریخ اسلام هم در دروس مدرسه حقانی توسط دکتر بهشتی گنجانده شده بود، در حالی که تاریخ از دروس حوزه نبود.

هدف دوم ایشان آن بود که برای درک صحیح اسلام، باید آن را از ابعاد مختلف درک کرد. اسلام دینی است که با روان آدمی سر و کار دارد، بنابراین روانشناسی جزو واحدهای درسی ما بود و دکتر شریعتمداری آن را درس میداد یا برای مورد پرسش و پاسخ قرار دادن مسائل اقتصاد اسلامی، چند واحد اقتصاد در نظر گرفته شده بود که دکتر نمازی آن را درس میداد و جامعهشناسی که فکر میکنم دکتر قائمی تدریس میکرد.

یکی دیگر از اعتقادات شهید بهشتی آن بود که طلبه باید زبان خارجی بداند و مباحثی را که متفکران خارجی مطرح کردهاند، به زبان خودشان مطالعه کند، بنابراین به زبان بسیار اهمیت میداد و حتی برای یادگیری آن جایزه نقدی تعیین کرده بود. ایشان اعتقاد داشت یادگیری برخی متون از روی ترجمه صحیح نیست و مثلا فلسفه هگل که به زبان آلمانی است، به زبان انگلیسی ترجمه شده و بعد هم برخی از مترجمین غیر متخصص آن را به فارسی ترجمه کردهاند، بنابراین خود ایشان، فلسفه هگل را به زبان آلمانی درس میداد. ایشان اسلام را در حال جهانی شدن میدید و معتقد بود مکاتب بشری شکست میخورند و مردم به اسلام روی میآورند، بنابراین باید افرادی تربیت شوند که علاوه بر اینکه اسلام را کاملا میشناسند و به علوم روز هم مسلط هستند، زبان هم بدانند تا بتوانند این مسائل را برای آنان مطرح کنند. بنابراین به جای آنکه به فکر تربیت افرادی برای نظام باشد، به فکر پاسخگویی به سؤالاتی بود که در آینده برای اسلام مطرح میشد.

 بعد از انقلاب، شهید بهشتی مسئولیتهای مهمی از جمله قضا را پذیرفت. ضمن اینکه دراین امر از فارغالتحصیلان مدرسه حقانی هم استفاده میکرد. با توجه به اینکه بعدها در مورد این مسئله حرف و حدیثها و انتقادات زیادی مطرح شد، درباره ملاکهای ایشان در دادن مسئولیت نکاتی را ذکر کنید.

بعد از انقلاب، شهید بهشتی از طرف امام به سمت ریاست دیوان عالی کشور منصوب و شهید قدوسی هم دادستان کل کشور شدند. هر دوی آنها از مدیران و اساتید مدرسه حقانی بودند و از لحاظ عاطفی هم ارتباط عمیق داشتند. به نظر من قوه قضائیه به طور کاملا تصادفی در دست روحانیون قرار گرفت و طبعا از طلبههای مدرسه حقانی برای کار قضایی استفاده شد. در این میان یکی دو نفر هم که ابتدا قاضی بودند، به کارهای اجرایی پرداختند. من در آن زمان تصورم این بود که هیچ کس غیر از حضرت امام و حتی شهید بهشتی هم پیروزی انقلاب را پیشبینی نمیکرد، بنابراین نمیتوان از فعالیتهای مدرسه حقانی چنین ارزیابیهایی داشت.

 حساسیت شهید بهشتی بر عملکرد قضات تا چه اندازه بود؟

مطمئنا ایشان در مورد افرادی که در این مقطع مسئولیت میپذیرفتند، حساسیت بسیار زیادی داشت. روزی به یکی از قضات نامهای نوشت و بشدت او را مورد توبیخ قرار داد که: «شنیدهام وقتی به مأموریت میروی ساک تو را افراد دیگری حمل میکنند. این نشانه تکبر توست. نباید شخصیت دیگران را خفیف کنی.» شهید قدوسی هم روی بسیاری از مسائل حساس بود و اعتقاد داشت قاضی حتی از انجام برخی اعمال حلال نیز باید پرهیز کند، زیرا ممکن است این عمل باعث شود افرادی که ایمان سستی دارند، میل به حرام پیدا کنند. شهید بهشتی اعتقاد داشت که قضات باید همپای مردم زندگی کنند.

 طلاب مدرسه تا چه اندازه برای همکاری با شهید بهشتی اشتیاق داشتند؟

جذابیت شهید بهشتی باعث شده بود که همه، در هر مقامی که بودند، مایل به همکاری با ایشان باشند. در آن برهه هیچ اشتیاقی برای کسب مناصب در کار نبود. مثلا خود من یکی دو سالی مسئولیت قضایی داشتم، اما هنگامی که تصمیم گرفتم به قم بروم و درسم را تکمیل کنم، شهید بهشتی مرا خواست و علت رفتنم را پرسید. گفتم: «میخواهم درسم را تکمیل کنم.» پرسید: «هدفت چیست؟» گفتم: «میخواهم خدمت کنم.» گفت: «حالا که انقلاب شده و زمینههای خدمت برای افراد متعهد و معتمد فراهم شده است، شما میخواهی بروی درس بخوانی و به همین نقطه برگردی؟ خب همین حالا که رسیدهای، بنابراین تلاش خودت را بکن.»

 شهید بهشتی به طور کلی در بحثها تا چه حد با نظر آقای قدوسی و مصباح موافق بود؟

به طورکلی با هم موافق بودند و اختلافی بین آنها وجود نداشت. افکار شهید بهشتی از سوی همه پذیرفته شده بود، مثلا با وجود اینکه شهید قدوسی در مبانی، قابل قیاس با شهید بهشتی نبود، آنچنان ایشان را قبول داشت و تحت تأثیر افکارش بود که فکر نمیکنم کسی به این اندازه متأثر از افکار شهید بهشتی بوده باشد. به خاطر دارم که بعد از شهادت ایشان، آقای قدوسی حدیثی از امام سجاد نقل کرد که: «الدنیا سجن المؤمن» و اشاره کرد که دنیا برای شهید بهشتی مانند زندان بود و دعا میکرد که زودتر شهید شود، اما رابطه ایشان با آقای مصباح به این صورت نبود و اندکی تفاوت داشت. محبوبیت شهید بهشتی عام هر چند که طرز تفکرش خاص بود.

 با توجه به اختلاف نظری که شهید بهشتی و آقای مصباح درباره دکتر شریعتی داشتند، آیا میتوان شیوه برخورد آنها را به این دوران هم تعمیم داد و از آن استفاده کرد؟

از آن جریان نمیتوان برای این دوران استفاده کرد و مسلما این کار، هم اشتباه است و هم غیراخلاقی. به علاوه اختلافی که آنها داشتند به مسائلی برمیگشت که در جوامع شیعی همواره وجود داشته و باز هم خواهد داشت. در دوران مشروطیت نیز در بین دو گروه این اختلافات خود را نشان داده بود. یک گروه افرادی چون شیخ فضلالله نوری بودند و گروه دیگر هم سید محمد طباطبایی، آخوند خراسانی و آیتالله نائینی. هر دو گروه احکام اسلام را در نظر داشتند و هر دو هم یک چیز میگفتند، اما گروه اول نگران این بود که فرنگیمآب بودن مشروط در دین بدعت خواهد گذاشت و گروه دوم نظرش این بود که آزادی که مشروطه به همراه خواهد داشت، موجب آسانتر شدن اجرای احکام اسلام میگردد. آقای مصباح و شهید بهشتی هم چنین اختلاف نظری داشتند. آقای مصباح اعتقاد داشت که مبانی فکری دینی باید به شکل حقیقی خود مطرح شوند و تفسیری که به شکل مارکسیستی و روشنفکرانه از آن صورت میگیرد، حتی اگر در قالب دفاع از اسلام باشد، صحیح نیست. آقای دکتر بهشتی کلیتر نگاه میکرد و میگفت اعتقادات دکتر شریعتی باعث شده است که بسیاری از جوانان تحت تأثیر آن قرار بگیرند و به اسلام روی آورند و در نتیجه از ترویج مارکسیسم کاسته شود، بنابراین از دکتر شریعتی حمایت میکرد. البته دکتر بهشتی در برابر انحرافاتی که در اسلام ایجاد میشد، حساسیت داشت و به نوعی رفتار اعتدالگونهای داشت. مثلا وقتی بعد از انقلاب بنا بر وصیت دکتر شریعتی قرار شد افکارش را نقد و اشتباهاتش را برطرف کنند، شهید بهشتی مخالفت کرد و گفت: «با این کار آنچه باقی میماند اندیشههای درست دکتر شریعتی نخواهد بود.»

 تعریف روشنفکری از منظر حوزه چه بود؟

تعریفی که حوزه از روشنفکری داشت، متجددمآبانه بود. یعنی روشنفکر را کسی میدانستند که پایبند به دین نیست، بیشتر تفکر غرب بر او حاکم است، زندگی او غربگرایانه است، همسرش حجاب ندارد و خودش هم سنتهای دینی را رعایت نمیکند.

 منظور شما نوعی گرایش و تفکر لائیک است؟

تقریبا، روشنفکران دینی هم کسانی بودند که هنجارهای اسلامی و سنت را رعایت نمیکردند و آنها را میشکستند. به همین خاطر اگر میخواستند بگویند فلان روحانی آدم متعبدی نیست، میگفتند روحانی روشنفکری است.

 آیا طبق تعریفها شهید مطهری، شهید مفتح و شهید باهنر هم جزو روشنفکران جامعه قلمداد میشدند؟

خیر، اینها در مقام روشنفکر در حوزه مطرح نبودند. شاخصترین روشنفکر، شهید بهشتی بود که البته در اصل واقعیت نداشت. من تعریفی از روشنفکری دارم که شاید این تقسیمبندیها را قدری دقیقتر بیان و نسبت به نگرش روشنفکری در حوزه تحولی ایجاد کند. ما روشنفکران را در سه دسته ارزیابی میکنیم. گروه اول: روشنفکرانی که اصل را اصالت مارکسیسم میدانستند و تلاش میکردند مفاهیم و آموزههای اسلامی را
بر مبنای مارکسیسم تفسیر کنند و تعبیری افراطی و انقلابی از اسلام ارائه میدادند. بعضی اوقات هم، آنچنان زیادهروی میکردند که سؤال برانگیز بود. حتی بعضی از روحانیان هم در این گروه قرار داشتند. یادم میآید روحانیای بود که کتابی درباره «توحید» نوشته و در بخشی از آن به این آیه اشاره کرده بود: «یوم لابیع و لاخله»، روزی که در آن خرید و فروش و دوستی و مودت نیست. آیه درباره روز قیامت است، ولی آن روحانی در کتابش نوشته بود: «روزی که در آن جامعه سوسیالیستی برقرار خواهد شد. در آن روز نه خرید و نه فروش است، چون هر کس به اندازه نیازش میبرد و نه شکاف طبقاتی. خانه را شکاف طبقاتی تعبیر کرده بود.» شهید بهشتی با این افراد، بشدت درگیر میشد و آنها را قبول نداشت. ایشان میگفت: «تفسیر قرآن و مبانی اسلامی دارای اصولی است که نباید از آن عدول کرد، متدلوژی مشخص دارد و اجازه نداریم از آن فراتر رویم.» حتی یکی از روحانیان انقلابی، درس تفسیری از قرآن در مسجدش داشت و در آن مجلس سعی میکرد تفسیر مارکسیستی از اسلام ارائه کند. آن زمان دوستان به شوخی میگفتند که فلانی اگر گفت «الم»، یعنی قسم به انگلیس، قسم به لنین و قسم به مارکس! البته اینگونه نبود، ولی تعبیر میکردند. جزوهای هم ارائه میداد که خیلی تحت تأثیر مارکس قرار داشت. آقای بهشتی یکی از روحانیان را فرستاد تا با او صحبت کند و ایشان را از ارائه این گونه تعبیرها منع کند. استدلال آقای بهشتی هم، روش صحیح تفسیر قرآن بر اساس متدولوژی خاص خود قرآن بود. مجاهدین خلق هم که التقاطی از مارکسیسم و اسلام را به وجود آورده بودند، همین گونه بودند. حتی بین نیروهای اولیه سازمان نظیر حنیفنژاد هم این التقاط به چشم میخورد. او در کتابی که تفسیر سوره محمد(ص) بود، اصل حرکت دیالکتیکی را مبنای تفسیر سوره قرار داده بود.

گروه دیگر از روشنفکران هم بودند که اصالت را برای لیبرالیسم قائل بودند. آنها هم سعی میکردند تفسیری لیبرالیستی از اسلام ارائه دهند. شهید بهشتی با این گروه نیز مخالف بود. ایشان گاهی نظریات لیبرالیستی آنها را نقد میکرد. حتی آن زمان که نهضت آزادی تأسیس شد، آقای بهشتی به اسم نهضت ایراد گرفت. ایشان میگفت: «ما اگر میخواهیم گروه اسلامی درست کنیم، چرا اسم آن را نهضت آزادی گذاشتهایم؟ و تعبیرشان هم این بود که اگر چه آزادی جزئی از اسلام است، ولی همه اسلام نیست؛ بنابراین اگر یک گروه مذهبی میخواهد شکل بگیرد، باید نامی را برای خود برگزیند که بیانگر بنیادهای مذهبی آن گروه باشد.» همان طور که میدانیم، آزادی از ارزشهای اصیل لیبرالیسم است.

شهید بهشتی نه اصالت را به مارکسیسم میداد و نه به لیبرالیسم، بلکه اصالت و محوریت را به اسلام میداد. در عین حال به دغدغههای جهان معاصر توجه داشت. او دنبال نوآوری و پاسخ از متن دین و در پی محوریت اسلام بود تا تعریفی دقیق از بنیانهای اسلام ارائه دهد. ایشان معتقد بود جمهوریت این نیست که امری برگرفته از غرب یا شرق باشد، بلکه مشاوره و حق رأی و حق مردم در حکومت، جزیی از اسلام است. اسلام دینی است که در آن «و امرهم شوری بینهم» مطرح شده، یعنی حکومت آن بر مبنای مشاوره بنیان نهاده شده است. تلاش شهید بهشتی این بود که از متون دینی، البته با تعریف خاص خود، مسائل سیاسی و اجتماعی را مطرح کند. به سبب آنکه عدهای روحانی سنتی پیرو استنباطهای گذشته خود، هرگز حاضر به نوآوری نبودند، ما این افراد را دینداران روشنفکر مینامیم. نسل جدید، جامعه جدید و دنیای ماشینی پرسشهای تازهای را مطرح میکند که این روحانیان سنتی هرگز در پی یافتن پاسخهای دینی با مقتضیات زمان نبودند، ولی آقای بهشتی همواره دنبال استخراج پاسخهای جدید برای این سؤالها، اما از متن دین بود.

 آیا ایشان برای یافتن این پاسخها از روش خاصی تبعیت یا روش جدیدی ابداع میکرد؟

ایشان معتقد بود که مکاتب جدید غربی، دغدغه جامعه امروز را بیان میکنند. به یاد دارم ایشان در مدرسه سؤالی مطرح کرد به این مضمون: «تفاوت بین اسلام و مکاتب جدید در چیست؟» هر کسی پاسخی داد و گفته شد که اسلام چگونه زیستن را به انسان میآموزد، ولی مکاتب جدید به دنبال آنچه که هست، میگردند، یعنی حقیقتها را میخواهند تفسیر کنند، ولی دین بایدها و نبایدها و حقیقتها را روشن میکند. آقای بهشتی گفت: «خیر، مکاتب جدید هم به دنبال بایدها و نبایدهایند، به دنبال ایدئولوژیاند، یعنی میخواهند بگویند چگونه باید زندگی کرد، بنابراین از این جهت تفاوتی ندارند. تفاوتشان در این است که مکاتب جدید دغدغههای زندگی بشر امروزی را درک کردهاند، ولی چون سعی دارند بر مبنای تجربه به آنها پاسخ بدهند و تجربه نیازمند گذر زمانهای طولانی است، باید قرنها بگذرد تا تجربیات ثابت شوند و لذا این مکاتب به خطا میروند، یعنی جواب چگونه زیستن را در تجربه بیان میکنند و تعریف جامعی هم از انسان ارائه نمیدهند، ولی دین بر مبنای وحی و شناخت دقیق از انسانی است که مخلوق آفریننده است و برای چگونه زیستن پاسخهای دقیقی را ارائه میکند. مطالعه مکاتب غرب خاصه مکاتب فلسفی برای شما پرسش برانگیز است. حتما اینها را مطالعه کنید.»

 به گفته شما شهید بهشتی دغدغههای انسان امروزی را جزو مسائل مهم میشمرد. ایشان دغدغههای مسلمان امروزی و ایرانی را چه مسائلی میدانست؟

دغدغه مهم شهید بهشتی این بود که اسلام چگونه میخواهد جهان امروز را اداره کند. در

نظر شما
پربیننده ها