گفتگوی تفصیلی «دفاع پرس» با حبیب رحیم پور؛

پیام رهبری از یک سو ادای وظیفه‌ یک فقیه در صیانت از اسلام و از سوی دیگر نمونه بارزی از تبدیل تهدید به فرصت بود

رحیم پور گفت: بی‌شک چنین دعوتی و در این تراز، زیبنده مقام ولایت فقیه است؛ این سنخ دعوت‌های گفتمانی که افقی را می‌گشاید و فضای گسترده‌ای در سایه آن شکل می‌گیرد، زیبنده قامت رهبری است. این پیام از یک سو با درایت تمام در صدد است تهدید را به فرصت تبدیل کند و کوشش دارد اقداماتی که برای مشوه نشان‌دادن چهره اسلام انجام می‌شود را خنثی کند ولی از سوی دیگر دال بر یک تهدید ضمنی است.
کد خبر: ۴۱۰۵۴
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۴ - 14February 2015

پیام رهبری از یک سو ادای وظیفه‌ یک فقیه در صیانت از اسلام و از سوی دیگر نمونه بارزی از تبدیل تهدید به فرصت بود

به گزارش خبرنگار اخبار داخلی دفاع پرس، کمتر از یک ماه است که از صدور نامه تاریخی مقام معظم رهبری به جوانان اروپایی و آمریکای شمالی می گذرد، این پیام و نامه بی سابقه رهبر انقلاب با خود اثرات و پیامدهای مختلفی را داشت، و صاحبنظران و اساتید تبیین های بسیاری را بر روی آن انجام دادند ولی آنچه که بیشتر از هر چیزی در این بحث های علمی نظر را به خود جلب می کند، سوق دادن اساتید به رمزگشایی متن این نامه است. بر این اساس با جبیب رحیم پور، پژوهشگر به گفتگو نشستیم.

*** چرا مقام معظم رهبری در این زمان تصمیم گرفتند به جوانان اروپایی و آمریکای شمالی نامه بنویسند؟

در چند دهه اخیر قضایایی در سطح منطقهای و فرامنطقهای اتفاق افتاده است که نظم جهان را  دگرگون کرده است. کانونیترین و پربسامدترین قضیه، وقوع انقلاب اسلامی در ایران است که به تبع این انقلاب، یک نظام مردمی با مبانی و آرمانهای دینی شکل گرفت. انقلابی که از دل مناسبات بین مردم و مرجعیت دینی سربرآورد و مبتنی بر قرائتی ناب و پویا از دین بنا شد. انقلابی که بازتاب و پژواکهای زیادی در جهان داشته و از پیامدهای نظری تا جنبشهای رهاییبخش قابل توجهی را رقم زده است.

مؤلفه دوم که بهتبع مؤلفه اول زمینهها و ضرورت صدور این پیام را مهیا کرد، انقلابها و خیزشهایی است که در سالهای اخیر در کشورهای عربی و افریقایی شکل گرفت و در این مدت فراز و فرودهایی داشته است. همانگونه که در انقلاب اسلامی ایران با کشمکش گفتمانی رو به رو بودیم در این کشورها نیز با کشمکش گفتمانی (Discursive Struggle) مواجهایم. ما در کل انقلابها و خیزشهایی که در سالهای اخیر در منطقه اتفاق افتاد با این دوگانه روبرو بودیم؛ کشمکشی بیوقفه بین دینگرایی و نادینگرایی.

گفتمانهایی که هر یک اسلوب و بنیانهای ویژهای برای فهم و تغییر جهان اجتماعی پیش رو مینهند و برای فائقشدن و تثبیتکردن معانی و ارزشهای مورد نظرشان با یکدیگر کشمکش دارند. هر کدام کوشش میکنند برای نهضتهای مردمی معنازایی نمایند و این نهضتها را پیشبری کنند. گاه گفتمانی منشأ یک نهضت است و ارادههای عمومی در سایه آن گفتمان شکل میگیرد ولی در اثنای این کشمکشها، گفتمان دیگری نهضت را مصادره کرده و در منصب مقبولیت مینشیند.

در این بین به موازات ارادههای عمومی و مردمی، ما با ارادههای سازمانیافته سیاسی امنیتی و هزینههای نفتی فراوانی روبهروایم که در میانه نهضتهای مردمی ورود کردند تا این خیزشها را مصادره به مطلوب کند یا به انحراف بکشانند. نمونه فاش و رادیکال این جریان را میشود در مصر دید؛ فراز و فرودهایی که در انقلاب مردمی ۲۰۱۱ مصر و دادگاه حسنی مبارک و سپس کودتای ۲۰۱۳ مصر و دادگاه محمد مرسی مشاهده شد.

 مؤلفه سوم شکلگیری جریانهای تفرقهافکن و تکفیری است که به مثابه یک قرائت تقلبی و بدلی در صدد است گفتمان دینی را از درون پوک و پوچ کند. نمونهی پردامنه این جریانها را در گروههی مانند «الدولة الاسلامیة فی العراق والشام» مشهور به داعش میبینید. گروهی که از دل یک توطئه در رأس و انحراف در بدنه شکل گرفت و از جمله تلاشهایی که میکنند این است مقاومت در برابر استکبار را به تکفیر و ترور داخلی تبدیل کنند که نمونه بارزش در تنهاگذاشتن غزه در جنگ با اسرائیل در سال ۲۰۱۴ مشهود بود.

گفتمان لیبرال در مقام اصلیترین گفتمان رقیب گفتمان دینی در دوران کنونی، برای مقابله دو رویکرد در پیش گرفته است:

در رویکرد اول به یک سری مقابلههای بیپرده ورود میکند که در اقداماتی مانند ربودن امام موسی صدر در سال ۱۹۷۸ یا کودتای نوژه در سال ۱۹۸۰ یا جنگ ایران و عراق در سال  ۱۹۸۰  یا ترور سیدعباس موسوی در سال ۱۹۹۲ یا نسلکشی سربرنیتسا در سال ۱۹۹۵ یا اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ یا تحریم نفتی ایران در سال ۲۰۱۱ و الخ قابل شمارش است. گفتمان لیبرال در ذیل همین رویکرد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در یک جنگ روانی متمرکز و گسترده، طرح اسلامهراسی(Islamophobia) را در کنار اقدامات میدانی دنبال میکند و امروز تبدیل به یکی از پربسامدترین رفتارهای متجاوزانه این گفتمان شده است.  

در رویکرد دوم در کنار رقابت رو در رو، به بدیلتراشی و «درونتهی» کردن گفتمان رقیب اقدام میشود و هدف این است که به روشهای متفاوت گفتمان رقیب را دچار کژتابی و کژکارکردی کند. یکی از اصلیترین روشها در این رویکرد، تولید یا تأیید و نشر یک تقریر کجومعوج و قرائت انحرافی از گفتمان رقیب است. رقیب اصلی گفتمان لیبرال، خوانشی بود که امام(ره) از دیندانی و دینداری ارائه کرد. خوانشی که بر اساس قابلیتهای فقهی و تاریخیاش، امکان زوالناپذیری برای مقاومت مهیا میکند؛ پس در چنین وضعیتی نیاز است خوانشهای تقلبی به میدان بیایند تا نور رقیب از جذبه و تابندگی افتد و تیره و تار شود. ما با قرائتهای انحرافی و تقلبی گوناگونی روبرو میشویم که برای نیل به شبههافکنی و رقیبتراشی شکل گرفتهاند و این شائبه و تردید را دامن میزنند که کدام دیانت، دیانت اصیل است و کدام خوانش از دین، خوانش راستینی است؟ قرائتی که در ترکیه یا عربستان از دیندانی و دینداری شکل گرفته از نمونههای بارز این رقابتها و رقیبتراشیها است.

در این میان داعش پدیدهای است که به تعبیری هر دو کارکرد را دارد؛ از یک سو طرح اسلامهراسی را پیش میبرد و چهره اسلام را در افکار عمومی مخدوش میکند و از سوی دیگر قرائتی معوج از دین ارائه کرده که ملازم با تکفیر و خشونت بیرویه و فاقد ضابطه است.

در رویکرد اول، تصویرسازی غیرواقعی از اسلام و در رویکرد دوم مرجعیتبخشی به یک تصویر غیراصیل از اسلام دنبال میشود و نتیجه هر دو رویکرد، «اسلامنشناسی» است. پس افقگشاترین و ضروریترین اقدامی که در این میان برای شناساندن اسلام میشد دنبال کرد، این بود که افکار عمومی را بدون واسطه با منبع و ماخذ اصلی پیام روبهرو کرد و از همین رو است که ایشان میگوید: «از شما میخواهم اجازه ندهید با چهرهپردازیهای موهن و سخیف، بین شما و واقعیت، سد عاطفی و احساسی ایجاد کنند و امکان داوری بیطرفانه را از شما سلب کنند» و سفارش میکند: «اسلام را از طریق منابع اصیل و مآخذ دست اول آن بشناسید. با اسلام از طریق قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آشنا شوید».

جهان کنونی جهانی در تنگناست به این معنی که دچار بحرانهای کتمانناپذیری است که اصلیترینش بیعدالتی است. این جهان بهمانند هر فرد بحرانزدهای مترصد دستیابی به رهیافتی است. در انتظار از راه رسیدن صدایی نو و متفاوت از صداهای تکراری و گرهافکنی که میشنود. در دورانی که از افیونوارهگی دین سخن بود، انقلابی دینی شکل گرفت و هنوز پس از مواجهه با نزدیک به 4 دهه کینهتوزی و زهرپراکنی نه تنها این انقلاب زنده است که در مسیر رشد گام میزند و با افقی گشوده رو به رو است. این گفتمان و ادبیات اثبات کرد حرفی برای گفتن دارد و میتواند مبتنی بر باهمنگری «عقلانیت و عدالت و معنویت»، حیات انسان را سامان بخشد و رو به تعالی پیش برد.

اسلام امروز وارد رقابتهای گفتمانی شده است

با تمام نقدهایی که بر مفاسد و ناکارآمدیهای و وارفتگیها وجود دارد، در کلیت امر، ایران پس از جمهوری اسلامی با ایران پیش از جمهوری اسلامی قابل قیاس نیست و به هر میزانی که در سیاستها و رویههای کشور به آموزههای دین و لوازم دینداری، پایبندی داشتهایم، گرهها گشوده شده است. این میزان از توفیق و اثرگذاری با وجود این مقدار هجمه و صفآرایی رقیب، دال بر این است که نمیشود بیتفاوت از کنار این دین گذر کرد و نادیدهاش گرفت. انقلاب اسلامی ایران، اسلام را از حاشیه و پیرامون به مرکز و کانون جهان معاصر وارد کرد و نگاهها را باری دیگر به سوی دین کشاند.

اسلام امروز وارد رقابتهای گفتمانی شده و دیر یا زود امید به برتری یافتن دارد. امروز به دلایل متفاوتی گوش جهان نسبت به اسلام حساس شده است، هر چند که پرده این گوش در مواردی با اسلامهراسی خراشیده شده و آلوده به پیشداوری و نفرتپراکنی شده است.

امروز انگیزهها و حسایتها برای خواندن قرآن کریم در اروپا و امریکا پس از انتشار کتاب سلمان رشدی و صدور فتوای امام خمینی(ره) در سال ۱۹۸۹ یا حادثه برجهای دوقلو در سال 2001 یا انتشار کاریکاتورهای موهن در روزنامه دانمارکی یولاندز پستن در سال 2005 یا قرآنسوزی تری جونز، کشیش آمریکایی در سال 2010  و قضایای هفتهنامه فرانسوی شارلی ابدو در سال 2015 افزایش یافته است. بیشک این اهانتها و تهمتزنیها و تصویرسازیهای دروغین مایه تأثر و دلنگرانی است ولی باید امیدوار بود که مصداق آن آیه شریفه قرار گیرد که فرمود: «وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ» و بیش از این که مایه دوری مردم از نور اسلام شود، این نور را بیشتر بنمایاند و دلها را منور و فطرتها را بیدار گرداند.

پیام رهبری از یک سو ادای وظیفه یک فقیه در صیانت از اسلام بود و از سوی دیگر نمونه بارزی از تبدیل تهدید به فرصت بود. باید باور داشت که به هر میزان مراجعه مستقیم به قرآن زیادتر شود، فرصتهای گشودهتری مهیا شده و افراد بیشتری محتمل است به اسلام تشرف یابند پس ضروریترین اقدام همین بود که در نامه رهبری بیان و پیگیری شد؛ باید افکار عمومی را از چنبره بازنمایی و تصویرسازی معوج از اسلام در رسانهها و زبان سیاستمداران رهانید و بیواسطه به منبع رساند. از همین رو است که ایشان میپرسد: «من در اینجا مایلم بپرسم آیا تاکنون خود مستقیماً به قرآن مسلمانان مراجعه کردهاید؟ آیا تعالیم پیامبر اسلام(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و آموزههای انسانی و اخلاقی او را مطالعه کردهاید؟ آیا تاکنون به جز رسانهها، پیام اسلام را از منبع دیگری دریافت کردهاید؟»   

*** چرا رهبر انقلاب به «جوانان» اروپا و آمریکای شمالی نامه نوشتند؟

اینکه چرا ایشان جوانان را به عنوان جامعه هدف خود قرار دادند به گمان بنده از شیوه تربیتی رسولالله(ص) اخذ شده است. ایشان نیز وقتی میخواستند به اسلام دعوت کنند کدام قشر را در «کانون» توجه خود قرار دادند؟ درست است که تمامی مردم در دامنه هدایت ایشان قرار گرفتند ولی قشری که جدیتر از دیگران به دعوت رسولالله(ص) لبیک گفت، پای کار آمد و هزینه داد، قشر جوان بود ولو اینکه در میانسالان و کهنسالان  نیز از همان ابتدا کسانی بودند که لبیک گفتند ولی قشر جوان به دلیل دورافتادگی کمتر از فطرت، امکان هدایت بیشتری دارد.

در دیدارهای متفاوتی که رهبری با جوانان داشتهاند همین حقطلبی و حقپذیری را متذکر شدند، از جمله در سال 1380 بیانی دارند با این مضمون که جوان را حقپذیر توصیف میکنند و تأکید دارند امتیاز حقپذیری در جوان بهطور طبیعی وجود دارد. ایشان با یک استفهام انکاری میپرسد آیا جوان این امتیاز را کسب کرده است؟ و در پاسخ تصریح میکنند نه؛ جوان برای اینکه امتیاز حقطلبی را به دست آورید، تلاش بهخصوصی نکردهاست، این یک مرحله طبیعی از عمر و زندگی است.

*** چرا رهبر معظم انقلاب چنین نامهای مینوشتند؟

دو وجه در این سوال نهفته است؛ یکی اینکه از یک کار انجامشده پرسش میکند و دیگری آنکه از کارهای انجامنشده میپرسد و نقد میکند.

ما در تاریخ انقلاب اسلامی دو بار با صدور پیامهایی در این تراز مواجه بودهایم: بار اول نامه امام(ره) در تاریخ 11 دیماه 1367 به میخائیل گورباچف و بار دوم نامه رهبری به جوانان اروپا و آمریکای شمالی در تاریخ 1 بهمنماه 1393.

هر دو نامه به نوعی گفتمان رقیب را به چالش فراخواند و دعوت به عقلانیت نمود. با این که یک نامه دولتمردان و نخبگان و نامه دوم جوانانی که در میانه توده مردماند را مخاطب قرار میداد ولی پیام اصلی هر دو نامه در اصل یک چیز بود: «باید به حقیقت رو آورد». هر دو نامه بنا دارد برای مخاطب فضای بزرگتر باز کند. هر دو دعوت به حقپذیری و حقیقتطلبی است و مخاطب را دعوت به کنش معرفتجویانه میکند.

بیشک چنین دعوتی و در این تراز، زیبنده مقام ولایت فقیه است؛ این سنخ دعوتهای گفتمانی که افقی را میگشاید و فضای گستردهای در سایه آن شکل میگیرد، زیبنده قامت رهبری است ولی باید التفات داشت همه قضیه این نیست و بعد دیگری نیز دارد. این پیام از یک سو با درایت تمام در صدد است تهدید را به فرصت تبدیل کند و کوشش دارد اقداماتی که برای مشوه نشاندادن چهره اسلام انجام میشود را خنثی کند ولی از سوی دیگر دال بر یک تهدید ضمنی است. برای درک این تهدید ضمنی باید به این سوال اندیشید که ایشان چه ناکارآمدی و کمکاری و بیتوجهی و اهمالی دیدهاند که ناگزیر باید «خود» باب این گفتوگو را باز کنند. این تهدید ضمنی که نامه مذکور آن را هشدار میدهد این است که دستگاههای فربه و ستادهای چاق جمهوری اسلامی هنوز در بیان و نشر پیام انقلاب اسلامی دچار ناکارآمدی است و نخبگان عالم اسلام کاری را که باید، انجام ندادند و نتوانستهایم حقیقت اسلام را به نحو شایسته، در میانه این بازنماییهای مزورانه نشان دهیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها