زندگی شهید باکری در کتاب «ف. ل.۳۱»

کتاب «ف. ل.۳۱» حاصل گفت‌وگو‌های مفصلی با همرزمان، نزدیکان و نیرو‌های شهید «مهدی باکری» فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا است که توسط «مزدآبادی» تدوین و نگارش شده است.
کد خبر: ۵۴۸۹۶۰
تاریخ انتشار: ۱۳ مهر ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۹ - 05October 2022

خون رنگین باکری در کتاب «ف. ل.۳۱»به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، در کتاب «ف. ل. ۳۱»، هر یک از همرزمان، نزدیکان و نیرو‌های بسیجی شهید «مهدی باکری» فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا از زاویه نگاه خودشان درباره او سخن گفته‌اند. زندگی جهادی باکری در قامت فرمانده لشکر، پر از فراز و نشیب است که تقریبا در اکثر آثار منتشر شده درباره او، چنانکه باید، به قلم نیامده است. این کتاب تلاش دارد روال و منظری متفاوت از آن چه تا به حال از مهدی باکری خوانده و شنیده‌اید در پیش بگیرد.

در کتاب «ف. ل. ۳۱» علاوه بر بررسی جنبه‌های شخصی، خانوادگی، اخلاقی، انسانی، جهادی و رزمی، درباره این فرمانده مباحثی مطرح می‌شود که تاکنون به صورت بسیط روایت نشده است و آن، روایت مشکلاتی است که در ماجرای تصفیه سپاه ارومیه و جنبشی خطاب کردن برادران باکری و متعاقبا ناهماهنگی‌های سپاه منطقه پنج با فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا رخ داده است.

فصل یکم این کتاب روایت خانواده فیض‌الله، روایت صفیه مدرس، غلامحسن سفیدگری، مصطفی مولوی، محسن ایرانزاد، عبدالرزاق میراب، میرمصطفی الموسوی، طیب علی شاهینی، صمد قدرتی، قهرمان زارع، تقی قهرمان‌نیا، صادق محصولی و رضا لطفی است. در فصل دوم اسناد و در فصل سوم تصاویر ارائه شده‌است.

قسمتی از متن کتاب به شرح زیر است:

یک‌ بار دیگر من و آقای مهدی به همراه احد مقیمی سوار ماشین روی جاده سیدالشهدا می‌رفتیم. این جاده خیلی دست‌انداز داشت. وقتی ماشین روی یکی‌شان رفت، سر آقا مهدی محکم به سقف ماشین برخورد کرد. به من گفت «یواش! چه خبرته؟»

گفتم «چشم، ببخشید» همین که گفتم چشم، بلافاصله افتادیم توی دست‌انداز بعدی و دوباره سر آقا مهدی خورد به سقف.

گفت «مگه نگفتم یواش؟»

گفتم «آقا مهدی، چهارشنبه‌سوری نزدیکه. بپر بختت باز می‌شه، ایشاالله شهید می‌شی!»

خندید و گفت «ایشاالله»

بعد از عملیات خیبر یکی از محور‌های اصلی ما برای شناسایی، طلائیه بود. بچه‌ها رفتند آنجا و مشغول شدند. یک روز بعد از نهار آقا مهدی تصمیم گرفت برود طلائیه تا سری به بچه‌ها بزند. آمبولانس آقا مهدی را برداشتیم و من نشستم پشت فرمان و راه افتادیم. آمبولانس برای رد گم کردن و فریب دشمن بود.

هنوز مسیر زیادی نرفته بودیم که دیدم خوابش برد. هوا هم خیلی گرم بود. با خودم گفتم کولر ماشین را روشن کنم که آقا مهدی راحت بخوابد. تا کولر را روشن کردم، بیدار شد و گفت «چرا کولر را باز کردی؟»

گفتم: «دیدم شما خوابیدی، گفتم راحت باشی»

گفت: «مگه خون من از خون بچه بسیجی‌ها که توی اون چادرا زیر گرمای ۵۰ درجه‌ن رنگین‌تره؟ مگه اونا کولر دارن؟»

گفتم: «ببخشید آقا مهدی، الان خاموشش می‌کنم» کولر را خاموش کردم و آقا مهدی دوباره خوابید.

کتاب «ف. ل.۳۱» روایت زندگی شهید مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا نوشته علی‌اکبر مزدآبادی در ۴۷۲ صفحه و در ۵۰۰ نسخه در بهار ۱۴۰۱ توسط انتشارات ایران با قیمت ۱۴۰ هزار تومان با همکاری مشترک نشر یا زهرا و کاغذ حمایتی منتشر شده است.

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها