دفاع مقدس در آیینه ی مطبوعات (1)

حرف امام برای ما حجت و حضور در جبهه افتخار بود

در دوران دفاع مقدس رزمندگان بسیاری به صورت خانوادگی در جنگ شرکت می‌کردند.
کد خبر: ۴۴۰۲۷
تاریخ انتشار: ۱۶ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۵ - 05April 2015

حرف امام برای ما حجت و حضور در جبهه افتخار بود

به گزارش دفاع پرس، پسر در کنار پدر پا به پا میجنگید و حضور همرزمانشان باعث دلگرمی یکدیگر و سایر رزمندگان میشد.«عارف صبوری» یکی از همین رزمندگان بود که پس از اعزامش به جبهه، پسرش شهید «آرش صبوری» نیز قدم در جای قدمهای پدر گذاشت و در مناطق عملیاتی حضور یافت. پس از آرش دیگر پسر این خانواده یعنی مهدی هم در جبههها حاضر شد تا ادامهدهنده راه پدر و برادر باشد. برای آشنایی هرچه بیشتر با این خانواده رزمنده، با عارف صبوری گفتوگویی انجام دادهایم که ماحصل آن را پیش رو دارید.

شما و پسرتان هر دو از رزمندگان دفاع مقدس بودید. نحوه اعزامتان به جبهههای جنگ چگونه صورت گرفت؟

زمان جنگ من چهار یا پنج بار به جبهه اعزام شدم و هر بار چندین ماه در مناطق جنگی میماندم. بار اول و دوم تنها رفتم اما برای بار سوم آرش هم با من آمد. آرش بین سالهای 63 و 64 در جبهه حضور داشت ولی من از سال 60 در جبهه حضور داشتم. پس از شهادت آرش دوباره در سال 64 به منطقه فکه رفتم. آخرین بار هم خودم و هم فرزندم در جبهه بودیم که آرش در عملیات فاو به شهادت رسید. پسرم زمان شهادت حدوداً 17 ساله بود. مدرسه را رها کرد و به صورت داوطلبانه عازم جبهه شد. از بسیج مسجد زینب کبری(س) در چهار راه کوکاکولا عازم جبهه شد و من و مادرش هم در جریان اعزامش بودیم. اینکه من و مادرش از حضور او در جبهه رضایت داشته باشیم برایش مهم بود. با وجود سن کمش رعایت مسائل اخلاقی و احترام به پدر و مادر برایش خیلی مهم بود و همیشه سعی در رعایتش داشت. پس از شهادت آرش من مجدداً به جبهه رفتم و تا جایی که در توان داشتم سعی میکردم حضورم در جبههها مفید باشد. پسر دیگرم به نام مهدی در سالهای آخر جنگ حضوری جدی و فعال در جبهه داشت. سال 67 پس از عملیات مرصاد دچار مشکلات تنفسی شد و بیمار شد و وقتی به خانه آمد مریضاحوال بود و چند سالی با بیماری زندگی کرد و در آخر در تهران از دنیا رفت. مهدی هم داوطلبانه در جنگ شرکت میکرد. بعد از اینکه از جبهه میآید مریض میشود و مشکلات تنفسی پیدا میکند، کلیههایش آسیب میبیند و در بیمارستان شهدای تجریش از دنیا میرود و الان تنها یک پسر دارم.

شهید در کدام گردان و لشکر حضور داشت؟

آرش در گردان حمزه لشکر محمدرسولالله(ص) حضور داشت و در عملیات والفجر8 در منطقه فاو شرکت کرد. روز 22 بهمن من به مرخصی آمده بودم که همان روز خبر گرفتن فاو توسط نیروهای ایرانی را شنیدم. سه یا چهار روز بعد در پاتکهایی که عراق به ایران میزد آرش به شهادت میرسد. آرش پیک فرمانده بود و بین خاک خودمان و عراق در تردد بوده است که در پاتکهای عراق به شهادت میرسد. یک تیر به قلب و گیجگاهش میخورد و شهید میشود. مراسم تشییع جنازهاش خیلی باشکوه برگزار شد.

شده بود در جبهه با پسرتان ملاقات داشته باشید؟

یک بار به لشکر رفتم و قبل از عملیات آرش را دیدم. وقتی با او چند کلامی صحبت کردم خیلی از حضورش در جبهه راضی بود و این حضور را عاشقانه میدید. آرش عاشق فضای معنوی جبهه بود.

چه زمینههایی در خانوادهتان حاکم بود که تا این اندازه به جنگ و انقلاب علاقه وجود داشت و سه نفر از یک اعضای خانواده در جبهه حضور داشتند؟

آن روزها فضای معنوی خاصی در خانوادهها حاکم بود. ما هم شور و حال خاصی برای عضویت در بسیج و جبهه داشتیم. شور و اشتیاق اولیه از مسجد شروع شد و شبها پس از نماز جماعت درباره مسائل مختلف صحبت میکردیم و جلسه داشتیم. بعد از اینکه خودم عضو بسیج شدم پسرم هم به عضویت بسیج درآمد. فرمانده بسیج محل انسان با تدبیری بود و برای بچهها برنامههای مختلفی داشت. بعد که جنگ شروع شد همه آماده برای دفاع از نظام و کشور بودیم. حال و هوای خاصی بین همه حاکم بود. انگار در دروازه بهشت باز شده بود و همه برای ورود عجله داشتند.

اینکه غیر از خودتان دو پسر دیگرتان که تنها داراییتان از دنیا بودند در جنگ حضور داشتند چه احساسی را در شما ایجاد میکرد؟

ارتباط با مسجد باعث میشد که همگی در جریان جبهههای جنگ و مظلومیت بچههای رزمنده باشیم. چون خودم در مسجد بسیجی بودم، آرش هم میآمد و با بچههای بسیجی ارتباط برقرار میکرد. وقتی که چند تن از دوستانش در جنگ به شهادت رسیدند و از طرفی من هم برای چندمین بار به جبهه رفتم، آرش تصمیمش را برای اعزام گرفت و داوطلبانه خودش را به منطقه رساند.

چطور از نحوه شهادت آرش مطلع شدید؟

من آن زمان در جبهه حضور داشتم. وقتی که به تهران برای مرخصی برگشتم، خبر شهادت آرش را شنیدم. آرش از طریق پایگاه مالک اشتر به جبهه رفت ولی قبلتر از آن عضو بسیج مسجد زینب کبری بود. شبها با دوستانش مشغول نگهبانی از محل میشد و در زمان جنگ که منافقین میخواستند ناامنی ایجاد کنند، او و دوستانش در جهت امنیت محله تلاش میکردند. آرش علاقه زیادی به انقلاب و اسلام و فعالیت در بسیج داشت. فرمان امام برای حضور جوانان در جبهه را که شنید لحظهای تعلل نکرد و خودش را به منطقه رساند. دوستان دیگر آرش هم همگی عازم جبهه شدند و به نوعی حرف امام برایشان یک حجت و حضور در جبهه یک افتخار بود. آرش وقتی پیام امام را شنید خیلی برای رفتن بیقراری میکرد و سعی داشت هر چه زودتر خودش را به منطقه برساند.

همسرتان به عنوان مادر شهید چه نظری درباره شهادت پسر بزرگش داشت؟

همسر بنده خواهر شهید هم هست. برادرشان، منوچهر کریمی مؤید در صداوسیما فیلمبردار بود که در قصر شیرین به شهادت رسید. وقتی قصر شیرین آزاد میشود و دوباره به دست ایران میافتد ایشان برای فیلمبرداری از اروند روی بیل لودر میرود تا بتواند فضای کلی را پوشش دهد که در همان لحظه انفجاری رخ میدهد و به شهادت میرسد. همسرم الان هم مادر شهید و هم خواهر شهید است.

اینکه میگویند جوانان کم سن و سال از روی هیجان وارد جبهه میشدند و کمتر بینش و آگاهی داشتند درست است ؟

اصلاً چنین چیزی درست نیست. آرش تصمیمش برای حضور در جبهه را کاملاً از روی آگاهی انجام داد. وقتی حضرت امام حضور در جبهه را واجب کفایی دانست پسرم برای حضور تعلل نکرد. جبههها به حضور جوانانی چون آرش نیاز داشت و این جوانان هم با تحلیل و آگاهی به جبهه میرفتند. میدانستند در جبههها چه خبر است و آنها چه وظایفی دارند. بسیجیهایی که به عنوان رزمنده در جبهه حاضر میشدند از جان و دل مایه میگذاشتند و با تمام توان از کشورشان دفاع میکردند. آرش هم چنین اهدافی در سر داشت و میدانست چه کار میکند. خودم به عنوان رزمنده جوانان زیادی را میدیدم که با فهم و شعور بالایی به جبهه میآمدند و هر لحظه آماده نبرد بودند.

خاطرهای از پسرتان دارید که برایمان بگویید؟

دفعه آخر که به خانه آمده بود حال و هوایش عوض شده بود. حتی از اقوامی که رفت و آمد نداشتیم و کمتر همدیگر را میدیدیم خداحافظی کرد. میگفت من برای دفاع میروم و اگر لیاقت داشته باشم شهید هم میشوم. میگفت یار و یاور ولایت باشید. ما ناراحت شهادت پسرمان نیستیم. همین که پسرمان در راه دین و کشور به شهادت رسیده باعث افتخارمان است. او در قطعه 53 بهشت زهرا که قطعه شهدای فاو است به خاک سپرده شده است. از حضورش در جبهه خوشحال بود و وقتی به خانه میآمد میخواست سریع به جبهه برگردد.

در پایان اگر حرف و درد دلی دارید با ما و خوانندگان روزنامه در میان بگذارید.

پس از شهادت آرش و فوت فرزند دیگرم مهدی که او هم در جبهه حضور یافته بود، الان تنها دلخوشیام پسرمان محمد حسین است. او مهندسی معماری و شهرسازی خوانده و برای اشتغال او در وزارت راه و شهرسازی و شهرداری دوندگیهای زیادی کردهام ولی به نتیجهای نرسیدهام. امیدوارم بتوانم وضعیت اشتغال تنها پسرم را بهبود ببخشم. محمد حسین تنها فرزند خانواده است و مشکل اشتغال دارد و از اینکه فارغالتحصیل شده و هنوز کاری پیدا نکرده ناراحت هستیم. تنها نگرانیمان همین است.

 

منبع: روزنامه جوان

نظر شما
پربیننده ها