به گزارش دفاع پرس، شروع نگارش متنی که پیش رو دارید، از تصویر پیکر مطهر شهیدی رقم خورد که با چهرهای آرام و دلنشین در گوشهای از بلندیهای حاجعمران به خوابی ابدی فرورفته بود.
این تصویر که حال و هوایش در تعریف نمیگنجد، متعلق به شهید داوود رسولی است که چند وقت پیش مختصری از زندگینامهاش در روزنامه جوان به چاپ رسیده بود. اما از میان تصاویری که برادر شهید، محمدمهدی رسولی برایمان ارسال کرد، چشممان به این تصویر افتاد و برای اطلاع از چند و چونش مصاحبهای را با برادر شهید ترتیب دادیم. تفسیر یک شهید، محور گفتوگوی ما با محمد مهدی رسولی است که تقدیم حضورتان میشود.
ما خانوادهای مذهبی داشتیم که در یکی از محلات جنوب شهر تهران زندگی میکردیم. زمان جنگ عمده رزمندههایی که به جبهه میرفتند، از چنین خانوادههایی بودند و تربیت مذهبی باعث شد علاوه بر داوود که برادر بزرگترمان بود، من و محمود برادر کوچکترم نیز به جبهه برویم. البته من بعد از شهادت داوود به جبهه رفتم و به نوعی ایشان معلم ما در پیمودن مسیر جبهه و جنگ شد.
* گویا شهید رسولی معلم هم بودند؟
بله، داوود معلم امور تربیتی بود. ایشان بعد از اینکه دیپلمش را گرفت، سال 1360 به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و در کسوت مربی امور تربیتی به تدریس علوم قرآنی میپرداخت. همزمان در بسیج هم فعال بود و یادم است اغلب شبها در پایگاه حضور داشت و خیلی هم برای فعالیت در بسیج اهمیت قائل بود. چون به شغل معلمی عشق و علاقه خاصی داشت، سعی میکرد تا آنجا که میتواند در تربیت نوجوانان چه در مدرسه و چه در پایگاه بسیج فعال باشد. حتی درسی به پدرمان داد که بعدها راهگشای حضور ما در جبهه شد. روزی که میخواست اعزام شود، پدر ابراز نگرانی کرد اما داوود گفت مگر نه آنکه در راه خدا باید از باارزشترین داشتهها گذشت؟ حالا شما (پدر و مادر) هم باید از فرزندانتان بگذرید.
* گفتید که شما و برادر کوچکترتان هم در جبهه حضور داشتید، پیش میآمد که همزمان در جبهه باشید؟ خانوادهتان با این قضیه مشکلی نداشتند؟
بله گاهی پیش میآمد که با برادر کوچکترم محمود همزمان در جبهه باشیم. البته قبلاً عرض کردم من و محمود بعد از شهادت داوود به جبهه رفتیم. به تناوب در مناطق عملیاتی هم حضور داشتیم و با وجود شهادت داوود، والدینمان کمی سختشان بود که حضور دو فرزند دیگرشان را در جبهه ببینند. اتفاقاً در سال 64 من و محمود تقریباً همزمان و البته در دو منطقه جداگانه زخمی شده بودیم. وقتی که من با مجروحیت به خانه آمدم، محمود هم در همان حول و حوش به خانه برگشت. خدا رحمت کند پدرمان را که وقتی هر دو فرزند مجروحش را دید گفت لااقل هر دو با هم به جبهه نروید. چطور از ما توقع دارید که زخم و درد دو فرزندمان را با هم ببینیم. راست هم میگفت بنده خدا، اما جنگ بود و اگر امثال ما نمیرفتند، چه کسی باید مقابل تجاوز دشمن میایستاد. پدر و مادر ما هم هرچند آن زمان خیلی سختی کشیدند و ابراز ناراحتی هم میکردند، اما به هرحال اجازه رفتن را به ما میدادند و با دلنگرانیهایش هم کنار میآمدند.
* به عکس شهید بپردازیم، این تصویر چه زمانی به دست شما رسید؟
من این عکس را 14 سال بعد از شهادت داوود به طور اتفاقی دیدم. قرار شده بود در یک مجموعهای که مدیریتش را برعهده داشتم، یک نمایشگاه عکس با موضوع شهدا و دفاع مقدس دایر کنیم. همکاران مقدمات را مهیا کردند و نمایشگاه هم دایر شد. داشتم عکسها را میدیدم که یک دفعه چشمم به تصویر لحظه شهادت داوود افتاد. شوکه شدم. من در لحظه تشییع جنازه برادرم در مشهد بودم و دوست داشتم ایشان را برای بار آخر ببینم. حسرتی که هنوز هم بر دل دارم. البته از لحظه تشییع پیکر ایشان تصاویری وجود دارد و آنها را دیده بودم. اما این عکس بکر در منطقه جنگی و تنها لحظاتی پیش از شهادت داوود انداخته شده و از آنجا که خودمان هم خبری از وجود چنین تصویری نداشتیم، با دیدنش احساس غریبی خاصی تمام وجودم را فراگرفت. بعد آن را به خانه بردم و بنده خدا مادرم از دیدنش بسیار متأسف شد. هنوز هم هر وقت این عکس را میبیند غصهدار میشود و اشک میریزد.
* خود شما چه تعریفی از حس و حال این عکس دارید؟ گفتید که غربتی در آن مشاهده میکنید.
این تصویر احساس غریبی را به آدم منتقل میکند. نه تنها غربت شهادت داوود کیلومترها دورتر از ما و خانوادهاش، که غربت رزمندگان را در سالهای جنگ نشان میدهد که با دست خالی و کمترین امکانات مقابل دشمنی غدار ایستادگی میکردند. داوود 19 سالش بود که به شهادت رسید. خیلی از رزمندگان ما هم در سنین نوجوانی و تازه جوانی بودند. اینها از پاکترین انسانهای روی زمین بودند که در اوج جوانی و شور و غوغای این سنین، از همه لذتهای دنیا میگذشتند و برای کشور و اسلام به جبهه میرفتند و این طور هم مظلومانه به شهادت میرسیدند.
* توانستید عکاس این تصویر را پیدا کنید یا نشانی از آن حال و هوایش بیابید؟
خیلی دنبال عکاسش گشتم. به خیلی جاها هم سر زدم. اما متأسفانه رد و نشانی نیافتم. حتی یک بار در یکی از سایتهای خبری این تصویر را دیدم و با مسئولانش تماس گرفتم، آنها هم بیاطلاع بودند و قرار شد پیگیر باشند، ولی تا الان نتوانستهام اطلاعی از عکاس به دست بیاورم. امیدوارم با انتشار این مطلب در روزنامه جوان بتوانم نشانی از عکاس یا کسانی که از شرایط آن روز اطلاعی دارند به دست بیاورم.
* آرامشی که در چهره این شهید دیده میشود این فکر را در ذهن آدم تقویت میکند که شهید رسولی باید انسان خاصی هم باشد؟
همین طور هم هست. شاید به عنوان برادر شهید بخواهم از خصوصیات اخلاقی ایشان بگویم، احساس کنید که دارم غلو میکنم اما حسن اخلاق داوود به گونهای بود که کمترین ناراحتی برای پدر و مادر و اطرافیانش ایجاد میکرد. بیشتر روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفت و با نماز شب و دعاهای کمیل و ندبه و توسل عجین بود، به صله رحم و دیدار بستگان خصوصاً بزرگترهای فامیل اهمیت میداد، همیشه با وضو بود، به تعقیبات نماز بسیار اهمیت میداد و بعد از نماز به دعا و راز و نیاز با خدای خودش میپرداخت و با صدایی دلنشین قرآن تلاوت میکرد، داوود نماز جمعه را هیچگاه ترک نکرد و خیلی از شبها برای ما که از اعضای خانوادهاش بودیم کلاسهای تفسیر قرآن، احادیث و معارف دینی برپا میکرد.
* سخن پایانی؟
کاش یادمان بماند که همیشه به یاد شهدا باشیم و ارتباطمان را با این عزیزان از دست ندهیم. خودم در زمانهایی که با داوود بیشتر عجین میشوم، ثمرات این نزدیکی را در زندگی احساس کردهام و اگر همه ما بدانیم که بودن با شهدا و درک وجودشان چه ثمراتی خواهد داشت، هیچ گاه این ارتباط را از دست نخواهیم داد. انشاءالله.
منبع: روزنامه جوان