به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، بعد از نماز صبح مجالی برای خوابیدن نبود .هنگام شب هوا خیلی سرد می شد .در تلاش بودیم که به هر شکل ممکن مجوز خروج بگیرم. دو گروه دیگر از بهبهان هم به منطقه رسیدند و البته با دیدن ما شگفت زده شدند. گروهی که اغلب آن ها از بچه های سپاه و رزمندگان قدیمی بودند بیشتر جلب توجه می کردند.
حضور کسانی چون آقایان خوش خواهش و مظلومی که هر دو مدتی فرماندهی سپاه را برعهده داشتند و کسانی دیگر مثل: آقایان پاپی؛ رسولان، صالح نژاد و….. بر جذابیت این کاروان می افزود. البته تمامی این کاروان را مردان تشکیل می دادند که این امر باعث سرعت عمل بیشتری می شد. بچه های بهبهان در این روز موفق شدند که فرماندار خرمشهر را ملاقات کنند. او قبلا در بهبهان شهردار بود و بچه های این شهر را به خوبی می شناخت . صبح روز پنج شنبه شخصا در منطقه حاضر شد تا به وضعیت سرو سامانی بدهد. به محض باز شدن باجه های مخصوص زدن مهر خروجی ازدحام بی سابقه ای ایجاد شد که کنترل از دست همه خارج گشت. سه نفر از بچه های کاروان ما در این ازدحام دچار مشکل شدند که کار به دخالت امدادگران حلال احمر کشیده شد. نخست آقای جعفریان در زیر دست و پا افتاد و به زحمت توانستیم او را از مهلکه نجات دهیم و به درمانگاه برسانیم، دست نفر دوم به علت اصابت به شیشه ی باجه غرق خون شد و او نیز مجبور شد از صف خارج شود تا خود را به درمانگاه برساند .
نفر سوم(بهروز ساختمانی)در فشار جمعیت دچار مشکل تنفسی شد و با کمک بچه ها از صف بیرون کشیده شد. ازدحام و بی نظمی به گونه ای بود که من گمان می کردم آن روزنیز باید در شلمچه بمانیم. تا اینکه فرماندار خرمشهر اعلام کرد مسئولین کاروان ها با گذرنامه ی تمامی اعضا به یک باجه ی اختصاصی دیگری مراجعه کنند. و چون بچه های بهبهان در آن جا بودند خیلی سریع گذرنامه های خود را به آن باجه رساندند و اولین کسانی بودند که مجوز خروج گرفتند. بعد از نماز ظهر حدود ساعت یک به ما خبر رسید که به طرف نقطه ی صفر مرزی حرکت کنید.
با وجودی که وسایل نقلیه برای انتقال زوار به آن جا مهیا بود اما کسی سوار نشد. شوق زیارت باعث شده بود که همه پیاده به طرف نقطه ی صفر مرزی حرکت می کردند.چند دقیقه بعد پشت در ورودی ازدحام شد همه در انتظار باز شدن در بودند و به محض گشوده شدن در صدای فریاد های لبیک یا حسین فضا را پر کرد. و ما وارد منطقه شدیم و سپس خود را به سالن اصلی رساندیم. سیل جمعیت به حدی بود که سالن خیلی زود پر شد . دقیقا نمی دانم چند نفر بودیم اما روز قبل به ما گفته بودند که روزی بیست هزار نفر از مرز شلمچه عبور می کنند .
اما قطعا جمعیت روز پنجشنبه بسیار بیشتر از آمار روز گذشته بود.شاید بتوان گفت چهل هزار نفر و شاید هم بیشتر! روزگذشته فقط سه باجه مشغول کار بودند و امروز ۱۰ باجه!!! معلوم بود که خروج به آسانی انجام نمی شود اما ما گمان نمی کردیم که سختی راه ورود به عراق بیشتر از خروج از ایران باشد! یکی دو ساعت اول همه دارای انرژی بودند نوحه می خواندند، سینه می زدند ، و با فریاد های بلند لبیک یا حسین می گفتند. اما به تدریج هوای درون سالن گرم شد و نفس کشیدن مشکل و جمعیت همچنان بیشتر و بیشتر می شد. حوالی ساعت چهار خودروهای حامل آب برای کمک به زائرین خود را به منطقه رساندند و ازپنجره ها بطری های آب معدنی را به داخل سالن منتقل می کردند تا به زوار کمک کنند.
این کار هم نتوانست چندان موثر واقع شود. عراقی ها دست از کار کشیده بودند و اعلام ناتوانی می کردند. حدود نیم ساعت حتی یک زائر هم از خروجی ها رد نشد.به یکباره زائرین اقدام به شکستن شیشه ها و خروج از سالن کردند.یعنی به یک منطقه ی ممنوعه وارد شدند!!! در ابتدا گفته می شد برای هوا خوری کمی بیرون می روند و برمی گردند. اما این حالت کم کم همه گیرشد. فضای اطراف سالن پر از جمعیت شد. به نظر می رسید اوضاع کاملا از دست عراقی ها خارج شده بود و نیروهای ما نیز تسلطی بر اوضاع نداشتند. غروب شده بود و هوا درحال تاریک شدن بود که اعلام شد خروجی ها فعال شده اند. ما به درون سالن برگشتیم اما دیدیم که بسیاری از افراد همچنان خارج از سالن به سوی دروازه های ورودی حرکت می کنند. خیلی زود شایع شد که از مسیر بیرونی نیز اجازه ی ورود داده شده! ما نیز مجددا از سالن خارج شدیم و در یک چشم به هم زدن در ازدحام و فشردگی جمعیت خود را پشت دژبانی عراقی ها دیدیم!!! در این حالت غیر عادی صدای آژیر عراقی ها بلند شد. خودروهای نظامی خود را به پشت درب وردی رساندند و راه را بستند!! افراد مسلح بالای خودرو ایستادند و دائما این کلام را تکرار می کردند:«ممنوع بابا ممنوع» عجیب بود که نظامیان ما می گفتند نیازی به مجوز ورود نیست !! بروید و جمعیت را به طرف درب ورودی سوق می دادند.
قریب به یک ساعت در این حالت بودیم. نه اجازه ی ورود داشتیم و نه سیل جمعیت اجازه ی بازگشت به ما را می داد!!! سرانجام با همفکری فرمانده ی مرزبانی ایران و عراق قرار براین شد که راه را باز کنند تا زوار وارد منطقه شوند و در محل های تعیین شده اسکان یابند و سپس فکری برای مهر ورود کنند. با گشوده شدن راه همه به داخل محوطه هجوم بردند. محشری برپا شد. کاروان ها همراه هم نبودند. باید تدبیری اندیشیده می شد تا بتوانند یکدیگر را پیدا کنند. از کاروان ما دو نفر بودیم که راه افتادیم و فریاد می زدیم :«بهبهان-بهبهان» تا اینکه توانستیم ۶ نفر شویم و سپس تعدادی از بچه های کاروان آقای رسولان رایافتیم .یعنی همان کاروان معروف بچه های رزمنده. با دیدن آن ها کمی دلگرم شدیم . نخست به طرف مسجدی رفتیم تا در آن جا نماز بخوانیم.
مسجد پر از جمعیت بود به زحمت در آن جا جایی یافتیم نماز را بجا آوردیم.آن جا نیز خودروهایی بود که بین زوار آب و غذا تقسیم می کرد واز این نظر مشکلی احساس نمی شد. مشکلی که همچنان گریبان گیر ما بود بحث مهر شدن گذرنامه ها بود. عراقی ها می گفتند بدون مهر در ایست های بازرسی یا به قول خودشان در «سیطره ها» اجازه ی عبور پیدا نخواهید کرد.اگر قرار بود بازهم همان حالت ایجاد می شد ما تا روز بعد هم قادر نبودیم با مهر ورود به عراق منطقه را ترک کنیم!! با محاسبه ی سرانگشتی من اگر جمعیت ما همان چهل هزار نفر بود و هر مامور عراقی هم در عرض سی ثانیه یک گذرنامه را مهر می کرد و باجه های عبور هم چهارتا بودند در هر دقیقه هشت نفر قادر به عبور بودند و در هر ساعت۴۸۰نفر، به شرط درست بودن سیستم و قطع نشدن مدام آن و خسته نشدن ماموران و… ما تا شب بعد باید در منطقه می ماندیم و هیچ زائر دیگری نیز به ما اضافه نمی شد!!! در حالی که با رسیدن خبر ورود ما به عراق بدون مهر خوردن گذرنامه ها سیل جمعیت از شلمچه به طرف نقطعه ی صفر مرزی سرازیر شد!!! و این خبر چنان موثر افتاد که زائرین بدون مهر خروجی ایران عازم منطقه شدند!!!! سرانجام نزدیکی های نیمه شب فرمانده ی مرزبانی عراق با هماهنگی فرمانده ی ایرانی اعلام کرد که نیازی به مهر ورود به عراق وجود ندارد و زائرین می توانند به طرف نجف حرکت کنند. با اعلام این خبر سیل خروشان جمعیت به طرف اتوبوس ها براه افتاد.
اتوبوس هایی که تا این لحظه حاضر به حرکت نبودندزیرا میگفتند که اولین اتوبوس هایی که با زائرین این مکان را ترک کردند بعد از طی مسافتی کوتاه در اولین ایست بازرسی برگردانده شدند. اما با اعلام این خبر اتوبوس ها خیلی زود تکمیل شده و عازم نجف شدند. حالا مشکل بعدی کمبود وسایل نقلیه بود. بچه هایی که سال قبل آمده بودند میگفتند:« اتوبوس ها سال گذشته برای یافتن مسافر التماس می کردند!!»اما امسال به دلیل ازدحام شدید خصوصا درآن شب نرخ کرایه را دائما افزایش می دادند!!!!ما یا بهت ربگویم دوسوم زائران به دلیل کمبود وسایل نقلیه مجبور شدیم شب را در شلمچه ی عراق به صبح برسانیم!!!
آن هم در حالی که هیچ گونه امکانات اقامتی که بتواند جوابگوی این جمعیت باشد وجود نداشت!!!شاید یافتن یک تکه مقوا برای نشستن غنیمت گران بهایی بود! با این همه مشکلات بارقه ای در ذهن همه ی حضار وجود داشت و آن این بود که در مسیر رسیدن به محبوب باید از این سختی ها عبور کرد. شیرینی این سفر به سختی های آن است .
«گوهر هرچه گران بها تر باشد رسیدن به آن سخت تر است»
منبع: وبلاگ آزادگان بهبهان