شیفته قرآن
طالب خیلی زودتر از دیگر بچههای محله، فعالیتهای قرآنیاش را در مسجد انصارالحسین که در خیابان پنجم نیروهوایی واقع شده بود، گذراند. به گفته خانواده و بسیاری از دوستانش، خاستگاه اصلی طالب مسجد بود و او روزهایش را زیر نظر آیتالله سیدهاشم حمیدی که روحانیت شرق تهران زیرنظرش بود، به فعالیتهای مذهبی میپرداخت. مسجد انصار یکی از مساجد محوری شهر تهران است که در زمان انقلاب یکی از مراکز اصلی فعالیتهای انقلابی و مبارزاتی مردم بوده است. طالب دوران ابتدایی را در مدرسه احمد معینی که بعدها به مدرسه شهیدپرور معروف شد، گذراند. از همان زمان قاری قرآن بود. کاشفی مدیر مدرسهاش که دو پسرش زمان جنگ شهید میشوند به طالب میگفت: تو صدای خوبی داری. وقتی من مردم تو باید سر مزارم قرآن بخوانی. بسیاری از معلمانش هم چنین آرزویی داشتند، میخواستند طالب بر سر مزارشان قرآن بخواند.
بزرگمنشی طالب
طالب با اینکه سن کمی داشت ولی دوست داشت کارهای بزرگ انجام دهد. گاهی موهایش را با آب شانه میکرد و زمانی که اطرافیان به او میگفتند خوب نیست خودت را به این شکل درآوری در پاسخ میگفت میخواهم با چند نفر از بچههای محل دوست شوم و نمیخواهم اینگونه فکر کنند که ما مذهبیها کم میآوریم. بعد از مدتی که با بچههای محل دوست میشد همه آنها را با خود به مسجد و جلسات قرآن میبرد و از آنها افراد دیگری میساخت.
قرائت قرآن در مجلس عروسی
علیرضا مزینی داماد خانواده طاهری خاطره جالبی از قرائت قرآن توسط شهید طاهری تعریف میکند و بیان میدارد: «عید غدیر بود. برای مجلس عروسیمان کاری به دیگران نداشتیم که چه کار میکنند و تصمیم داشتیم برنامههای خودمان را انجام دهیم. پس از صحبت با خانمم گفتیم که دنبال آینه، شمعدان نیستیم. حتی سفره عقد هم نداشته باشیم. این مسائل با سنتهای زمان طاغوت جور درنمیآمد و جزو الزامات مراسم عروسی بود. تصمیم داشتیم یک برنامه آموزشی داشته باشیم. طالب با توجه به سنش صوت خوشی داشت. در مدرسهشان دو نفر سر صف قرآن میخواندند یکی او بود و یکی مرتضی ساعتچی، که بعدها هر دو شهید شدند. در مراسم، طالب قرآن را برداشت و شروع به خواندن کرد. پس از قرائت او آقای لواسانی، یکی از دانشآموزان راهنمایی چند دقیقهای صحبت کرد و بعد از آن بچهها مداحی کردند و سرود خواندند.»
محمدرضا مزینی از بستگان شهید هم خاطرات آن روز را به خاطر دارد: «هنوز عکس آن روز را داریم. طالب قبل از انقلاب و در یک مجلس عروسی قرآن بزرگی که دو برابر خودش بود را بغل گرفته و در عروسی قرآن میخواند. اگر الان در مجلسی صدای قرآن بلند شود همه میگویند چه کسی مرده است. ولی او در مجلس عروسی خواهرش قبل از انقلاب تلاوت قرآن داشت.»
پخش اعلامیههای امام در جعبه شیرینی
پس از پیروزی انقلاب، طالب عضو اطلاعات کمیته انقلاب اسلامی میشود و به شناسایی خانه تیمی منافقان میپردازد. نیروهای کمیته افرادی ولایی و انقلابی بودند و تأثیر زیادی در پیشبرد اهداف انقلابی داشتند. طالب هم یکی از نیروهای شجاع و مقید کمیته بود. اگر احساس میکرد دین موضوعی را میگوید خیلی سفت و سخت پایش میایستاد. این جسارت را در دوران مبارزه علیه رژیم شاه هم نشان داده بود. آن زمان اعلامیههای امام را لای نان میگذاشت و به سربازانی که در محلهشان جمع شده بودند، میداد. گاهی هم اعلامیهها را همراه پسر آیتالله حمیدی در جعبه شیرینی میگذاشتند و به مسجد میبردند. در مسجد، جعبه را به هوای پخش شیرینی باز میکردند و هر کس یک اعلامیه برمیداشت.
روزی که طالب ربوده شد
اوایل سال 61 و غائله بنیصدر، اعضای سازمان منافقین (مجاهدین) کشور را به آشوب میکشانند. فعالیتهای منافقان در تهران شدت میگیرد. اما پس از مدتی با لورفتن خانه تیمیهایشان آنها کینه نیروهای کمیته را به دل میگیرند. یکی از اعضای دستگیر شده سازمان مجاهدین در بازجوییهای خود درباره اتفاقات و مسائل آن روزها میگوید: «در پی ضربات شدید در اوایل سال 61 و لورفتن بسیاری از خانههای تیمی، سازمان دستور داد افراد مشکوکی را که در حوالی خانههای تیمی مشاهده میکردند، ربوده و سپس آنها را برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار دهند. این عملیات نوظهور توسط سازمان، «عملیات مهندسی» نام گرفت و تحلیل در مورد عملیات مهندسی نیز این بود که «کار مهندسی خیلی پیچیدهتر از کار عملیاتی است و احتمال بریدن هست. ما شکنجه میکنیم چون مجبوریم ولی وقتی که حاکم شویم، نمیکنیم!»
طالب طاهری هم از نیروهای شاخص کمیته بود که نقش زیادی در لورفتن خانه تیمیهای منافقان داشت. منافقان در اجرای عملیات مهندسی او را شناسایی میکنند و به همراه محسن میرجلیلی و شاهرخ طهماسبی، میربایند. اعضای سازمان مجاهدین با ماشین پلیس دم در خانه طالب میآیند و به اسم اینکه از کمیته مرکزی آمدهایم و چند سؤال داریم او را با خود میبرند.
بریدن گوش و بینی
طالب و دو همرزمش سه روز تحت شدیدترین شکنجههای منافقان قرار میگیرند. در جریان این سه روز منافقان سختترین و وحشیانهترین شکنجهها را بر طالب و دیگر نیروهای کمیته اعمال میکنند. هنگامی که پیکر بیجان این سه شهید را زنده به گور شده، پیدا میکنند، شدت شکنجهشان به قدری بود که به هیچ عنوان برای خانوادههایشان قابل شناسایی نبودند. در حالی که بخشهایی از صورت طالب کنده شده بود و شکنجهگران منافق گوشوبینیاش را هم بریده بودند. آنقدر وضعیت شکنجهها فجیع بود که از نوک سر تا انگشت پایشان یا تکهتکه شده یا سوزانده شده بود.
دکمه شناسایی
طالب از دوران حضور در جبههها ترکشی در کمرش داشت که برای خارج کردنش نوبت عمل گرفته بود. وقتی شکنجهگران اتوی داغ را بر کمرش میگذارند ترکش همراه با گوشت از بدنش خارج میشود. پدر طالب او را تنها از روی دکمه شلواری که قبل از رفتنش دوخته بود، شناسایی میکند. دکمه ناهمگونی که از مادرش گرفته بود و به شلوار دوخته بود باعث شناسایی پیکر شهید طالب طاهری میشود.
حضور پدر شهید در سازمان ملل
همان شب خبر شهادت طالب و همرزمانش از تلویزیون پخش میشود و تنفر عمومی عجیبی را از سازمان به وجود میآورد. همان روزها مقام معظم رهبری در تعبیر شهادت این سه تن میفرماید که انقلاب ما را 20 سال جلو برد. این خبر به قدری به گروه مجاهدین ضربه میزند که آنها دیگر به خودشان جرأت انجام چنین کاری را نمیدهند.
با فاش شدن ابعاد مختلف این جنایت هولناک پدر شهید به سازمان ملل میرود تا درباره جنایتهای سازمان نفاق توضیحاتی بدهد. او ضمن توضیح، عکسهای پسرش را نشان میدهد. بعد از شهادت طالب و همرزمانش غرب به این نتیجه میرسد که آیا نام سازمان را وارد گروههای تروریستی کند یا خیر. در غرب هم این سؤال مطرح میشود که آیا ممکن است یک نوجوان 17 ساله را اینگونه شکنجه کنند؟
فرازی از وصیتنامه شهید
هم اکنون که این نامه را به عنوان وصیتنامه مینویسم زمانی است که خمپارهها و گلولههای توپهای دشمن بر سر مردم مظلوم و مستضعف دزفول و اهواز میریزد و با شهید شدن تعداد زیادی از برادران پاسدار و ارتشی مواجه هستیم، اما برویم به اصل موضوع: که من به عنوان یک پاسدار این مملکت اسلامی میخواهم چند سطری وصیت کنم. وصیت که نیست اما درد دل خودم را برایتان میگویم. مرا شاید بعضیها بشناسند و کاملاً با من آشنایی داشته باشند ولی به اندازهای که خدا و خودم، خودم را میشناسم کس دیگری نمیشناسد. من در زندگی که کردم، شاید مرتکب خیلی گناهان و کارهای بد و غیره شده باشم به این خیال که دنیا هست و هر آن میباید زندگی عادی بکنم. اما به آخرش فکر نکرده بودم تا اینکه سرم به سنگ خورد و فهمیدم که نه دنیا همینطور باقی نمیماند، بلکه همه چیز از بین میرود ولی اعمال خودم و ورق اعمالم از بین نمیرود و همه وجود دارند.
منبع:روزنامه جوان