به گزارش دفاع پرس، جهادگرانی که در سنگر رزم و سازندگی مزد مجاهدتهای خود را دریافت کردند. جهادگرانی که از دل انقلاب جوشیدند و با ندای منادی زمان راهی میدان کارزار شدند. حکایت ما این بار حکایت مادرانهای است از جنس جهاد و شهادت. به بهانه اعزام نوروزی گروههای جهادی و نزدیکی به تحویل سال نو، به سراغ فاطمه سهپنجکوه مادر شهیدان مصطفی و مرتضی نعمتیجم رفتیم که دو فرزند جهادگرش در 4 فروردین ماه 1361 و داخل یک اتومبیل مورد حمله جنگندههای دشمن قرار گرفتند و همزمان به شهادت رسیدند. متن زیر روایتهای این مادر صبور و مقاوم از فرزندان شهیدش است.
تربیت قرآنی
ما از همان ابتدا به پرورش و تربیت بچهها توجه ویژه داشتیم. در زمانی که هنوز انقلاب نشده بود بچهها در مجلس درس قرآن آقای موسوی در خیابان ایران شرکت داشتند و من به جرأت میتوانم بگویم این مسیری که مصطفی و مرتضی به آن رسیدند را از همان روزها و ساعاتی گرفتند که با قرآن همراه و مأنوس بودند.
عاشقان اهل بیت
خوب به خاطر دارم مصطفی و مرتضی خردسال بودند که همراه پدرشان در مجالس عزاداری اباعبدالله و هیئتهای مذهبی شرکت میکردند. اینها همه تأثیر خودش را میگذارد. اوایل انقلاب که بزرگتر شده بودند وقتی به خانه میآمدند، جوانان کوچه سراغشان را میگرفتند و ساعتها با هم درباره امام خمینی و انقلاب صحبت میکردند. میگفتند آنها باید انقلاب و اسلام را بشناسند و یار و یاور نظام شوند.
قبل از پیروزی انقلاب، مصطفی و مرتضی فعالیتهای انقلابی خود را آغاز کردند. به ویژه اینکه در راهپیمایی 17 شهریور در جمعه خونین، شهدا و مجروحان را با ماشین پیکانی که داشتیم به بیمارستان منتقل میکردند و پس از پیروزی انقلاب نیز این فعالیتها به شکل دیگری ادامه پیدا کرد. از همان روزها کمکرسانی و جهاد با روح آنها عجین شده بود. خانواده ما هم در زمان انقلاب و هم در زمان جنگ در پشتیبانی جنگ فعالیت داشتند.
دانشجوی رزمنده
مصطفی سربازیاش که تمام شد در حالی که دانشجوی رشته فیزیک بود راهی مناطق عملیاتی شد. کارشناسیاش را هم گرفت با خیالی آسوده رفت جبهه. مصطفی خیلی افتاده و مظلوم بود. بیتکبر بود. یک روز مصطفی هزار تومان به من داد و گفت حقوق من هزار تومان است که آن را به فقرا بده. در حالی که بسیاری از مردم در نقاط مختلف کشور هستند و در محرومیت به سر میبرند و صحیح نیست که من این پول را برای خودم هزینه کنم. هر دویشان خوشصحبت و خوشبرخورد بودند.
بچهها هفتهای یک بار از طرف جهاد سازندگی به مناطق محروم میرفتند. آن زمان که امام خمینی(ره) دستور تشکیل جهاد سازندگی را دادند هر دو لبیک گفته و رفتند. آن زمان هر کس هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. دنبال دریافت حقوق و مزایا و کسب درآمد نبودند.
از نخستین اقداماتی که این دو برادر شهید انجام دادند، شناسایی مناطق روستایی بود. آنها در سال 59 شناسنامه روستایی را تدوین و آماری از آنها تهیه کردند.
مرتضی که متولد 1335بود شب میلاد امام زمان (عج) به دنیا آمد. فوق دیپلمش را در رشته ساختمان گرفته بود. مرتضی روحیه خیلی شادی داشت. با شروع جنگ تحمیلی، مرتضی به عنوان مسئول تبلیغات جهاد سازندگی مرکزی و بسیج سپاه پاسداران منصوب شد.
ما هرگز مخالفتی برای حضور بچهها در جنگ نداشتیم. اما هیچ مادر و پدر شهیدی را پیدا نمیکنید که بگوید عزیزم رفت کشته شد و من خوشحال شدم، نه! چون راه اینها راه درست و صراطشان منیر است و برای اعتلای دستاوردهای انقلاب و نظام تلاش میکردند، مسرور و خوشحالیم. شهادت عاقبتی است که امیدوارم نصیب همه شود.
شهادت در یک زمان و یک مکان
آخرین باری هم که میخواستند به جبهه بروند 23 اسفند ماه 1360بود. بچهها آمدند پیش من و گفتند مامان برای عید نوروز میخواهیم برویم جبهه. رزمندگانی که خسته شدند نفسی تازه کنند، میخواهیم برویم کمک. عملیات فتحالمبین بود و هر دو را از زیر قرآن رد کرده و راهی کردم. 13 روز از آنها خبری نداشتم تا اینکه خبر شهادتشان را برایمان آوردند.
از نحوه شهادتشان هم که پرسیدیم گفتند یک گروه رسانهای از عکاسان و خبرنگاران را به منطقه برده بودند که خودروشان مورد اصابت خمپاره دشمن قرار میگیرد و هر دو با هم در یک نقطه و یک زمان به شهادت میرسند. ترکش به قلب مصطفایم اصابت کرده بود. بدنهایشان سوخته بود اما سربندهای یا حسین (ع) که بر پیشانیشان بسته بودند، سالم مانده بود. 4 فروردین ماه 1361 و در رقابیه محل و زمان آسمانی شدن بچههایم است.
از اینکه چه مسئولیتی داشتند و در مناطق عملیاتی چه کردند زیاد مطلع نبودیم و نیستیم اما هر کس که خبر شهادت آنها را میشنید میگفت حق آنها چیزی جز شهادت نبود.
همه کارهایشان خالصانه و برای رضای خدا بود. برای همین خدا هم آنها را با شهادت برای خود خرید. یک بار مصطفی به من گفت: مامان میدانی زمانی که امام حسین(ع) در کربلا بود چه گفت؟! گفتم فرمودند: «هل من ناصر ینصرنی». مصطفایم گفت منظور امام این بود بعد از این چه کسی من را یاری خواهد کرد.
راهی بود که خودشان در خدمترسانی به مناطق محروم و جهاد در دوران جنگ انتخاب کردند. از شهادتشان هم هرگز احساس نارضایتی نکردم. ما به زینب کبری (س) اقتدا کردهایم و خدا را شاکرم که آن سال خداوند بهترین عیدی را به من داد.
خیلی برای من مهم بود که بچهها درس بخوانند اما آنها راهی جبهه دانشگاه شدند تا درس انسانسازی را در دانشگاه جبهه و مکتب حقیقی اسلام بیاموزند، دانشگاهی که نتیجه آزمونش تنها با شهادت همراه بود. برخی از خانواده شهدای جاویدالاثر همچنان منتظر بازگشت حتی تکهای پلاک و اثری از فرزندانشان هستند. من میخواهم بگویم، شهدا زندهاند. وقتی دلتنگ مصطفی و مرتضی میشوم یک آرامشی به سراغم میآید که میدانم به خاطر حضور آن دو پاره تنم است.
همه اینها هم از ولایتپذیری بچهها نشأت میگیرد. اگر ولایتپذیری نبود، اینها راه به جایی پیدا نمیکردند. شهدا همه چیز را در یگانگی خدا و ولایت فقیه میدیدند. به جرأت میتوانم بگویم کسی که ولایت فقیه را قبول ندارد هیچ چیز را قبول ندارد.
اسم امام خمینی (ره) که میآمد و هر امری که میکردند، رزمندها سریع دست به کار میشدند. هیچ چیز را با شهادت نمیشود مقایسه کرد هیچ خبری بهتر از شنیدن خبر شهادت نیست.
منبع:روزنامه جوان